خاطره/این جنگ مکتب دفاع از دین و شیعه است
به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید مدافع حرم حاج احمد مجدی در پنجم اردیبهشت 1346 در شهرستان دزفول دیده به جهان گشود. با شروع جنگ تحمیلی به عضویت بسیج درآمد. در عملیات والفجر۸ غواص و خط شکن بود و به شدت مجروح شد. در سال ۱۳۶۶ به عضویت رسمی سپاه پاسداران درآمد. وی به سوریه (بعنوان فرمانده گردان مدافعان حرم لشکر ۷ ولیعصر) جهت دفاع ازحرم زینب کبری (س) رهسپار گردید و در عملیات جبهه مقاومت در بهمن ماه سال ۱۳۹۴ که منجر به آزادسازی دوشهر شیعه نشین نبل و الزهرا به شهادت رسید.
متن خاطره:
وقتی حاج احمد به خواستگاری من آمد، دوست داشتم ادامه تحصیل بدهم، برگهای که شماره تلفن حاج احمد روی آن نوشته بود را پاره کردم تا مادرم به آنها زنگ نزند، غافل از اینکه مغازه پدر حاج احمد، کنار مغازه پدرم است و با هم ارتباط دارند. . وقتی برای اولین مرتبه حاج احمد را دیدم خیلی به دلم نشست، خیلی شیک پوش، مرتب، منظم، ته ریش، و در کل یک تیپ به روزی داشت. و مهمتر از همه یک پاسدار بود، و من خیلی دوست داشتم با پاسدار ازدواج کنم. و این اتفاق افتاد. و در 24 تیر سال 75 ما ازدواج کردیم. و در طول این سالها من به غیر از خوبی هیچ چیز از حاجی ندیدم.
حاج احمد خیلی وقت بود که حال و هوای رفتن داشت، دو مرتبه رفت و برگشت. اما مرتبه آخر که میخواست برود، حال و هوایش متفاوت بود. متفاوتتر از همیشه. گاهی اوقات عکس دوستان شهیدش را که به سوریه رفته بودند و شهید شده بودند را میآورد و میگفت: بیبی سرور این همرزم ما بود، خوشا به حالش به آرزویش رسیده است.
با عکس شهدای مدافع حرم زندگی میکرد، عشق میکرد و ما را هم در این عشق کردن سهیم میکرد. و حال و هوای ما را هم عوض میکرد. سخنرانی سید حسن نصرالله را که در مورد شهادت بود را جزء به جزء برای من و دخترانم تعریف می کرد، از لحظهای که روح شهید از تنش جدا می شود و زیبایی و معنویات آن لحظات را برای ما شرح میداد. و چقدر در آن لحظات آرام بود. آرامشی تا به ابدیت. میگفت: بیبی سرور لباسی را که برای دفاع از عقیله بنی هاشم میپوشم را مطمئن باش در نمیآورم ، و در راه دفاع از اهلبیت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شهید میشوم. هر کسی که در این راه قدم میگذارد برایش برگشتی نیست، چرا که وقتی به سوریه میروی و مظلومیت حضرت زینب (سلام الله علیها) و حضرت بیبی رقیه (سلام الله علیها) را میبینی، دیگر پای برگشتن نخواهی داشت. این جنگ، جنگ مکتب و دفاع از دین و شیعیان و مردم شیعه سوریه است. مردمی که گرفتار کافران شدهاند. تاریخ تکرار شدنی است و امروز واقعه عاشورا تکرار شده است.
وقتی روز پروازش مشخص شد که برای آخرین مرتبه به سوریه برود، به منزل پدر و مادرش رفتیم و مثل همیشه دست مادرش را بوسید و از آنها حلالیت طلبید. روز آخر با ماشین خودش ساعت 5 عصر به اهواز رفت و ساعت 3 صبح دوباره به اندیمشک خانه خودمان برگشت. تا ماشین را به خانه بگذارد. همرزمانش هم در یک اتوبوس پشت سر حاج احمد آمده بودند تا از آنجا با اتوبوس به تهران بروند. آمد سوئیچ ماشین و موبایلش را به من داد و گفت: بی بی سرور از حالا به بعد اینها تقدیم شما. گفتم: حاج احمد این حرف را نزنید. انشاالله به همین زودی برمیگردی و همدیگر رو میبینیم. بگو بله، بگو بله میبینیم...
حاج احمد فقط نگاه به من کرد و نگفت بله، نگفت همدیگه رو میبینیم. گفت: بیبی سرور هر وقت دلتنگ شدی با عکسهایم حرف بزن، من خیلی خوشحالم که دارم برای دفاع از حریم حضرت زینب (سلام الله علیها) میروم. حاج احمد رفت و با خودش دل و عشق من را هم همراه خودش برد.