سه‌شنبه, ۲۶ بهمن ۱۴۰۰ ساعت ۱۸:۱۲
«رسیدم به مشهدی محمد! نگاهی به سر و رویش و موهای سفیدش انداختم. نیاز به پرسش و پاسخ نبود. به خاطر و سن و سالش صلاح نبود توی عملیات باشد. موضوع را که فهمید ناراحت شد و خودش را به من رساند و گفت: «اسم من را هم بنویس!»کم کم حرف هایش رنگ التماس گرفت و وقتی اصرارهایش با انکارهای من روبرو شد، شروع کرد به قسم دادن! کمی دلم لرزید، اما باز کوتاه نیامدم. رضایت نمی دادم و او همچنان قسمم می داد. دستش را گذاشت روی شانه ام و گفت: «فکر نکن پیر و ناتوان هستم و شب عملیات دست و پاگیرتان می شوم! نه! اصلاً اینطور نیست! من چندین عملیات قبل از این هم بوده ام! تجربه دارم! اصلاً تا هر کجا که گفتی می دَوَم!» در ادامه متن خاطره این شهید والامقام را که از زبان دوستش روایت می شود در نوید شاهد بخوانید.

به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید محمد محمدی قلعه عبدشاهی نهم بهمن 1309 ، در روستاي عبدالشاهي از توابع شهرستان دزفول به دنيا آمد. پدرش حسين، كشاورزی میکرد و مادرش عطري نام داشت. خواندن و نوشتن نم يدانست. كارگر شركت بود. از سوي بسيج در جبهه حضور يافت. چهارم دي 1365 ، در جزيره سهيل بر اثر اصابت تركش به شهادت رسيد. مزار او در اسحاق ابراهيم شهرستان زادگاهش واقع است.

متن خاطره:

بعد از اعزام نیرو برای عملیات کربلای ۴ در مقر گردان بلال در پادگان کرخه (پروژه) مستقر بودیم. قرار شد اسامی تک تک نیروهایی را که توانایی های مختلف عملیاتی و سابقه ی شرکت در عملیات های قبلی را دارند یادداشت کنم و به فرماندهی بدهم.

به تک تک نیروهای گروهان قائم سر می زدم و شرح حالشان را می پرسیدم و اسامی را یادداشت می کردم.

رسیدم به مشهدی محمد! نگاهی به سر و رویش و موهای سفیدش انداختم. نیاز به پرسش و پاسخ نبود. به خاطر و سن و سالش صلاح نبود توی عملیات باشد. موضوع را که فهمید ناراحت شد و خودش را به من رساند و گفت: «اسم من را هم بنویس!»کم کم حرف هایش رنگ التماس گرفت و وقتی اصرارهایش با انکارهای من روبرو شد، شروع کرد به قسم دادن! کمی دلم لرزید، اما باز کوتاه نیامدم. رضایت نمی دادم و او همچنان قسمم می داد. دستش را گذاشت روی شانه ام و گفت: «فکر نکن پیر و ناتوان هستم و شب عملیات دست و پاگیرتان می شوم! نه! اصلاً اینطور نیست! من چندین عملیات قبل از این هم بوده ام! تجربه دارم! اصلاً تا هر کجا که گفتی می دَوَم!» و باز هم اصرار و اصرار و اصرار.

امیر پریان(شهید) آمد و برایش پادرمیانی کرد و گفت بگذار مشهدی محمد هم در عملیات باشد! با پادرمیانی امیر، بالاخره حرفش را به کرسی نشاند و ماند توی گروهان قائم .

توی صبحگاه بهتر از جوان ها می دوید و پا به پایشان می آمد. طبق قولی که داده بود، واقعاً کم نمی آورد.

شب قبل از عملیات کربلای۴ در فرودگاه آبادان گفت که خواب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را دیده است. همانجا بود که فهمیدم مشهدی محمد آسمانی می شود

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده