در آخرین دیدار چهره اش نورانی شده بود
به گزارش نوید شاهد خوزستان، "مادران شهدا" موجودات بیهمتایی هستند که تاریخ جز در دوران پربرکت زندگی اهل بیت علیه السلام، کوچکترین نمونه از آنها را سراغ ندارد و این سخاوت فراتر از چیزی است که آن را مهر مادری مینامند و البته این مادران بدون تردید با تأسی از عزیزانی چون حضرت زینب (س) و حضرت امالبنین(س)، در این راه پُرمرارت قدم گذاشتند.
درست در روزهایی که میهن اسلامی، سختترین ایام خود را سپری میکرد، قلب مهربان پدران و مادران شهدا چنان خورشیدی گرم در زمستانی سرد و یخ زده، آفتاب مهربانی و همراهی را در این سرزمین تاباند و فرزندان خود را عازم جبهههای نبرد کردند.
شهید امیر حسین بهادری هشتم آبان 1346، در شهرستان آبادان ديده به جهان گشود. پدرش عبدالحسين، كارگری ميکرد و مادرش كبرا نام داشت. دانش آموز دوم متوسطه بود. به عنوان بسيجی در جبهه حضور يافت. بيست و دوم بهمن 1364، در اروندرود بر اثر اصابت تركش خمپاره به شهادت رسيد. پیکر او را در شهرستان گتوند به خاک سپردند.
نوید شاهد خوزستان با مادر این شهید والامقام «کبری مرادی پور» گفتگویی انجام داده که ماحصل آن در ذیل می آید.
نوید شاهد خوزستان: لطفا از زمان تولد شهید برایمان بگوئید؟
کبری مرادی پور: در یک روز پاییزی سال 1346 شهید امیرحسن بهادری با صدای اذان صبح و با ذکر امیرالمومنین علی ولی الله به دنیا آمد. به همین خاطر من و پدرش تصمیم گرفتیم که نام او را امیرحسین بگذاریم. آن روز دنیا برای من رنگ و بوی دیگری داشت. ماهها چشم انتظارش بودم و زمانی که امیرحسین را در آغوشم گذاشتند برای عاقبت به خیر شدنش به حضرت زهرا (س) متوسل شدم.
نوید شاهد خوزستان: شهید چه خصوصیات اخلاقی داشته است؟
کبری مرادی پور: بسیار خوش اخلاق و شجاع و نترس بود. بسیار به همسایه ها، فامیل، دوستان و الخصوص افراد فقیر و نیازمند کمک می کرد. خوب بخاطر دارم نوجوان بود که در فصل درو کردن گندم ها و در زمستان موقعی که پشت بام های خانه ها را کاه گل میکردند، به کمک همسایه ها می رفت و همگی از رفتارهایش متعجب می شدند.
امیرحسین در هر کاری مهارت داشت و تا متوجه می شد کسی به کمکش نیاز دارد بدون هیچ دستمزدی به کمک همسایه ها و مردم محله می رفت. بسیار به نمازش اهمیت می داد به خوبی بخاطر دارم یکروز تعداد زیادی برگه به من داد و گفت: «ننه من نماز غفیله را نوشتم و بین زنان مسجد پخش کن تا نماز را با دقت بخوانند و اشتباه نکنند»
من با تعجب به برگه ها نگاه کردم و دیدم همه را با دست خط خودش نوشته و بسیار خوش خط بود. آن شب همه در مسجد برای عاقبت به خیری امیر حسینم دعا کردند.
نوید شاهد خوزستان: خاطره خاصی از دوران نوجوانی فرزندتان به یاد دارید؟
کبری مرادی پور: امیرحسین بسیار در درس زرنگ بود و در هنرستان کشاورزی درس می خواند. یک روز هر چه متنظرش ماندیم، از مدرسه نیامد. دلم شور می زد چون می دانست من همیشه در این ساعت منتظرش هستم و هیچ وقت دیر نمیکرد. چادرم را پوشیدم و به سمت مدرسه رفتم.
وارد حیاط مدرسه که شدم دیدم در جمع بزرگان مدرسه و روحانیون نشسته با تعجب نگاهش تا من را دید، با لبخند گفت:«ننه چرا خودت را به زحمت انداختی تو برو خانه من آمدم همه چیز را برایت تعریف میکنم.»
وقتی به خانه آمد کنارم نشست و گفت: «امشب اعلامیه و چند تا نوار از سخنان امام خمینی (ره) به دستم میرسه و من باید آنها را بین مردم پخش کنم» و من با نگرانی گفتم: «پسرم مگر نمیدانی حکومت نظامی است اگر خدای نکرده اتفاقی برایت بیافتد آن موقع من چه بکنم»
اما امیرحسین آنقدر گفت تا من راضی شدم، شب هنگام پخش اعلامیه ماموران به دنبال امیرحسین افتادند اما پسرم زرنگ و باهوش بود خودش را در سطل زباله پنهان کرد تا ماموران از تعقیب او دست بردارند. وقتی که به خانه رسید لباسهای امیرحسین کثیف بود اما او می خندید و می گفت: «مادر نمی دانی چطور فرار کردم.» این خاطره را هیچوقت از یاد نخواهم برد.
نوید شاهد خوزستان: اصلا چطور شد که به جبهه رفت؟
کبری مرادی پور: به دلیل شغل پدرش چند سال آبادان زندگی می کردیم و زمانی که به شهر گتوند برگشتیم شهید امیرحسین کلاس اول دبیرستان و برادر بزرگترش کلاس دوم دبیرستان بود. یک روز از مدرسه آمد کنارم نشست و گفت: «ننه خواهش دارم» قبل از اینکه من چیزی بگویم، ادامه داد:«ماشین ها آماده اند که به جبهه بروند و من میخوام با آنها بروم»
گفتم:«تو هنوز بچه ای و باید مدرسه بروی» اما حرفهای من فایده ای نداشت امیرحسین تصیمیم خودش را گرفته بود و با اصرار رضایت من را گرفت و با برادر بزرگترش آماده رفتن شدند. اتوبوس های اعزام کننده روبروی سپاه منتظرشان بودند. موقع سوار شدن امیرحسین جلوتر سوار شد و زمانی که برادر بزرگترش نعمت خواست سوار ماشین شود، امیرحسین او را به پایین هول داد و گفت:« داداش نعمت تو برای پدر و مادر و من برای خدا»
نوید شاهد خوزستان: آخرین دیدارتان با شهید را بخاطر دارید؟
کبری مرادی پور: شهید امیر حسین دو روز بود که به مرخصی آمده بود. پدرش به من گفت:«با امیرحسین صحبت کردم انشالله بعد از این عملیات که پیروز برگشتین قصد داریم نامزدت کنیم» من خوشحال شدم و گفتم:«خوب چه جوابی داد راضی بود.»
پدرش در جواب من خندید و گفت: «به من میگوید من در این دنیا ازدواج نمی کنم، در آن دنیا انشالله با یک هوری بهشتی ازدواج می کنم». روز آخر موقع بدرقه اش چهره اش بسیار نورانی و چشمانش یک برقی خاصی داشت. موقعی که سوار اتوبوس شد یک دفعه دلم لرزید و احساس کردم بار آخری هست که میبینمش. وقتی به منزل برگشتم پدرش نگاهی به من کرد و گفت:«امیرحسین شهید میشه»، من با ناراحتی گفتم:«چرا اینحرف را میزنی» و پدرش آرام گفت:«موقع رفتن امیرحسین چهره اش و لحن حرف زدنش خیلی تغییر کرده بود» و عاقبت همین شد این آخرین دیدار ما امیرحسین بود.
نوید شاهد خوزستان: از روزهای شهادت شهید برایمان بگویید چطور خبردار شدید؟
کبری مرادی پور: بخاطر دارم 22 بهمن ماه 1364 بود که پدرش برای خرید به بازار رفته بود وقتی به خانه برگشت ناراحت و پریشان بود کنارش نشستم دیدم به عکس امیرحسین نگاه می کند. نگران شدم و گفتم:«چی شده از امیرحسین خبری آوردند.»
آرام گفت:«در شهر بلندگوها دارند اسامی شهدا را اعلام می کنند اسم امیرحسین بهادری را هم خواندند... کمی مکث کرد و گفت: امیرحسین به آرزویش رسید» و خبر درست درست بود همان روز به منزل ما آمدند و از شهادت پسرم خبر آوردند.
نوید شاهد خوزستان: اگر فرزند شهیدتان از جبهه باز می گشت......
کبری مرادی پور: با توجه به اینکه علاقه زیادی به رشته دامپزشکی و کشاورزی داشت قطعا رشته دامپزشکی را ادامه میداد.
نوید شاهد خوزستان: سخن پایانی با مردم...
کبری مرادی پور: شهدا متعلق به همه مردم هستند و همه شهدا هم مثل فرزند من می باشند. شهدا بخاطر دفاع از مهین و ناموس به جبهه اعزام شدند. انتظار داریم بخاطر خون پاک شهدا مشکلات همه مردم مخصوصا جوانان هرچه زودتر مرتفع گردد.
گفتگو: خانم علیدادی
تنظیم: مریم شیرعلی