گفتگوی اختصاصی با مادر شهید کردانی؛
«اینگونه برایم تعریف کردن که در یکی از فلکه های شهر جلیل تصادف کرده و پایش شکسته و بعد از این توسط برادر بزرگش به درمانگاه رسانده و آتل بندی وی انجام شد. من با شنیدن هر جمله خدا روشکر می کردم اما دیدم جلیل آرام و قرار ندارد چون او خبر عملیات فاو را شنیده بود و با همان پای شکسته قصد رفتن به جبهه کرد و هرچه به ایشان اصرار کردیم مدتی تحمل کن تا شکستگی پایت بهتر شود نپذیرفت و رفت...» آنچه خواندید بخشی از سخنان مادر شهید «جلیل کردانی» در گفتگو با نوید شاهد خوزستان است. شما را به خواندن متن کامل این گفت و گو دعوت می کنیم.

به گزارش نوید شاهد خوزستان، مادر بالای سرش قرآن گرفت، او از زیر قرآن رد شد و از مادر خداحافظی کرد. مادر پشت سر فرزندش کاسه ای آب ریخت تا فرزندش دوباره به آغوشش باز گردد، دوباره عطر تنش را ببوید و طعم مادری را بچشد. اما نمی دانست که این دیدار آخر آنهاست، قدم هایی که فرزندش از در خانه برمیدارد و او از پشت نظاره گر است، آخرین قدم برداشتن هاییست که از فرزندش می بیند. چندی بعد خبر شهادت فرزندش به گوشش می رسد و این داغ همیشه بر سر دل او می ماند که دوباره فرزندش را در آغوش بکشد و دوباره عطر تنش را ببوید.

مادران ایران زمین در طول هشت سال دفاع مقدس حماسه‌های جاویدی آفریدند که تاریخ همیشه از آن یاد خواهد کرد. آنان با صبر، استقامت، تحمل دشواریها و برای حفظ آرمان‌های انقلاب اسلامی و همچنین امنیت و آرامش مردم، همه‌ ملت ایران را مدیون خود ساختند. این مادران سال‌های طولانی پس از شهادت فرزندانشان با مشقت زیاد روزگار را سپری کرده‌ و متحمل سختی شده‌اند.

شهید جلیل کردانی سی ام شهریور 1343، در شهرستان رامشير به دنيا آمد. پدرش ابراهيم و مادرش مليكه نام داشت. تا پايان دوره متوسطه در رشته تجربي درس خواند و ديپلم گرفت. به عنوان سرباز سپاه در جبهه حضور يافت. بيست و يكم بهمن 1364، در فاو عراق بر اثر اصابت تركش خمپاره به شهادت رسيد. مزار او در زادگاهش قرار دارد.

نوید شاهد خوزستان با مادر این شهید والامقام «مکیه کردونی» گفتگویی انجام داده که ماحصل آن در ذیل می آید.

نوید شاهد خوزستان: لطفا از زمان تولد شهید برایمان بگویید؟

ملیکه کردونی: شهید جلیل کردانی در سی ام شهریور 1343، در شهرستان رامشير دیده به جهان گشود. در تمام دوران بارداری ام وضو داشتم همیشه سعی می کردم نماز خود را به موقع بخوانم و هیچ گاه از قران خواندن فاصله نمی گرفتم اما وقتی جلیل را در شکم داشتم بیشتر با قرآن انس گرفته بودم و هر زمان خالی ام را با قرآن پر می کردم. نه برای زایمان و نه در بزرگ کردن جلیل اذیت شدم. من همیشه با جلیل بسیار خوش و خوشحال بودم. جلیل نوزادی زیبا و آرام بود و می توان گفت بهترین روزهای زندگیم دوران کودکی جلیل بود. آخه همیشه همراه ام بود و هر جا می رفتم ایشان را با خود می بُردم. لحظه ای از من جدا نمی شد مگر موقع نماز که با پدرش به مسجد می رفت.

نوید شاهد خوزستان: مادر از خصوصیات اخلاقی شهید جلیل برایمان بگویید؟

ملیکه کردونی: فرزندم بسیار مهربان، دلسوز و قدردان خانواده بود. همیشه هم به من و هم به همه دوستان و آشنایانش توصیه و سفارش به خوب بودن می کرد. احترام به والدین و بزرگترها از مهمترین اصول زندگیش بود و کودکان را بسیار دوست می داشت و به همه سفارش می کرد با آنها رفتار مناسبی داشته باشند. بسیار به نماز و مسجد اهمیت می داد و همواره دعای ندبه را می خواند و به دعای ندبه توجه خاصی داشت بیشتر روز را با وضو بود. نماز اول وقت را هیچ گاه ترک نمی کرد.

نوید شاهد خوزستان: مادر خاطره خاصی از دوران نوجوانی فرزندتان به یاد دارید؟ برایمان تعریف کنید؟

ملیکه کردونی: تمام لحظه های جلیل برایم خاطره بود چون ما با هم رابطه خوبی داشتیم اما به خوبی به خاطر دارم یک روز با عجله عازم مسجد شد صدایش کردم و گفتم:«جلیل مادر خبری شده؟!» با عجله از در حیاط خارج شد و گفت:«شب برایت می گویم»

دل نگران شدم فکر کردم خبر شهادت برایش آوردن که او رفت و من جند ساعتی در دل آشوبه بودم که دیدم جلیل به همراه برادر بزرگش وارد خانه شد پای جلیل شکسته بود از آنها پرسیدم چه شده؟! اینگونه برایم تعریف کردن که در یکی از فلکه های شهر جلیل تصادف کرده و پایش شکسته و بعد از این توسط برادر بزرگش به درمانگاه رسانده شد و آتل بندی وی انجام شد. من با شنیدن هر جمله خدا روشکر می کردم اما دیدم جلیل آرام و قرار ندارد چون او خبر عملیات فاو شنیده بود و با همان پای شکسته قصد رفتن به جبهه کرد و هرچه به ایشان اصرار کردیم مدتی تحمل کن تا شکستگی پایت بهتر شود نپذیرفت و رفت.

نوید شاهد خوزستان: اصلا چطور شد که به جبهه رفت؟

ملیکه کردونی: زمانی که جنگ علیه انقلاب اسلامی آغاز شد ایشان 18 ساله بود و در مقطع دبیرستان درس می خواند که صبح در زمان رفتن به مدرسه رزمنده ها را دید که در کنار درب مسجد جمع شده اند و به سوی آنها رفت. همیشه به من می گفت:«من 18 سال دارم چرا نباید از شهرم دفاع کنم.» وقتی به مسجد رسید یکی از رزمنده های شهرستان رامشیر به سوی ایشان آمد کمی با هم گپ زدند و سپس ایشان را به منزل ما آورد و برای حضور ایشان در جبهه با من صحبت کردند. در اغاز کمی مخالفت کردم و سپس با گریه های جلیل از مخالفت خود کوتاه آمدم چون تاب و توان تحمل اشک های ایشان را نداشتم.

نوید شاهد خوزستان: آخرین دیدارتان را با شهید به خاطر دارید؟

ملیکه کردونی: جلیل به خانه آمد پدرش بسیار بیمار بود و برای درمان به اهواز اعزام شده بود. زمانی که بعد از دیدن پدر خود به شهرستان بازگشت و شروع به جمع کردن وسایل خود نمود و به او گفتم:«چند روزی را استراحت کن.» و پسرم با همان لبخند همیشگی اش گفت:«مادر جان برایم دعا کن شاید این آخرین دیدار ما باشد.»

باز به او اصرار کردم چند روزی را بیشتر پیش ما بمان. اما او نگاهش را به چشمانم دوخت و گفت:« مادر عزیزم در جبهه به من بیشتر نیاز دارند شما اینجا کنار پدرم هستید» و دیگر به صحبت های من توجه ایی نکرد وسایلش جمع کرد و زمانی که می خواست حرکت کند کنارم نشست به او گفتم:«چیزی می خواهی به من بگویی؟» در جواب سرش را به زیر انداخت و گفت:«مادر جان راضی باش، چون تا شما راضی نباشی من به جبهه نمی رسم» و من در حالی که اشک می ریحتم گفتم:«خدا به همراهت پسرم من راضی ام.»

نوید شاهد خوزستان: از روزهای شهادت شهید برایمان بگویید. چطور خبر دار شدید؟

ملیکه کردونی: در عملیات والفجر 8  در بیست و یکم بهمن ماه 1364 در منطقه عملیاتی فاو به همراه بسیاری از دوستانش به درجه رفیع شهادت نائل آمد. هنگامی که خبر شهادتش را برای ما آوردند پدر جلیل و برادرانش به من چیزی نگفتند به من گفتند:« که جلیل مجروح شده است و در بیمارستان بستری شده است» اما حس مادرانه من می گفت جلیل شهید شده و کم کم از طریق یکی از هم رزم های ایشان که به منزل ما آمده بود موضوع را بازگو کردند و من فهمیدم که دیگر تا قیامت لبخند جلیل را نخواهم دید.

نوید شاهد خوزستان: اگر فرزند شهیدتان  از جبهه باز می گشت ....

ملیکه کردونی: وقتی می آمد خانه ام روشن بود و من همیشه برایش غذای مورد علاقه اش را درست می کردم ولی جلیل تاب ماندن نداشت و می گفت:« دلم می خواهد دائم در جبهه بمانم.»  به او می گفتم:« اکنون که از جبهه آمدی برایت لباس نو خریده ام، خوراکی های مورد علاقه ات را آماده کرده ام ولی هرچه می پوشید یا استفاده می کرد آن را با هم رزمان خود تقسیم میکرد و همیشه می گفت:« من هر چه می دانم از دوستان و هم رزمانم یاد گرفته ام.»

نوید شاهد خوزستان: و اما سخن پایانی با  مردم؟

ملیکه کردونی: من از اینکه فرزندم در راه دفاع از میهن به شهادت رسیده است خوشحالم و خدا را شکر می گویم. همه ما در برابر شهدا پاسخ گو هستیم. همه این شهدا با افتخار رفتند. از شما جوانان می خواهم راه شهیدان را برویم و از رهبر انقلاب دست نکشیم. تمام زندگی فرزند من امام بود اکنون باید خواسته قلبی شهدا را که یاری کردن امام و رهبر بود اجرا کنیم.

گفتگو: عزیزه آلبوغبیش

تنظیم: مریم شیرعلی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده