خاطره/هدیه ای از کربلا
به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید علی بخشي، یکم فروردين 1312 ، در روستاي رودتلخ از توابع شهرستان رامهرمز به دنيا آمد. پدرش اكبر (فوت 1356 )كشاورزی میکرد و مادرش حجيه (فوت 1358 )نام داشت. خواندن و نوشتن نميدانست. او نيز كشاورز بود. سال 1331 ازدواج كرد و صاحب پنج پسر و سه دختر شد. به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. پنجم دي 1365 ، در شلمچه به شهادت رسيد. پیکر وي مد تها در منطقه بر جا ماند و پس از تفحص، در روستاي كهله تابعه شهرستان زادگاهش به خاك سپرده شد. او را گرعلي نيز می ناميدند.
متن خاطره:
وقتی کار ساختمان منزل ما تمام شد و به آنجا نقل مکان کردیم پدر از اتاق بیرون رفت و دستهایش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت:«خدایا دعا کردم که به من فرصتی بدهی خانه ام را بسازم آن را ساخته ام و همسر و فرزندانم را سر و سامان داده ام حالا آماده شهادت هستم پس مرا به آرزویم برسان.»
بعد از آن به اتاق آمد و با ما شوخی و بازی کرد.
صبح خیلی زود بلند شد و نمازش را خوانده من بیدار ولی منتظر بودم که او ما را صدا بزند تا با ما خداحافظی کند اما ناگهان دیدم که آهسته و بی سر و صدا پتوهای ما را کنار زد و کف پاهایم را بوسید چشمانم حلقه زد و زیر پتو آهسته گریه میکردم وسایلش را که جمع کرد و از اتاق بیرون رفت طاقت نیاوردم و به دنبالش رفتم بند کوله پشتی او را گرفتم و برگشت و نگاهم کرد و سرم را پایین انداختم اما او مرا به سینه چسباند و بوسید و نوازش کرد.
_پسرم! از سفر چه میخواهی تا برایت بیاورم؟
با گریه گفتم: «پدر برایم از خاک جبهه بیاور»
خندید و گفت: «به روی چشم» دوباره صورتم را بوسید و رفت.
چند روز بعد یعنی در چهاردهم دیماه ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۴ مفقودالاثر شد و ما سالها در انتظار بازگشت بودیم تا اینکه ۱۳ سال بعد در پنجم دیماه ۱۳۷۸ استخوان ها و پلاکش را به شهر آوردند و من از کنار استخوانهای پاک و معطر مشتی از خاک جبهه را به دست آوردم و آنها را به رسم یادگاری پیش خود نگه داشتم.
پدرم همانگونه که وعده داده بود از خاک جبهه برای من سوغاتی آورده بود اما بعد از ۱۳ سال غربت و گمنامی.