خاطره/فقط برای یکبار
به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید محمدرضا مکاری مقدم سوم خرداد 1350، در شهرستان بهبهان به دنيا آمد. پدرش هاشم و مادرش نصرت نام داشت. دانش آموز دوم راهنمايي بود. چهارم آبان 1362، در حملات موشكي زادگاهش به شهادت رسيد. مزار او در گلزار شهداي همان شهرستان واقع است.
متن خاطره:
برادرش در یکی از عملیات سپاهیان اسلام به اسارت نیروهای عراقی در آمد به همین خاطر هم خانواده و هم گروه اعزام مخالف رفتن او به جبهه بودن ولی رضا سخت مشتاق وپیگیر اعزام به جبهه بود و سرانجام نیز در آستانه عملیات بدر توانست رضایت خانواده خود را جلب نماید ولی بازهم مسئولان بسیج مخالف اعزامش بودن.
عاقبت با گریه و زاری توانست مسئولان مربوطه را نیز متقاعد سازد اما به یک شرط که فقط برای یک دوره ۳ ماهه به جبهه اعزام شود و نه بیشتر! به هر ترتیب به جبهه رفت.
غروب یکی از روزهای جبهه به اتفاق جمعی از رزمندگان در سنگر نشسته بود و شروع به صحبت کرد:«طبق قولی که دادم فقط همین یک بار حق رزمنده بودن دارم.»
بقیه رزمندگان با تعجب پرسیدند:«چرا؟؟!»
و رضا علت را توضیح داد که بخاطر اسارت برادرش می باشد. در همان لحظه دستانش را رو به آسمان گرفت و بلند دعا کرد:«خدایا در این عملیات رزمندگان اسلام به پیروزی کامل برسند و من با برادرم آزاده ام احمد به خانه برگردیم و یا اینکه شهادت را نصیبم فرما... »
چند روز از این موضوع نگذاشته بود که به حال و هوای دیگری پیدا کرد و خبر حمله در سنگرها پیچید.
عملیات در راه بود و همه ی رزمندگان برای شرکت در آن لحظه شماری می کردند قیامتی برپا بود. همه سراپا شور وشوق بودند.
یکی پیشانی بند یا مهدی ادرکنی میبست.
یکی کوله پشتی اش را پر از مهمات می کرد
یکی وصیت نامه می نوشت....
صدای شلیک توپ و چلچله مانند رعدوبرق هر لحظه آسمان را خاموش و روشن میکرد.
دریکی از ستونهای گردان سیدالشهدا رضا را دیدم که در حال قایق سوار شدن،بود، با چهره ای شاد و خندان و روحیه بالا وقتی چشمش به من افتاد گفت:«به برادران اعزام نیرو بگو که من با دعای خود به قولم عمل خواهم کرد.»
بدین ترتیب رضا رفت و در یک نبرد جانانه بعد از پیشروی چشمگیر و تصرف اهداف از پیش تعیین شده در البیضه عراق به سوی معبود خود شتافت ومعبری از نو برای خود گشود.