خاطره/بوسه بر دستان زخمی
به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید مسعود پي شبهار پنجم تير 1341 ، در شهرستان بهبهان به دنيا آمد. پدرش حسين و مادرش جواهر نام داشت. تا پايان دوره متوسطه درس خواند و ديپلم گرفت. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. بيست و یكم ارديبهشت 1361 ، با سمت مسئول طرح و عمليات قرارگاه نصر در دارخوين هنگام انجام مأموريت دچار سانحه رانندگي شد و به شهادت رسيد. مزار او در زادگاهش واقع است.
متن خاطره:
سال ۱۳۵٨ در خوزستان سیلی آمد و اطراف شهرهاي ماهشهر و بندر امام گرفتار این سیل شدند. آن زمان مسعود دانش آمـوز سال دوم هنرستان آیت الله سعیدي بود و مسئول انجمن اسلامی آنجا و من هم معاون هنرستان بودم.
یک روز آمد پیشم و با ناراحتی گفت:«آقا من رفته ام مناطق سـیل زده را از نزدیـک دیـده ام؛ مـردم مشـکل خاصـی ندارنـد، دولـت دارد کمکشان می کند، کمکهاي مردمی هم خوب به آنجا می رسد، اما احشام (گاو و گوسفندها) آن مناطق به دلیل آبگرفتگی، علـوفه اي براي خوردن ندارند و در عذابند.»
با لبخند به او گفتم:«آقا مسعود بگذار ما اول شکم مردم را خوب سیر کنیم و به یـک جـاي گـرم آنها را انتقال بدهیم تا بعد ببینیم چه کاري می شود براي گاو و گوسفندهایشان کرد»
چند روز بعد دوباره نزدم آمد. سلام کرد سرش به زیر انداخت و گفت:«آقا ما رفته ایم و مقدار زیادي علوفه از باغهاي منصوریه (روستایی در نزدیکی بهبهان) تهیه کرده ایم، حالا شما کمک کنید تا آنها را به مناطق سیل زده برسـانیم.»
دستش را گرفتم تا از او تشکر کنم که دیدم دستاهایش زخمی است گفتم:« مسعود تو چیکار کردی؟»
خندید و گفت:«چیزی نیست آقا خوب می شود من با کمـک بچـه هـاي انجمـن اسـلامی هنرستان علوفه ها را تهیه کردم. آقا همه بچه ها کمک کردن»
به دست های بچه ها نگاه کردم همه با دستان زخمی روبروی من ایستاده بودن و من دیگر نتوانستم جلوی گریه ام را بگیرم بر دستان یکایکشان بوسه زدم.
همان روز یکـی دو وانت تهیه کردم تا علوفه ها را از منصوریه به بهبهان بیاورند و آن را در گوشه اي از حیاط هنرستان بگذارند. صبح روز بعد وقتی به هنرستان آمدم، دیدم به اندازه ۲ کامیون بزرگ در حیاط مدرسه علوفه جمع شده است. مدیر هنرسـتان با دیدن علوفه ها گفت:« احمدپور اینجا چه خبر است؟!» من نیز جریان را براي او شرح دادم.
زنگ تفریح که شـد از همکارانمـان که صد نفري می شدند، نفري ۲۰۰ تومان پول گرفتم و با آن پولها دو کامیون کرایه کردم تا بار علوفه را برایمان بـه ماهشـهر ببرند. با آمدن کامیون ها بچه ها با شوق و ذوق فراوان علوفه ها را بارگیري کرده و مسعود و چند تن از بچه هاي انجمن اسلامی نیـز همراه با کامیونها به مناطق سیل زده رفته و علوفه ها را در آن مناطق توزیع و در حالی که از خوشحالی در پوسـت خـود نمـی گنجیدند، به بهبهان برگشتند.