نوید شاهد - همرزم شهید "احمد نونچی" خاطره ای را از ایشان نقل می کند که بیانگر روزهای سخت جبهه و جنگ و چگونگی نحوه ازدواج ایشان است. نوید شاهد خوزستان شما را به مطالعه بخشی از خاطرات دعوت می‌کند.

به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید احمد نونچی چهارم خرداد 1338 ، در شهرستان دزفول به دنيا آمد. پدرش نبي، نانوا بود و مادرش هاجرسلطان نام داشت. تا پايان دوره متوسطه درس خواند و ديپلم گرفت. سال 1362 ازدواج كرد و صاحب يك پسر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. بيست و دوم بهمن 1364 ، در اروندرود بر اثر اصابت تركش به شهادت رسيد. مزار او در شهيدآباد زادگاهش قرار دارد. دو برادرش محمدرضا و عبدالمجيد نيز به شهادت رسيد هاند.

متن خاطره:

گرفته و غمگین بود و مثل سال تاجر پریشان حالی که میان سود و زیانش معاملات تشکیل شده باشد و مرتب حساب هایش را سبک و سنگین کند تند تند در انتهای اردوگاه قدم میزد.

 می نشست بر می خاست عرق های پیشانی اش را پاک میکرد اندکی به طرف چادر فرماندهی حرکت میکرد آنگاه یک دفعه می ایستاد و تندی برمی‌گشت گویی نمی خواست کسی او را در آن حال ببیند.

 اگرچه در اردوگاه صدایی به گوش نمی رسید، اما صداهای بلند وجدانش بلوا هایی را در او ایجاد کرده بود که جز خودش هیچ شنونده‌ای نداشت.

 این بار مصمم‌تر از دفعات قبل دستی به صورتش کشید و به طرف فرماندهی حرکت کرد یا الله گویان وارد چادر شد و به فرمانده که سخت مشغول مطالعه کالک عملیاتی خود بود سلام کرد.

 فرمانده و تعارف کرد که بنشیند ولی او را خواست و همان جا ایستاد و گفت:«آقای کریم کاری ضروری دارم.»

بفرمایید :

در حالی که در پشت حرف هایش تردیدی را پنهان کرده بود گفت:«آمده‌ام تا مرخصی بگیرم به تهران بروم.»

 فرمانده که ابتدا فکر کرد او شوخی می کند متعجبانه پرسید:«تهران! برای چه کاری؟»

 اندکی مکث کرد طوری که میخواست چیزی را پنهان کند، سری تکان داد.

 فرمانده ادامه داد:«می‌دانی فردا شب عملیات است؟

احمد گفت:«بله آقا کریم...»

فرمانده ادامه داد:«حتماً فراموش نکردی که شما هم فرمانده گروهان هستی و این ۳ ماه هست که در این برهوت آموزش می بینیم تا مثل فردایی وارد عمل بشویم. تو که اینجوری نبودی چه شده؟»

احمد سرش به زیر انداخت:«آقا کریم حقیقتش ...  فردا قرار است در تهران من با خانم سیده ای که بیوه است ازدواج کنم وصیغه عقد قرار است توسط حضرت امام در بیت ایشان خوانده شود. من از چند ماه پیش در انتظار چنین روزی هستم و فردا نوبت چنین انتظاری است ....»

فرمانده که تازه متوجه پریشانی و اضطرابش  شده بود هاج و واج به او خیره شد.

فرمانده از جایش بلند شد او را بغل گرفت و گفت:«هیچ تردیدی به خود راه نده و به تهران برود این فرصت استثنایی است و آن را از دست نده. من ان‌شاءالله از معاون شما در عملیات استفاده خواهم کرد.»

حاج احمد  خیلی سریع بار و بندیل خود را بست و از اردوگاه خارج شد اگرچه هنوز هم در چهره اش نگرانی عدم شرکت در عملیات را با خود به همراه می برد.

ساعاتی بعد از رفتنش با فرمانده تماس گرفته می‌شود شود و به او اطلاع می دهند که عملیات دو روز به تغییر افتاده است در همین فاصله بود که حاج احمد موفق شده بود که در حضور حضرت امام ازدواج نماید و بلافاصله خود را به عملیات برساند حاج احمد نونچی در همان عملیات همچون دو برادر شهیدش مجید و محمدرضا به لقاء الله پیوست.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده