شاه دشمن ماست
به گزارش نویدشاهدخوزستان،شهید محمدرضا حسين عدسي(لياقت مهر) سوم آبان 1346، در شهرستان دزفول چشم به جهان گشود. پدرش عبدالكريم، خواربارفروش بودو مادرش هاجر نام داشت. تا پايان دوره متوسطه درس خواند و ديپلم گرفت. به عنوان بسيجي در جبهه حضوريافت.
دوران کودکی
ایشان زندگی را تحت پوشش پدری زحمتکش و مادری دلسوز سپری می کرد. در همان دوران کودکی به خاطر مهربان و منظم بودن مورد علاقه خاص پدر و مادر قرار گرفت. دوران دبستان خود را در مدرسه ابتدایی ظهیر سپری کرد و در پایان همین دوره بود که انقلاب شکوهمند اسلامی شروع شد. درهمان دوران با آنکه سن کمی داشت اما از جریانات بی خبر نبود و در تظاهرات شرکت می کرد. ایشان اولین باری که گروه تظاهرات کننده رادردزفول دید نه تنها ازآنها نترسید بلکه ما را نیز تشویق می کرد که در راهپیمایی شرکت کنیم. و وقتی هم سن و سالهایش می گفتند:«که اینان دشمن ما هستند» او می گفت:«نه شاه دشمن ماست واینها بر ضد شاه تظاهرات کرده اند»
خصائل اخلاقی
ایشان با دوستان وآشنایان به آرامی ومتانت رفتار می کرد. چهره خندان و جذابش تاثیر زیادی برهمه می گذاشت. صله رحم را خیلی دوست می داشت و دائم به اقوام سرکشی می کرد. این رفتار نیکوی اوباعث شده بودکه همیشه یادش در خاطره ها به خوبی جلوه کند.
عضویت دربسیج نوجوانان
بعداز چندی جنگ تحمیلی علیه ایران آغاز شد ودر شهرها پایگاههای بسیج تشکیل گردید. او هم در همان اوایل جنگ که هنوز کم سن وسال بود در بسیج نوجوانان سپاه ثبت نام کرد و با شرکت در کلاسهای آموزشی فنون نبرد را خیلی خوب آموخت. وی از همان اوایل جنگ در مساجد و پایگاههای بسیج حضوری فعالانه داشت و از این طریق می خواست که دین خودرا نسبت به انقلاب ادا کند.
اعزام به جبهه
ایشان در دوران دبیرستان با تشکیل بسیج دانش اموزی به عنوان یکی از اعضای فعال این بسیج فعالیت می کرد وبا تجربه ای که در بسیج نوجوانان داشت به آموزش دادن به اعضای جدید بسیج و فعالیتهای دیگر می پرداخت تا اینکه در سال دوم دبیرستان بود که دیگر نتوانست تحمل کند و در پشت جبهه بماند و به هر صورت بود در ناحیه جعفر طیار ثبت نام کرد وبه جبهه های نبرد اعزام شد تا به این طریق وجدان خود را آسوده سازد.
شرکت عملیات بدر
دردوران جبهه کمتر به مرخصی می آمد وبیشتر در جبهه حضورداشت وآموزشهای لازم را می دید تا اینکه زمان عملیات بدر فرا رسید .اما او هیچ ترس وهراسی رابه خود راه نمی داد و فقط هدفش که همانا رسیدن به لقاا.. بود برایش مهم بود.به همین خاطر او خودرا به گردانهای رزمی خط شکن رساند وبا اینکه به او بارها گفته شده بود که برادرت در جبهه است تو باید در همین عقب بمانی و کمک کنی او قبول نمی کرد و همیشه جزء نفرات پیشتاز بود. به همین خاطر او اکثر مواقع در جبهه با همرزمانش در کمین بود. (برادرانی که به جبهه رفته اند می دانند که کمین چه جایی است ,جایی است بسیار مشکل وخطرناک )ولی برای او مهم نبود وهیچ چیز باعث خستگی او نمی شد.تا اینکه به لطف خدا عملیات ظفرمندانه بدر به پایان رسید وبا اینکه برادر بزرگش در جبهه زخمی شده بود واورا به پشت جبهه اعزام کرده بودند اما باز هم ایشان جزء آخرین نفراتی بود که به پشت جبهه منتقل شد .
حضوردرجبهه علم ودانش
وقتی به خانه برمی گشت همیشه می گفت: من لیاقت نداشتم که شهید شوم، من آنقدر به جبهه می روم تا شهید شوم . ایشان پس از برگشتن از جبهه نبرد به جبهه علم ودانش رفت . فعالانه می کوشید تا بتواند از درس خواندن سربلند بیرون بیاید و همینطور هم شد.
خدمت درگردان عمار
در سال سوم دبیرستان بود که باز زمزمه جبهه رفتن شروع شد و آهنگ اعزام نیرو در گوش نجوا می کرد اما این بار چهارتا از برادر هایش در جبهه بودند و برای او میسر نشد که به جبهه برود. اوهمیشه برای رزمندگان دعا می کرد و از اینکه نتوانسته بود در عملیات والفجر 8شرکت کند سخت ناراحت بود و احساس شرمندگی می کرد.چیزی نگذشت که سه تا از برادرهایش از جبهه برگشتند و او دیگر طاقت نیاورد و به جبهه اعزام شد و در گردان عمار مشغول به خدمت شد. در آستانه عملیات کربلای 4 بود که آرام آرام داشت به غایت نهایی خویش می رسید و درگروهان خشکی قرار گرفت.
شهادت
سرانجام در تاریخ چهارم دی ماه 1365 درجزیره سهیل به دست بعثیان کافر به فیض شهادت نائل گشت وبه لقاالله پیوست. پیکرش مدت ها در منطقه برجا ماند و پس از تفحص، دربهشت علی زادگاهش به خاك سپرده شد.