خاطره/ حرف آخر
به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید مسعود گرگ زاده در بيستم شهريور 1344، در شهرستان دزفول به دنيا آمد. پدرش رضا، مغازه لوازم الكتريكي داشت و مادرش را زهرا می نامیدند. دانش آموز دوم متوسطه در رشته تجربي بود. به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. بيستم بهمن 1361 ، در فكه توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت تركش به شهادت رسيد. پيكر او را در شهيدآباد زادگاهش به خاك سپردند.
متن خاطره:
مسعود در
سانحه تصادفی به شدت آسیب دیده بود و علاوه بر پایش از سه ناحیه دچار شکستگی شدید
شد. ماهها پس از بهبود نسبی با عصا حرکت می کرد بعد از گذشت چند ماه حالش بهتر شده
بود اما در آن وضعیت که من و برادرم در جبهه بودیم و دایی ما شهید عبدالرضا امین
زاده نیز در عملیات ظفرمند فتح المبین به فیض شهادت نائل شده بود، مادرم از نظر
روحی در وضعیت خوبی نبود و بسیار از دست مسعود عصبانی بود که مرتبا اصرار به رفتن
به جبهه را می کرد.
یک روز آمد و
گفت:«مادر دیشب خواب خیلی خوبی دیدم آنقدر آرامش داشتم که مثل این بود تمام دنیا
را به من داده ایی،»
مادرم با
خوشحالی پرسید:«خوب خوابت چه بود؟!»
و او با
لبخندی گفت:«مادر در جبهه بودم و با دشمن مبارزه می کردم»
و بعد نگاهی
به من انداخت و گفت:«برادرم هم که آمده دیگه نوبت منه...»
و آنقدر گفت و
گفت تا مقاومت مادر و خانواده شکسته شد. در گردان ذوالفقار تحت فرماندهی شهید
حمیدرضا صالح نژاد و در عملیات رمضان سازماندهی شد اما خانواده با توجه به وضعیت
بیماری بسیار نگرانش بودند و من وقتی از جبهه بازگشتم نزد شهید صالح نژاد فرمانده
مسعود رفتم و از او خواستم تا ایشان را راضی به بازگشت نماید.
اما ایشان
عنوان کرد به هیچ بهانه ای نمی شود ایشان را برگرداند. اما با توجه به بیماری و
مشکلات جسمی تصمیم دارم به دادن تمرینات سخت بدنی ایشان را وادار به بازگشت نمایم.
من نیز موافقت کردم و چند روز بعد برای بررسی اوضاع و احوال مسعود دوباره نزد
فرمانده رفتم.
اما او متعجب
گفت:«هر چقدر تمرینات به او فشار وارد کرده و کارهایی را که احتمال می دادم در
توان او نباشد به او واگذار کرده ام او با علاقه انجام داده و اظهار گلایه هم
نکرده است و باید بگویم دست از سرش بردارید او در جبهه ماندنی است.»
و من نیز
بناچار پذیرفتم و بالاخره مسعود در بیستم بهمن 1361 در عملیات والفجر مقدماتی به
آرزوی دیرینه خود رسید و به شهادت رسید دوستانش می گویند قبل از شروع عملیات او
مطلبی را نوشت و اسمش را گذاشت حرف آخر.
شهید اینگونه نگاشته بود ،حرف آخرم را می زنم اگر هنوز کسانی هستند که به خود نیامده اند به خود آیند و در نماز و دعا تاخیر ایجاد نکنند از حالا به فکر فرو روند چون زمانی که در باتلاق گیر کردی آن وقت دیگر پشیمانی سودی نخواهد داشت.