خاطره/چقدر اطمینان
به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید
غلامرضا جاموسی دوم ارديبهشت1337 ، در شهرستان دزفول به دنيا آمد. پدرش علي (فوت
1347) و مادرش كشور نام داشت. تا پايان دوره متوسطه در رشته تجربي درس خواند و
ديپلم گرفت. راننده بود. از سوي بسيج در جبهه حضور يافت. نهم آبان1359 ، با سمت
راننده آمبولانس در كرخه بر اثر اصابت تركش گلوله توپ به شهادت رسيد. مزار او در
بهشت علي زادگاهش واقع است.
متن خاطره:
اصلا فکر نمی کردم که روزی او را این چنین
مجروح و خونی روی تخت بیمارستان ببینم. بیشترین تعجبم از این بود که او را در لباس بسیجی
می دیدم.
اگر چه همگی نگران و متعجب به پیکر مجروحش چشم دوخته بودیم اما او خود مثل گلی که تازه شکفته شده باشد، سرحال و بشاش بود و از ته دل با احساسی کاملا آرامش بخش گفت:«اکنون مطمئن هستم که خداوند مرا بخشیده است و احساس می کنم مثل یک انسان تواب به دیدار خدای خود می روم.»
چقدر آرامش و اطمینان در حرفهایش موج می زد وقتی ادامه داد:«از خداوند فقط یک حاجت داشتم از او خواسته بودم طوری شهید شوم که مطمئن گردم خداوند مرا بخشیده است از او طلب کردم که در یکی از دو حالت به شهادت برسم یا در حال نجات و انتقال مجروحین و یا در حال درگیری مستقیم با دشمن. و امروز می بینم که دعایم مستجاب شده است و من در حالی که دو تن از برادران ارتشی مجروح را امداد می کردم ، مجروح شدم و اطمینان یافتم که خداوند مرا بخشیده است.»
اندکی پیش او را دیدم که در غروب یک روز، روی به خورشید با خدایش نجوا می کرد:«من آمده ام توبه کنم. جبهه توبه گاه من است تا احساس نکنم خداوند توبه مرا پذیرفته است به شهر بر نمی گردم.»
قبل از این او را دیده بودم که در مدرسه
و خیابان با آن هیکل قوی و قدرتمندش در درگیری های خیابانی منافقین را همراهی می کرد
و هیچکس حریفش نبود. منافقین او را با نام مستعار یحیی صدا می کردند؛ اما ماهها بعد
در تغییری اساسی در افکار و اندیشه هایش از منافقین جدا شد و کتابها نوارهایشان را
وسط خیابان ریخت و به آتش کشید و با التماس و تقلای فراوان توانست با لباس بسیجی در
جبهه ها حضور یابد.
او بسیجی دلاور شهید غلامرضا جاموسی بود
که در حالی که او را به بیمارستانی در شیراز انتقال می دادند به دیدار خدایش رفت.