خاطره / شهیدی که به حنظله خمینی معروف شد
به گزارش نویدشاهد خوزستان، شهید "غلامعباس سروندی "یکم ارديبهشت 1339 ، در شهرستان انديمشك به دنيا آمد. پدرش موسي كارمند شركت راه آهن بود و مادرش عصمت نام داشت. تاپايان دوره متوسطه در رشته تجربي درس خواند و ديپلم گرفت. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. یکم مهر1359 ، در شلمچه بر اثر اصابت تركش خمپاره به سينه وكتف، شهيد شد. پیکر او را در بهشت زهراي زادگاهش به خاك سپردند.
متن خاطره :
سال
۱۳۵۹ درگیریهای پراکنده ای در مرز ایران و
عراق بویژه در مرزهای خوزستان صورت گرفت و هر روز شاهدخبرهای ناگواری از گوشه وکنار کشور عزیزمان بودم .
سپاه پاسداران
که تازه پا گرفته بود با وجود کمبود نیرو لکن با داشتن همتی بلند به پاسداری از این
آب و خاک مشغول بود.
دقیقا
یادم هست که جهت انجام عملیاتی ، فرمانده عملیات سپاه در پادگان کرخه اندیمشک همۀ پاسداران
را به صف کرد و ضرورت آمادگی پاسداران را یادآوری کرد. بعد اسامی تعدادی از پاسداران
را برای اعزام به مرز شلمچه و سپاه خرمشهر به فرماندهی محمدعلی جهانآرا خواند. همه
با کلمه لبیک اعلام آمادگی کردندوفقط یک نفر از سپاه اندیمشک غائب بود؛ برادر غلامعباس
سروندی!
همه میدانستند
که او سر سفره عقد و عروسی است و رفته تا سنت رسولالله (ص) را اجرا کند.
فردای آن روز خودرو آماده حرکت بود، همه از زیر کلامالله
مجید می گذشتیم که ناگهان دیدیم جوانی رعنا با لبی خندان و شاد با لباس دامادی جلو
اتوبوس ما ایستاد و گفت:«صبر کنید من هم می آیم . مدتها منتظر این روزها بودم.»
"غلامعباس
سروندی"بود او تازه داماد بود!
فرمانده به او گفت:«دیروز عقد کردی. میتونی با گروه بعدی بروی.»
و او مصرانه می گفت:«نه!
من با همسرم عهد و پیمان بستهام که هر دو در اختیار انقلاب و امام و سپاه باشیم و
هیچ چیزی مانع فعالیت ما نشود. این اولین امتحان ما است، سر سفره عقد بودم که به من
گفتند باید به خرمشهر بروم. آنجا با خود گفتم اگر به جای حنظله غسیل الملائکه بودی
میرفتی؟ اگر زمـان ابـاعبـــدالله الحسـیــن (ع) بودی به جبهه میرفتی؟ همانجا گفتم
"لبیک یا خمینی" و امروز صبح زود خودم را به سپاه رساندم.» با این کارش بین
بچهها به حنظله خمینی شناخته شد.
هنوزیک ماه از
مأموریت ما در مرز شلمچه نگذشته بود که درگیریهای مرزی بین ایران و عراق در پاسگاهها
شدت گرفت.مزدوران عراقی با تانک و توپ و خمپاره و هواپیما از طریق
زمین و هوا و دریا به ایران اسلامی حملهور شدند. پاسگاه ما که در نقطه صفر مرزی بود؛
خط اول مقدم درگیریها شد. نیروهای رزمنده ایران اسلامی پاسگاه را تخلیه کردند و در
اطراف مستقر شدند.
تنها کسی
که در سپاه ماند و مقاومت کرد غلامعباس بود که با شلیک رگبار و مسلسل و آرپیجی به
طرف مزدوران عراقی از بالای پاسگاه آنها را هدف قرار داد.
آن روز سخت و پر
از هیجان و اضطراب گذشت. وقتی صبح به داخل پاسگاه رفتیم، دیدیم غلامعباس بر اثر اصابت
ترکش خمپارۀ بعثیها به شدت مجروح شده، اما پاسگاه را ترک نکرده.
او را به
عقب آوردیم ولی در بین راه بدلیل خونریزی زیاد، در کربلای گرم خوزستان به آرزوی دیرینه
خود رسید و نام اولین شهید دفاع مقدس را از سپاه در سال ۱۳۵۹ گرفت.