خاطره ای طنز از یک شهید
به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید عبدالهادی مذهب جعفری در بيستم دي 1342 ،درشهرستان هفتكل چشم به جهان گشود. پدرش محمدحسين،فرش فروش بود و مادرش فاطمه نام داشت. دانش آموزسوم متوسطه در رشته مكانيك بود. به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. شانزدهم ارديبهشت 1361 ،با سمت كمك آرپي جي زن در شلمچه بر اثر اصابت گلوله آرپي جي وسوختگي به شهادت رسيد. پيكر وي را در گلزار شهداي شهرستان اهواز به خاك سپردند.
آنچه می
خوانید خاطراتی به نقل از برادر سردار محمد رضا نیله چی رابطه با شهید " عبدالهادی
مذهب جعفری " است که تقدیم حضورتان میگردد.
یه روز در
حالی که خیلی خسته بودیم و می خواستیم از
بیمارستان طالقانی خاکستون آبادان برویم. آن روزها ماشین کم بود و مردم برای تردد
خیلی اذیت می شدن ماشین که از حیاط بیمارستان خارج شد تعدادی زن و مرد منتظر ماشین
بودن ما را که دیدن به طرف ماشین هجوم آوردند .
ماشین را نگه
داشتم و مسیر را گفت و هرکس که توی اون مسیر بود سوار شد . عبدالهادی گفت:« من می
رم عقب این خانوم جلو بشینه »
رفت عقب منم
پشت فرمون و حمید هم کنارم نشسته بود. چند نفر عقب وانت نشستن تو مسیر که می رفتیم
از آینه نگاهی به عقب انداختم دیدم سعید داره هی می خنده و از ته دل هم میخندید با
وجود اینکه هیچی نمیفهمیدم ولی از خنده سعید من هم می خندیدیم.
خلاصه هرکس جایی
پیاده شد و رفت تا ما به مقصد رسیدیم و بعد از ماجرایی که تعریف کردم در حال
بازگشت بودیم و تو حال خودمون یه دفعه یاد
خنده های عبدالهادی افتادم و لبخندی به لبم نشست ، سکوت رو شکستم و ازش ماجرا رو
جویا شدم
عبدالهادی روباره با صدای بلند خندید وگفت : «پیره
مرده رو دیدی که دو دستش بانداژ شده بود »
گفتم : «آره
دیدم»
گفت :« توی بلوار جلو خانه اشان سنگر کندن و
شبها رو اونجا میخوابن ( آخه اکثر مردم آبادان اینکار رو میکردن) دیشب یه موش دست
راستش رو گاز می گیره و با فریاد از خواب می پره. پسرش با چماق میاد موشه رو بزنه
،میزنه روی دست چپش که الان دست چپش آسیب
شدید تری دیده»
و سه تایی تا تونستیم خندیدیم ...آخه دنبال بهانه بودیم