خاطره/مادر، همچون مادر شهید "احمدی روشن" باش
به
گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید مدافع حرم سید مهدی موسوی در پانزدهم مهرماه 63 بعنوان
اولین فرزند خانواده بدنیا آمد، پدرش آقا سید حسن و مادرش سکینه نام داشت. وی پس اخذ
دیپلم به خدمت مقدس سربازی اعزام شد و پس از پایان خدمت در رشته کامپیوتر دانشگاه آزاد
اسلامی اهواز ادامه تحصیل دادند و به استخدام اداره بازرگانی درآمد. ازدواج کرد و با
حمله داعشیان از خدا بیخبر به حرم حضرت زینب سلام اله علیها، تصمیم گرفت به سوریه برود.
وی به زبان عربی مسلط بود و وظیفه اصلی او رساندن اسلحه و مهمات و غذا و لباس به نیروهای
خط مقدم بود و در شکست حصر نوبل الزهرا پس از شهادت فرمانده عملیات او را بعنوان فرمانده
گردان منصوب و با همکاری برادران سوری، سه مقر دشمن را فتح و آنها را به عقب راندند
و سرانجام دهم تیرماه 92 توسط داعشی های خون آشام به فیض شهادت نائل گردید.
متن
خاطره:
سید
مهدی فرزند اولم بود در طول دوران بارداری همیشه سعی می کردم با طهارت و با وضو به
ایشان شیر بدهم .می دانستم که اولاد حضرت زهرا (س)مراقبت می خواهند و دست من امانت
هستند به خاطر همین در طول این دوران در کنار کار خانه و خانه داری قرائت قرآن و
نماز اول وقت را مورد توجه قرار می دادم همیشه با وضو بودم و زبان و نگاهم را حفظ
کردم و همیشه سعی می کردم در زندگی با همسرم صبور باشم و خیلی از سختی ها را با
سکوت وصبر تحمل می کردم و احساس می کنم که خداوند سید مهدی را در جواب همان صبوری
ها به من هدیه کرد .
می
دانست که در شهادتش هم صبور خواهم بود و البته سید مهدی در خانواده ای تربیت شد
.که پدرش اهل خمس دادن بود و با زندگی ساده ی معلمی معاش خانواده را تامین می کرد
.در دوران کودکی خیلی نسبت به تربیت شان حساس بودیم و پدرش آنها را همراه خود به
مسجد می برد سعی می کردم تا جایی که در توانم بود با برنامه هایشان در مسجد و بعد
هم در پایگاه بسیج همراهی کنم و پشتیبانشان باشیم .
من
تربیت مهدی را مدیون مسجد النبی واقع در خیابان لشکر و پایگاه بسیج هستم که بعد از
خانه دلم آرام بود که سید مهدی در مسجد و بسیج در کنار دوستان مذهبی اش رشد می کند
البته در کنار این فعالیت ها مراقب بودم که حتما در درس و مدرسه شان کوتاهی نکنند
خدا می داند که تا دانشگاه همپایشان بودم و حتی جزوه های دانشگاه سید مهدی را هم
خودم برایش رو نویسی می کردم.
بار
اول که در بهمن ماه سال 91اعزام شدند من بی اطلاع بودم ولی برای بار دوم که تیرماه
سال 92اعزام شد داوطلبانه و با اصرار خودش این راه را انتخاب کرد و می گفت:« مادر
من برای حفظ اسلام و دفاع از حرم عمه ام زینب (س)عازم سوریه می شوم .از تو خواهش
می کنم که بعد از شهادت من مثل مادر شهید احمدی روشن آرام و صبور باش و به خاطر
شهادت من از کسی دلگیر نشو و همیشه تابع خط ولایت و پشتیبان او باش»
من هم به وصیت او عمل کردم و اگر چه فرزند اولم
بود. من و سید مهدی جدا از رابطه مادر و فرزندی بیشتر مثل دو دوست برای هم بودیم
ولی در شهادتش اشک ریختم اما ناصبوری نکردم و به برادرش سید محمود هم اجازه دادم
که او هم عازم سوریه شود.