بازخوانی متن مناجاتنامه "شهید چمران" از زبان برادرش
به گزارش نوید شاهد خوزستان، در سالروز بزرگمردی از
تبار عاشقان، شهید دکتر مصطفی چمران، نامی آشنا بر ضمیر هوشیار و به داغ نشسته
خوزستان، طنین گامهای استوار مقاومت بر زمین و آسمان دهلاویه، گلوی لبیک بر تیغ
دشمن در قربانگاه شهامت و شجاعت، چمران
دلداده آستان بندگی بر درگاه عبودیت، شیر مرد بیشه های دفاع و غیرت و جوانمردی.
وای که چقدر
مانده است پژواک نیایشهای شبانه او بر یاد شنوای شبهای خوزستان، چقدر زنده
است هنوز گرمای نگاه جستجوگرش بر تن نیزارهای آتشین پناه در گستره تالاب های خوزستان.
هر سال در این ایام یادش را زنده می کنیم در محفلی
که عجیب آشناست با همه. در محفلی که همگان
به دل میآیند و با دل از او میگویند. محفلی که تکرار خاطرات او را از بر
است، بس که هر سال همه از او گفته اند و او فقط در سکوت و توجه شنیده ..
و حیف بر امسال که رعایت اجباری فاصله گذاریهای
بهداشتی از گرد هم جمع شدن بر یاد او منع مان کرده و خدا می داند همین منع خودناخواسته چقدر مشتاقترمان کرده به شنیدن حرفی، حدیثی و یا تکرار خاطرهای از او و نزدیک ترین کس به اندیشه های او و امانتدارترین
فرد در گفتن از خاطرات او برادرش «مهندس مهدی چمران».
شماره دفترش را که گرفتیم انگار دکتر چمران را پشت خط داشتیم ،همان صدای صاف و رسا و پر آهنگ، وقتی شناختمان، تحویل گرفت آن قدر که گویی او نیز خوزستان را از خویشان نزدیک برادر میداند. قرار گفتگویی از او گرفتیم و روز قرار،
دکتر در بدو ورودش به وطن جمهوری اسلامی ایران دست نگاشته زیبایی نوشته است که بازگو کننده راهبرد حرکت
انقلابی خودش را در طول انقلاب می رساند. او در این نوشته اگر می نویسد «پیروزی بزرگ»؛
منظورش پیروزی انقلاب اسلامی است چون روز آخر بهمن ماه که ۲۲بهمن، روز پیروزی
انقلاب بود وارد ایران شد و اگر میگوید «خوشحالم و از سرور میسوزم»؛ از این پیروزی
انقلاب اسلامی است. او دست نوشته اش را شروع کرد:
خدایا به شکرانه این پیروزی بزرگ خوش دارم که هدیهای تقدیم تو کنم. اما
چیزی جز جان ندارم، من از شدت سرور میسوزم، میلرزم، شرم زدهام و نمیدانم تو را
چگونه شکر کنم. میخواهم همه چیز خود را بدهم. میخواهم خود را قربانی کنم با کمال
اخلاص آنچه دارم تقدیم میکنم. مالی ندارم، ملکی ندارم، درویشم، بیچیزم، فقط قلبی
سوزان دارم که آن را تقدیم کرده ام. و جانم ناچیزتر از آن است که برای تقدیم آن
بخواهم منتی بگذارم. جانم که چیزی نیست،خدایا من آمدهام با همه وجودم، با قلبم و
روحم آمدهام که خود را قربانی راه تو کنم آمدهام. تا همه حیات و هستی خود را به
شکرانه این پیروزی بزرگ تقدیم تو کنم. من چیزی از تو نمیخواهم، من سرباز گمنامم. من
درویشی سروپا برهنه ام و هنگامی که چشم از جهان فرو میبندم میخواهم که هیچ چیز
نداشته باشم. میخواهم فقط برای خدا باشد. میخواهم از هر شائبه، خودخواهی و خودبینی
بدور باشم. میخواهم بسوزم، راه را روشن کنم. مهندس نفسی تازه کرد و ادامه داد البته
باید بگویم که وقتی در ظهر سوزان ۳۱خرداد ۱۳۶۰ در دهلاویه ۱۰کیلومتری غرب سوسنگرد
هدف ترکش خمپاره ۶۰ دشمن قرار گرفت و به شهادت رسید، واقعا چیزی نداشت. همانگونه که
خودش آرزو کرده بود او یک تفنگ کلاشینکف از خودش باقی گذاشت که هم اکنون در موزه
نظامی گذاشته شده، لباسهای او که خونین بود و دوستان و رزمندگان آنرا تکه تکه کردن
و بعنوان تبرک با خود بردند و ۲جیب بزرگ که روی سینه اش که محتویاتی داشت را به من
دادند....و مقداری لباس و کت و شلوار که همسرش هدیه داد و چند هزار جلد کتاب که در
بنیاد شهید چمران نگهداری میکنیم.
البته ایشان به عنوان نماینده مجلس، ماهی هفت هزار
تومان حقوق میگرفت و چون چند ماه در جبهه بود، نتوانسته بود حقوقش را بگیرد. این پول
که به مبلغ ۳۵ هزار تومان رسیده بود، خواستم پول را برداشت کنم اما به خود نهیب دادم و
گفتم نه نمی گیرم، بگذار این پول بماند و عبرتی باشد برای نمایندگان مجلس که خدایی
نکرده برای حقوق و مزایای بیشتر بر سروکول هم نزنند، و همینطور عبرتی برای خودم
باشد.