زندگی برمبنای عشق به خدا
به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید دکتر مصطفی چمران در سال
۱۳۱۱ خورشیدی در خیابان پانزده خرداد تهران، بازار آهنگرها، محله سرپولک به دنیا آمد.
او فرزند حسن چمران ساوجی بود که از روستای چمران ساوه به تهران مهاجرت کرد. چمران
با بورس شاگرد اولی در دانشگاه تهران برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت و در دوره های
کارشناسی ارشد (electronic) در دانشگاه
تگزاس A&M و دکتری «رشته فیزیک پلاسما و
الکترونیک» دردانشگاه برکلی تحصیل نمود. سرانجام در سحر گاه سی ویکم خرداد ماه سال
60 پس از به شهادت رسیدن ایرج رستمی فرمانده منطقه دهلاویه در حین انتخاب جایگزین به
جای ایرج رستمی وحین سرکشی به سنگرها مورد اصابت گلوله دشمن قرار می گیرد وروح ملکوتی
او به خدا می پیوندد.
شهید چمران مناجات های زیبایی دارد که بر آمده از روح لطیف او است .حال به بخشی از راز و نیازهای آن می پردازیم:
خدایا تو مرا عشق کردی که در قلب عشاق بسوزم تو مرا اشک کردی که در چشم تیمان بجوشم تو مرا آه کردی که از سنیه بینوایان و دردمندان به آسمان صعود کنم تو مرا فریاد کردی که کلمه حق را هر چه رساتر برابر جباران اعلام نمایم تو مرا در دریای مصیبت و بلا غرق کردی و در کویر فقر و حرمان تنهایی سوزاندی
خدایا تو پوچی لذت زودگذر را عیان نمودی تو ناپایداری روزگار را نشان دادی لذت مبارزه را چشاندی ارزش شهادت را آموختی خدایا از تو می خواهم که طبع ما را آنقدر بلند کنی که در برابر هیچ چیز جز خدا تسلیم نشویم .دینا ما را نفریبد خودخواهی ما را کور نکند سیاهی گناه و فساد و تهمت و دروغ و غیبت قلب های ما را تیره و تار ننماید .
خدایا به ما آنقدر ظرفیت ده که در برابر پیروزی ها سرمست و مغرور نشویم خدایا به من آنقدر توان ده که کوچکی و بیچارگی خویش را فراموش نکنم و دربرابر عظمت تو خود را نبینم من آنقدر احساس بی نیازی می کنم که در یزر شدیدترین حملات هم از کسی تقاضای کمک نمی کنم حتی فریاد بر نمی آورم حتی اه نمی کشم در دنیای فقر آنقدر پیش می روم که به غنای مطلق برسم و اکنون اگر کلمات دردآلود را از قلب مجروحم بیرون می ریزم برای آنست که دوران خطر سپری شده است و امتحان به سر آمده و کمر فقر شکسته و همت و اراده پیروز شده است .
خدایا عذر می خواهم از اینکه در مقابل تو می ایستم و ازخود سخن می گویم و خود را چیزی به حساب می آورم که تو را شکر کند و در مقابل تو بایستد و خود را طرف مقابل به حساب آورد .خدایا آنجه می گویم از قلبم می جوشد و از روحم لبریز می شود خدایا دل شکسته ام زجر کشیده ام ظلم زده ام از همه چیز ناامید و از بازی سرنوشت مایوسم در مقابل آینده ای تیره و مبهم وتاریک فرو رفته ام تنها ترا می شناسم تنها به سوی تو می آیم تنها با تو راز و نیاز می کنم
به خاطر عشق است که فداکاری می کنم .به خاطر عشق است که به دنیا با بی اعتنایی می نگرم و ابعاد دیگری را می یابم .به خاطر عشق است که دنیا را زیبا می بینم و زیبایی را می پرستم به خاطر عشق است که خدا را حس می کنم .او را می پرستم و حیات و هستی خود را تقدیمش می کنم عشق هدف حیات و محرک زندگی من است زیباتر از عشق چیزی ندیده ام و بالاتر از عشق چیزی نخواسته ام عشق است که روح مرا به تموج وا می دارد قلب مرا به جوش می آورد .استعدادهای نهفته مرا ظاهر می کند مرا به خودخواهی و خودبینی می رهاند دنیای دیگری حس می کنم .در عالم وجود محو می شوم احساسی لطیف و قلبی حساس و دیده ای زیبا بین پیدا می کنم .
لرزش یک برگ ،نور یک ستاره دور ،موریانه کوچک ،نسیم ملایم سحر ،موج دریا،غروب آفتاب ،احساس و روح مرا می ربایند و از این عالم به دنیای دیگری می برند .اینها همه و همه از تجلیات عشق است برای مرگ آماده شده ام و این امری است طبیعی که مدتهاست با آن آشنام .ولی برای اولین بار وصیت می کنم خوشحالم که در چنین راهی به شهادت می رسم خوشحالم که از عالم و ما فیها بریده ام .همه چیز را ترک گفته ام علایق را زیر پا گذاشته ام قید و بندها را پاره کرده ام دنیا و ما فبها را سه طلاقه گفته ام و با آغوش باز به استقبال شهادت می روم .