امیر سپهبد علی صیاد شیرازی/
يکشنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۴:۲۲
نوید شاهد: ريشه ی توطئه‌اي که در جنگ با ضد انقلاب به وجود آمده بود، به ابر قدرتها برمي‌گردد که پشت‌سرهم براي ما مسأله ايجاد مي‌کردند تا نتوانيم به خودمان برسيم. همان زماني که من مسؤول منطقه بودم، مرتب گزارش مي‌رسيد که شاهد و ناظر فعاليتهاي ارتش عراق هستند. از ارتفاعات آقداغ ، ارتفاعات سلمانه ، تنگ هووان ، پاسگاه بيشکان و از منطقه ی مهران گزارش مي‌رسيد که ما مي‌بينيم عراق به صورت وسيع در حال تدارک است، مانور مي‌کند و نيروهايش دائم در تحرک هستند.
ناگفته های جنگ(29)؛ شروع جنگ تحميلي

ريشه ی توطئه‌اي که در جنگ با ضد انقلاب به
وجود آمده بود، به ابر قدرتها برمي‌گردد که پشت‌سرهم براي ما مسأله ايجاد
مي‌کردند تا نتوانيم به خودمان برسيم. همان زماني که من مسؤول منطقه بودم،
مرتب گزارش مي‌رسيد که شاهد و ناظر فعاليتهاي ارتش عراق هستند. از ارتفاعات
آقداغ ، ارتفاعات سلمانه ، تنگ هووان ، پاسگاه بيشکان و از منطقه ی مهران
گزارش مي‌رسيد که ما مي‌بينيم عراق به صورت وسيع در حال تدارک است، مانور
مي‌کند و نيروهايش دائم در تحرک هستند. بعدها اين گزارشها به صورت جدي‌تر
درآمد. دشمن با گلوله ی تانک ،پاسگاه گورسفيد را در منطقه ی قصرشيرين زد.
بچه‌ها هم تعصب‌شان گل مي‌کرد و مجبور مي‌شدند با موشک تاو و وسايل ديگر
آنها را بزنند. در نتيجه، بعضي مواقع نبردي در حد تيراندازي متقابل شروع
مي‌شد. اين کارها، در جاهايي مثل نفت‌شهر باعث مشکل مي‌شد. در نفت‌شهر هنوز
تأسيسات و امکاناتي داشتيم که فعال بودند و داشتند کار مي‌کردند.



من به آنجاها مي‌رفتم و همه را نگاه مي‌کردم. گزارشهاي ما به تهران داده
مي‌شد که وضعيت را اين‌طور مي‌بينيم و به نظر مي‌رسد که نياز به آماده‌باش
داريم. جوري ذهن بني‌صدر را منحرف کرده بودند که در غفلت باشيم و آنها حمله
کنند.



فرمانداران و استانداران به تهران مي‌رفتند و مي‌گفتند: اوضاع استان‌مان
دارد به‌هم مي‌خورد، ما چکار کنيم؟ مردم ما دارند به جوش مي‌آيند. مي‌گويند
اگر کمک بخواهيد، حاضريم کمک کنيم.



در آخر، مجبور شدم بني‌صدر را دعوت کنم به منطقه ی کرمانشاه؛ به قرارگاه
خودمان. او را توجيه نظامي کنم و ببرمش توي نقطه ی موردنظر تا ايشان ببيند و
از اين‌طريق، باورش بالا برود و تصميم بگيرد.



بني‌صدر به کرمانشاه آمد و يک جلسه ی نظامي گذاشتيم. گزارش کلي را بنده
دادم. بعد برادران ارتش و سپاه گزارشهاي خود را دادند. قرارگاه همان
قرارگاه واحد بود و ترکيب مقدس ارتش و سپاه در آن حضور داشتند. هيچ‌جا آثار
دوگانگي ديده نمي‌شد. جالب بود، به شدت از هم پشتيباني مي‌کردند.



جلسه طولاني شد. هليکوپتر آماده کرده بودند که برويم. متوجه شدم که اگر با
هليکوپتر برويم، موقع برگشتن، به تاريکي برمي‌خوريم. اين بود که به بني‌صدر
پيشنهاد کردم فردا برويم يا اگر موافق است، از آن‌طرف با ماشين برگرديم.
گفتند: حالا مي‌رويم.



از کرمانشاه به طرف قصرشيرين حرکت کرديم. و به سرعت به پاسگاه گورسفيد
رفتيم. ايشان ديد که ديوارهاي پاسگاه ژاندارمري با گلوله ی تانک سوراخ شده.
خودش هم گزارش از عناصر پاسگاه گرفت. حتي طوري شد که يکي از چهره‌هاي مؤمن
ارتش، به بني‌صدر گفت: ديگر کار از اينها گذشته که بخواهيد نيرو بياوريد.
شما بايد مثل آنان که گندم روي زمين مي‌کارند، مين بکاريد تا اقلاً مانعي
در برابر ورود راحت دشمن باشد.



ما خيالمان راحت شد که نشان داده‌ايم، برگشتيم. و حوادثي رخ داد که قبلاً گفته‌ام.



خيالمان راحت شد که مطلب را به رئيس‌جمهوري رسانديم که اوضاع خراب است و
خطر تهديد مي‌کند. گفتيم: اينها مي‌روند و اقدام مي‌کنند. متأسفانه نشان به
همان نشان که هيچ اقدامي صورت نگرفت. انگار نه ‌انگار که اطلاعات عيني به
ايشان رسيده است. تا به آنجا که يکدفعه حملات عراق شروع شد.



کم‌کم به طرف عزل شدن مي‌رفتم. کسي که آمده بود جاي مرا بگيرد، سرهنگ معدم
،عطاريان بود. همه توطئه‌ها زير سر او بود که مي‌خواست ما را از آنجا کنار
بزند. وقتي که تحويل دادم، 24 ساعت هم نشد، جنگ تحميلي شروع شد. ابتکار عمل
به دست ايشان افتاد که تا با پيشروي دشمن در منطقه ی سرپل‌ذهاب ،
قصرشيرين، سومار ، نفت‌شهر و ايلام مقابله کند.



نيرو کم داشت. داشت برايم نيرو مي‌آمد؛ از عقب و از لشکر 77 خراسان. گفتم:
اينها را تو تحويل بگير. فعلاً کردستان را با همان نيروها اداره مي‌کنيم،
مسأله‌اي نيست.



جنگ تحميلي آغاز شد؛ با آن هجوم گسترده هوايي دشمن. سپس حمله ی زميني از محورهاي غرب و جنوب شروع شد.



در غرب به ترتيب از شمال به جنوب: از تنگ باويسي ، تنگ هووان ، تنگ ترشابه و
بعد پاسگاه هدايت، قصرشيرين، تنگ‌آب و منطقه ی نفت‌شهر و سومار و بعد محور
صالح‌آباد و مهران و دهلران. اينها محورهاي حمله ی دشمن در غرب بود.



در جنوب، دشمن از مناطق مختلف وارد صحنه شد: از فکه، تنگه ی چزابه ، طلاييه ، کوشک ، حسينيه، زيد و شلمچه.



اين يک حرکت سراسري بود که دشمن از هوا با هواپيماها و از زمين با نيروهاي
زرهي و در مدت بسيار کوتاهي موفق شد ده‌هزار کيلومتر مربع از خاک مملکت
اسلامي را تصرف کند.



دشمن، همچنان سازمان‌يافته، تلفات و ضايعات نداده و خيلي محکم بود. چنين نيرويي سرمست و مغرور است.



در غرب، پيشروي دشمن تا کله داود که تقريباً در شرق دشت ذهاب است، ادامه يافت.



در لب مرز، به دليل ارتفاعات سرسختي که وجود دارد، به دشمن اجازه نمي‌دهد
زياد پيشروي کند. اگر بخواهد بيايد، مجبور است نيروهايش را کاناليزه کند.
در محورهاي گردنة پاتاق ، کرند، اسلام‌آباد و گيلان‌غرب به طرف سه‌راهي
ايلام، سومار به طرف ايلام و صالح‌آباد به طرف ايلام، محورها به صورت تنگه
هستند.



اگر دشمن کاناليزه مي‌شد، به خطر مي‌افتاد. به همين‌خاطر، تاکتيک دشمن براي
پيشروي و تجاوز اين بود: در غرب، در نوار مرزي، خودي نشان بدهد ولي عمدة
هدف و تک اصلي در جنوب انجام شد. با اهداف کاملاً روشن که سرزمين خوزستان
را تحت کنترل خود درآورد. از نظر اقتصادي، امکانات نفتي و تأسيسات بسيار
گسترده داشتيم و عمده صدور نفت ما پايبند همان امکانات بود. در صورت تصرف
خوزستان، ما فلج مي‌شديم.



يک سال اول جنگ تحميلي اوضاع به گونه‌اي گذشت که اين را بايد از زبان
آنهايي که در صحنه و در جريان بودند، شنيد. البته در اين زمان، برادران
سپاه هنوز وارد صحنه نشده بودند. يعني صحنه عمل که ميداني براي کار داشته
باشند، برايشان ايجاد نشده بود. ارتشي‌ها، زياد بودند از قديمي‌ها که دوران
تلخ يک سال اول را يادشان هست. بعضي از صحنه‌هايش را من متوجه بودم.



اولين صحنه‌اي که يادم مي‌آيد، سيستم تشکيلات اداره‌کننده ی صحنه‌هاي نبرد
بود. در منطقه ی جنوب، نيروي زمينی ارتش قرارگاهي درست کرده بود. اين
قرارگاه را برده بودند در پادگان دزفول. کنار پادگان، يک کارخانه
لاستيک‌سازي هست که روکش لاستيک درست مي‌کنند. براي کارهاي خودشان يک
زيرزميني داشتند که چهارده‌متر عمق داشت. چند طبقه مي‌رفت پايين. در ته
زيرزمين، قرارگاه را داير کرده بودند؛ از ترس موشکهايي که عراقيها به دزفول
مي‌زدند.



بني‌صدر هم معمولاً به آنجا مي‌رفت و جلسه مي‌گذاشت. در اهواز، نيروهاي
مؤمن به انقلاب و نيروهاي حزب‌الله در گروههاي مختلف نامنظم کار مي‌کردند.
آن موقع، سيزده گروه نيرو آمده بود که شايد از همه ی آنها متشکل‌تر، گروه
شهيد چمران بود. اينها به اتکاي موقعيت شهيد چمران که وزير دفاع يا نماينده
ی حضرت امام در شوراي‌عالي دفاع بود، جاپايي در مرکز داشتند و به او اجازه
داده بودند اسلحه و امکانات جمع‌آوري کند. در ضمن، يک گوشه از منطقه را
مثل منطقه ی دهلاويه آن‌طرف سوسنگرد به او داده بودند که کار کند. بقيه
گروهها اذيت مي‌شدند و اصلاً ميدان عمل نداشتند. حتي سپاه که يک نهاد
انقلابي بود، تازه وارد صحنه شده بود و جايگاهي نداشت. در محل گلف در
اهواز، نيروهاي بسيج مي‌آمدند و سازماندهي مي‌شدند. اينها نيز جاپايي در
دارخوين و شرق رودخانه کارون پيدا کرده بودند.



تمام نيروهاي ارتش وارد صحنه شده بودند. قبل از اينکه جنگ تحميلي رخ دهد،
فقط تعدادي از يگانهاي ارتش وارد صحنه نبرد با ضد انقلاب شده بودند. مثل
لشکر 28 کردستان، لشکر 64 اروميه، لشکر 77 خراسان، لشکر 16 زرهي قزوين،
لشکر 21 حمزه از تهران، تيپ 55 هوابرد و تيپ 23 نيروي مخصوص. از هيکل ارتش،
فقط اينها فرصت نبرد و يک مقدار تکامل پيدا کرده بودند تا براي جنگيدن
آماده شوند. بقيه ی يگانها دست نخورده و بکر بودند و هنوز آمادگي نداشتند
عمل کنند. نياز به تزريق انگيزه بود، به علت اينکه سران‌شان، سران خود
فروخته و منحرف بودند که قبل از انقلاب فراري، گرفتار يا تصفيه شدند و هنوز
جايگزيني انجام نشده بود. و هنوز روح و انگيزة ايماني حاکم نشده بود.



ارتش مهمترين قدرتي بود که وارد صحنه شده و تنها توانسته بود خاکريز سراسري
بزند. از جبهه آبادان خاکريز زدند تا دارخوين، بعد هم دب حردان و غرب
اهواز و سوسنگرد و هويزه و دهلاويه. منطقه ی رودخانه ی سابله و بستان دست
عراق بود. ارتفاعات ميشداغ در دست عراق بود و دشمن پيشروي کرده بود تا پشت
رودخانه ی کرخه . چندبار هم سعي کرده بود از رودخانه کرخه بگذرد و به شوش و
پل نادري دزفول بيايد و تنها جاده ی مهم ارتباطي خوزستان را که جاده ی
انديمشک -اهواز است، قطع کند. اگر اين کار را کرده بود، سقوط خوزستان حتمي
بود. ولي خداوند کمک کرد. نيروي هوايي در پل نادري دزفول، با هواپيما به
جنگ تانک رفت و چه بسا بعضي از هواپيماها نيز سقوط کردند و از بين رفتند؛
به خاطر اينکه دشمن نتواند از پل بگذرد. اگر گذشته بود، جاده ی انديمشک
-اهواز قطع مي‌شد.



حتي يک‌بار مجبور شدند پايگاه هوايي دزفول را تخليه کنند. يعني هواپيماها
را به سرعت حرکت دادند و رفتند جاي ديگر. خيلي زننده بود اگر پايگاه را
مي‌گرفتند و هواپيماها دست‌نخورده به دست آنها مي‌افتاد. اين خطر بزرگي
بود. دشمن هم‌چنين برنامه‌اي داشت ولي تلفات داد. الحق نيروي زميني خوب
جنگيد. به قول معروف، کارد به استخوان‌شان رسيده بود؛ جلوي دشمن را گرفتند و
کلي تلفات به آنها وارد کردند. نيروي زمينی موفق شد آن‌طرف پل نادري
دزفول، اول جاده دهلران که ارتفاعات سپتون در آنجا است، را هم نگه دارد.



از آن‌طرف، دشمن هم مي‌خواست به شوش حمله کند. جلوي آنها را گرفتند و
نگذاشتند. نيروي زميني در غرب رودخانه کرخه، در صالح مشطط جاي پايي هم
گرفت. يک جا پا هم طرفهاي ارتفاعات تپه 120 و خضريه به طرف رقابيه گرفت.
اين خطي بود که نيروي زمينی تشکيل داد و دشمن را متوقف کرد.



در غرب هم، ارتفاعاتي که جلوي عراقيها بود، خط پدافند ما شد: ارتفاعات بازي
دراز و سر پل‌ذهاب و کوره‌موش و تنگه ی سومار. اين شرايط استقرار ارتش
بود.



اين چند سال توقف، دلالت بر اين مي‌کرد که نيروهاي خودي کم‌کم دارند به يأس
مي‌رسند که مي‌توانند حداقل دشمن را در خاک‌مان نابود يا از آن بيرون
کنند. در اين‌باره، بايد به چند نکته پرداخت:



يکي اينکه اطراف بني‌صدر را مشاوريني گرفته بودند که به جز تخصص و يک مقدار
آگاهي هاي تئوري، از علم نظامي چيزي سرشان نمي‌شد. در اول قضيه که نيروهاي
ما در جبهه حضور يافتند، بني‌صدر را اميدوار کرده بودند که به زودي حساب
دشمن را مي‌رسيم. با همان روحيه ی  ناسيوناليستي، وطن‌پرستي و ميهن‌پرستي
که از سابق مانده بود، نويد داده بودند. حتي در اتاقهاي جنگ، خيلي راحت طرح
نابودي دشمن را نشان مي‌دادند. فلشها نشان‌دهنده ی اين بود که دشمن دور
مي‌خورد و منهدم مي‌شود. بني‌صدر هم گمان مي‌کرد آن فلشها که روي نقشه
کشيده شده، در روي زمين هم راحت انجام مي‌شود. دو سه تا تک هم انجام دادند
که يک مقدار در اول کار گرفت ولي زود خنثي شد. تکي از اهواز، در محور جاده
خرمشهر در منطقه ی دب حردان انجام شد که تک خوبي بود. شايد هفتصد ،هشتصد تا
اسير هم گرفتند ولي صدايش را در نياوردند که چه بر سرمان آمد و در پاتکي
که دشمن زد، چگونه عقب‌زده شديم.



تک در جبهه ی طراح، در اطراف کرخه ی نور، و همين‌طور تکي که دشمن به طرف
سوسنگرد و هويزه کرد و قتل‌عامي که بچه‌هاي سپاه شدند البته يک حماسه شد
آنجا ارتشي‌ها خوب ايستادند و نگذاشتند جلوتر بيايند وگرنه دوباره دشمن در
محور اهواز پيش مي‌آمد.



تک منطقه الله‌الکبر ، تک نيمه موفق بود. يک تپه را گرفتند و تعدادي را
اسير کردند. در آغاز، عراقيها اصراري نداشتند که از آنجا جلوتر بيايند، چون
آن محور به جايي نمي‌رسيد.



در منطقه ی غرب، عمليات روي ارتفاعات بازي‌دراز و کوره‌موش بود که دائم با تلفات سنگين انجام مي‌شد و به هيچ نتيجه و ثمري نمي‌رسيد.



وقتي نتيجه ی تلاشها اينطوري شد يک سال گذشت و به جايي نرسيد همان طراحان
نظامي به بني‌صدر برآورد عملياتي داده بودند. در اين برآورد آمده بود دليل
توقف و اينکه نمي‌توانيم جلو برويم، اين است که به زبان ساده ی آمار و
ارقام، توان رزمي ما نسبت به دشمن در سطح پايين‌تر است و با اين توان رزمي
نمي‌شود جنگيد. بايد توان رزمي را بالا برد: هواپيما، تانک، توپ، مهمات و
جنگ‌افزارهاي ديگر و مسائل آموزشي که دشمن از اين نظر به خودش پرداخته و ما
عقب هستيم.



البته برآورد آنها عملاً درست بود. از چند ماه قبل از به ثمر رسيدن انقلاب،
ارتش روي دور آموزشي نبود؛ به خاطر اينکه براي اجراي دستورات زمان طاغوت و
حکومت نظامي، هميشه در حال آماده باش بود. بعد از آن هم، مدت زيادي
آموزشها راکد بود. فرماندهي درست اعمال نمي‌شد و انضباط حاکم نبود. همه
ی اينها دلايل افت توان رزمي بود. فرمولي بايد جايگزين مي‌شد تا نشان دهد
ما نمي‌توانيم با اين چيزها خود را متوقف نگه داريم.



در آبادان به صورت نامنظم دفاع مي‌شد. يعني در همه ساختمانها سنگربندي کرده
بودند و دفاع‌شان در منطقه‌اي بود که از 360 درجه پيرامون 330 درجه‌اش در
دست دشمن بود. دشمن از رودخانه اروند هم به آبادان اشراف داشت و تا پل
خرمشهر را گرفته بود. چند بار هم سعي کرده بود که از آنجا به آبادان رخنه
کند ولي جلويش را گرفته بودند.



دشمن در امتداد رودخانه ی کارون حضور داشت تا تقاطع بهمنشير و فياضيه . از
آنجا آمده بود اين طرف کارون و پشت بهمنشير قرار گرفته و خودش را به جاده ی
ماهشهر رسانده بود. سه راهي ماهشهر - آبادان اهواز را هم گرفته بود و راه
از نظر مواصلاتي بسته بود. من از روي نقشه حساب کردم، فقط حدود 30 درجه از
360 درجه، فضا در دست ما بود. بين رودخانه بهمنشير و اروند دست ما بود و
هليکوپترها مرتب کار مي‌کردند. بچه‌هاي جهاد هم پل زدند. پلهاي بشکه‌اي را
براي اولين بار درست کردند و از آنجا ماشينها به سختي رد مي‌شدند. روزانه
تلفات سنگيني بر ما وارد مي‌شد.



آقاي داود کريمي، از بچه‌هاي ستاد مرکزي سپاه گفته بود: خدمت حضرت امام
رسيده بودند تا از ايشان بپرسند ما در جبهه ی آبادان روزانه اينقدر تلفات
مي‌دهيم و اميدي هم نداريم که موفق شويم و آن را نگه داريم، چه برسد به
اينکه محاصره را بشکنيم. جنابعالي نظرتان چيست؟



حضرت امام در يک جمله ی کوتاه فرموده بودند: حصر آبادان بايد شکسته شود.



آن موقعها، ما هنوز حضرت امام را در موضع فرمانده کل قوا خوب نمي‌شناختيم
که با چه قاطعيتي فرماندهي را اعمال مي‌کند. محکم ايستادند که بايد اين
محاصره شکسته شود اين گفته مخصوصاً براي بچه‌هاي سپاه تکليف شده بود. در
ستاد مرکزي سپاه، شوراي‌عالي فرماندهي جلسه گذاشت. من هم در اين شورا شرکت
داشتم. البته به عنوان مشاور شرکت مي‌کردم، هم به عنوان مشاور بودم و هم
تقريباً سرپرست معاونت طرح و عمليات که تازه تشکيل داده بوديم و مي‌خواستيم
به آن شکل بدهيم. برادر رحيم صفوي مسؤول سازماني واحد بود که بيشتر در
دارخوين حضور داشت.



يک تيم مأموريت پيدا کرديم به آبادان برويم و طرح عملياتي براي نابودي دشمن
در شرق کارون به دست بياوريم. البته بنده بايد به صورت مخفيانه مي‌رفتم.
از نيروي زميني اخراج شده بودم و بايد روزهاي شنبه خودم را به ستاد مشترک
معرفي مي‌کردم. البته صحبت کردند و گفتند: تلفن هم بزنيد کافي است.



از فرصت استفاده کردم. بچه‌هاي سپاه دعوت کرده بودند که در اينجا کار کن.
جاي خوبي گير آورده بودم. اساسي هم بود. اين بود که رفتم به طرف منطقه.
بايد نمي‌فهميدند که در منطقه هستم. قاطي بچه‌هاي سپاه، با لباس بسيجي،
رفتم. در همين سفر، محور فياضيه ، دارخوين و ماهشهر را شناسايي نزديک کردم.
يعني تا چند متري دشمن رفتيم تا ببينيم وضع چگونه است. خوشبختانه به اين
نتيجه رسيديم که دشمن آسيب‌پذير است و اگر ما بتوانيم با تمرکز خوبي از
نيرو حمله کنيم، موفق مي‌شويم.



در شوراي‌عالي سپاه گزارش داده شد که ما مي‌توانيم از سه محور حمله کنيم.
منتها امکانات مورد لزوم حدود پنج هزار نفر بسيجي است که بايد آماده شود.
از ارتش هم توپخانه به کار گرفته شود، از خمپاره‌انداز 120 ميليمتري حداکثر
استفاده شود و اين طرح را شورا تقريباً يکپارچه تصويب کرد. رفتند دنبال
تجهيزات و وسائل و امکانات و هماهنگي با ارتش. چقدر سخت بود اين هماهنگي.
يعني هماهنگي در منطقه بهتر انجام مي‌شد تا پيش بني‌صدر و جاهاي ديگر.
متأسفانه مسؤولين رده بالاي ارتش به شدت مخالف به‌وجود آمدن اين وحدت
بودند. مي‌گفتند اين دو ارگان با هم نمي‌خوانند؛ پاسدارها چهره‌هاي
تازه‌کار هستند و هنوز نه تخصصي دارند، نه انضباط نظامي، نه تشکيلات و
امکانات. ارتشي‌ها سازمان‌يافته‌اند. اگر اينها بيايند، اوضاع به هم
مي‌خورد.



چنين ديدگاهي بود و در نتيجه ی کار به سختي پيش مي‌رفت. در همين زمان، راه
افتاديم به طرف منطقه ی شمال‌غرب براي آزادسازي اشنويه و بوکان. زماني بود
که بني‌صدر رفت. اصلاً با عزل بني‌صدر، سرعت عمل براي هماهنگي و ايجاد
قاطعيت براي حمله به دشمن افزايش يافت. يعني بچه‌هاي سپاه و ارتش به راحتي
در قرارگاه لشکر 77 خراسان که در محور ماهشهر بود، جمع شدند، هماهنگي کردند
و گفتند که از دارخوين و فياضيه چنين کارهايي مي‌کنيم، شما هم از محور
ماهشهر يک کار ديگر بکنيد. فکر مي‌کنم اين کارها اگر اشتباه نکنم با نظارت
آيت الله موسوي اردبيلي انجام شد و فرمانده ی نيروي زميني وقت آن زمان،
تيمسار ظهيرنژاد ، در مورد اين مسأله در جوش و خروش بود. واقعاً از وضع
خوزستان نگران بود و مي‌خواست اين کار عملي شود.



در منطقه ی شمال‌ غرب بوديم که شنيديم حمله آغاز شد؛ عمليات
ثامن‌الائمه(ع). فکر کنم بيشتر از 9 ساعت طول نکشيد. از شب که شروع کردند،
حدود ساعت ده يا يازده صبح کار تمام شد. از سه محور پيشروي انجام شده بود و
دشمن در شرق رودخانه کارون، کاملاً منهدم شد. کلي غنائم به دست نيروهاي
نظامي افتاد و از همه مهمتر، ثمره ی اين عمليات، روحيه و احساسي بود که در
نيروهاي رزمنده به وجود آمد چه ارتشي و چه سپاهي که مي‌توانند با دشمن
بجنگند و آن آمار و ارقامي که داده بودند، مانع از اين کار نيست. مهمترين
رمز پيروزي، اتحادي بود که بين آنها به وجود آمده بود. حدود هزار و سيصد
نفر اسير گرفته شد و محاصره ی آبادان شکسته شد.



در اين شرايط بود که هواپيماي سي 130 حامل سرداران اسلام سقوط کرد. شهادت
اينها صحنه ی  ناگواري براي مملکت اسلامي ما بود. همان موقع، در جاده
ی مياندوآب به بوکان در حال رزم و جنگ با ضد انقلاب بودم. يعني از دو محور
مياندوآب و سقز به طرف بوکان پيشروي کرده بوديم. يک محور به بوکان رسيده
بود و محور دوم که از مياندوآب بود، دو سه کيلومتر مانده بود که برسد. شب
برگشتم به قرارگاه که ديدم بچه‌ها تبريک مي‌گويند. گفتم: فردا بوکان گرفته
مي‌شود، امشب کارش تمام شد.



فکر کردم مسأله بوکان است. گفتند: نه! شما فرمانده ی نيروي زميني شده‌ايد.


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده