خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان
شنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۹:۳۶
با خودم گفتم شاید دوستی با این دانش آموز از وظایف من باشد که با این شخصیت جذب دانش‌آموزان مسئله دار نشود. کنارش نشستم شروع به صحبت با او کردم. صفا و اخلاص در چهره اش موج میزد. ابتدا قصد دوست شدن با من را نداشت بعد گفت من با احتیاط با دیگران دوست می شوم. اصلا به سختی دوست پیدا می کنم.

سال سوم دبیرستان بودم و مسئول انجمن اسلامی دبیرستان امام خمینی. سال تحصیلی آغاز شده بود. در حال سازماندهی و عضو گیری در انجمن بودیم. هر طور بود در سر کلاس حاضر می شدیم. وارد کلاس که شدم یک نفر توجه مرا به خود جلب کرد. سر و وضعش با بقیه فرق میکرد لباس شیک و مرتبی به تن داشت حدس زدم از بچه های همدان نباشد.

با خودم گفتم شاید دوستی با این دانش آموز از وظایف من باشد که با این شخصیت جذب دانش‌آموزان مسئله دار نشود. کنارش نشستم شروع به صحبت با او کردم. صفا و اخلاص در چهره اش موج میزد. ابتدا قصد دوست شدن با من را نداشت بعد گفت من با احتیاط با دیگران دوست می شوم. اصلا به سختی دوست پیدا می کنم.

به خاطر دوری راه مجبور بود ناهارش را در مدرسه بخورد. یک اجاق برقی برای خودش درست کرده بود و با آن غذایش را گرم میکرد یک روز هم مرا مهمان خودش کرد و با هم ناهار خوردیم. گفتم امیرجان امروز که من مهمان تو شدم یک روز بیا منزل تا از شرمندیگت بیرون بیایم. گفت در عالم رفاقت دوست ندارم خانه دوستی بروم یا دوستی را به خانه ببرم و خانواده به زحمت بیفتند.

دلم میخواست امیر خودش جذب انجمن شود. امیر هم درس خوان بود هم ورزشکار. امیر را با دوستان دیگر از جمله آقای صادقیان مربی پرورشی آشنا کردم. دوستی مان روز‌به‌روز محکم‌تر می‌شد حرف هایش نشان از عمق اعتقاد و علاقه اش به نظام و رهبر بود. چندین بار از من پرسید آیا تا به حال ائمه معصومین را در خواب یا بیداری دیده ای که با جواب منفی من روبرو میشد اما در مورد خودش چیزی نگفت.

به شوخی به او می‌گفتم امیرگان چرا این لباس ها را می پوشید می‌گفت می‌خواهم یک جوری داخل گروه های مخالف نظام شون تا شناسایی شان کنم و به آنها ضربه بزنم.

محمد جواد زارعی دوست و همرزم شهید

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده