شهید اردیبهشت
دوشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۶ ساعت ۱۰:۵۶
شهید حسین بقایی فرزند بمان علی در سال 1346 در شهر مقدس قم چشم به جهان گشود. او در تاریخ 11/2/57 بر اثر اصابت گلوله ماموران رژیم پهلوی به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

خانواده ما  از سال 42 دائم به خانه امام رفت و آمد داشتند. تمام روضه ها و سخنرانی های امام را در فیضیه می رفتیم . حسین با سن کمی که داشت علاقه مند به مداحی بود و در ایام محرم بچه ها را جمع می کرد و عزاداری به پا می کرد. حسین در ان سالها یازده سال سن داشت و از نظر مبارزاتی قوی بود و نسبت به رفت و آمدهای ما خیلی حساس شده بود و مدام می پرسید که چی شد. تا اوایل انقلاب یعنی دی ماه 56 حسین در مدرسه مسعود خیابان خاکفرج با دو تن از دوستان خودش به نامهای حسین خزعلی و حسین سعیدی که در یک کلای بودند درس می خواندند و در مدرسه بچه ها را بر علیه شاه تحریک می کردند و شعار می دادند. یک شب حسین به همراه دوستانش در خیابان چهارمردان عکس شاه را از بالای دیوار یکی از بانکهای سپه پایین آورده بودند.

چند روز بعد که حسین از مدرسه آمد دیدیم یک پای او می لنگید ... وقتی از او سوال کردیم در جواب گفت: امروز معلم ما سه نفر را به خاطر شرکت در تظاهرات در مدرسه فلک کرده است. روزی حسین به همراه دوستانش به کوچه آبشار رفته بودند روبروی افاضلی که فرمانده کماندوها بود عکس شاه را ازکتابش پاره کرده آنان هم مردم را به رگبار می بندند و حسین هم که جلوی جمعیت بود تیر می خورد و پسر آقای خزعلی همان جا شهید می شود. داماد ما هم که آنجا بود به خانه می آید و ماجرا را بازگو می کند... و تعدادی را به بیمارستان گلپایگانی و بعد به بیمارستان کامکار انتقال دادند. شب با یکی از آشناها پیش افاضلی رفتیم که با او خیلی رفیق بود افاضلی گفت: حاجی چه می خواهید؟ حاجی گفت: یک بچه که از مدرسه بر می گشته تیر خورده حالا جنازه اش را می خواهند و نشانه های حسین را به افاضلی دادیم. افاضلی جواب داد که او از مدرسه نیامده بود او در تظاهرات شرکت داشته و جلوی جمعیت بوده و اولین کسی بوده که عکس شاه را آتش زده و در ادامه گفت: جنازه اش را به تهران انتقال دادند و اگر بخواهید جنازه را تحویل بگیرید باید 400 هزار تومان پول بدهید ما هم منصرف شدیم. حدود 13-14 روز بعد آقای احمدی میانجی که همسایه ما بود گفت حاجی چی کار کردید گفتم هیچ...

گفت به پزشکی قانونی بروید و بگویید از مدرسه می آمده است ما هم به پزشکی قانونی رفتیم آنها چند عکس را به ما نشان دادند که یکی از عکس ها حسین بود با اصرارهای ما یک نامه مهر شده به ما دادند و به پزشک قانونی تهران بردیم. آنجا از ما پرسیدند برای چه مراجعه کردید گفتیم بچه از مدرسه برمی گشته و تیر خورده. گفتند ولی در پرونده او چیز دیگری ثبت شده و عکس شاه را پاره کرده. خلاصه با اصرارا زیاد تعهد دادیم و با کلی دردسر به غسال خانه بهشت زهرا رفتیم و جنازه را به قم آوردیم. هنگام تحویل جنازه در قم سه چهار نفر ساواکی تسبیح به دست آنجا بودند تا صاحبان جنازه را بشناسند. ما هم جنازه شهید را گرفتیم درون یکی از قبرها که حسین خودش نشان کرده بود در بهشت معصومه خاک کردیم بدون اینکه سر و صدایی باشد و حتی نتوانستیم ختم بگیریم. بعد از شهادتش خیلی از وسایلی که داشت شامل کتابها، اعلامیه ها و نوشته هایش را توی بادگیر منزل ریختیم چون مامورها حمله کرده بودند.

منبع: کتاب شهید اول

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده