دوشنبه, ۰۴ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۳:۵۰
کتاب " تو که آن بالا نشستی؛ کتاب مهدی زین الدین " خاطره هایی است که از مهدی زین الدین تعریف کرده اند به قلم احمد جبل عاملی که در سال 1383 انتشار یافت.

کتاب " تو که آن بالا نشستی؛ کتاب مهدی زین الدین " خاطره هایی است که از مهدی زین الدین تعریف کرده اند به قلم احمد جبل عاملی که در سال 1383 انتشار یافت.

گزیده ای از کتاب
اصغر ابراهیمی: موقع خیبر، توی واحد تبلیغات لشکر هفده بودم. خب کارمان ایجاب می کرد توی یک منطقه نمانیم و دائم در حال حرکت باشیم، توی خط  خودی. بیشتر جاهایی که سر می زدیم، مهدی زین الدین هم آنجا بود. اصلا از آن فرمانده هایی نبود که بچسبد به سنگر فرمان دهیش. پشت نیروهایش بود.
توی خیبر، آتش دشمن بی سابقه بود. عراق هر چه توان داشت، گذاشته بود برای پس گرفتن جزیره ها. کارهایی می کرد، تاکتیک هایی میزد که نظامی های باسابقه هم تا آن روز ندیده بودند. مثالش همان کانالی که زده بود تا آب فرات را بریزد توی خط ها. آب که می آمد دیگر هیچ کاری نمی شد کرد. آب دزیر پایمان بود و آتش هم از بالاسر. چند تا لودر داشتیم که همه را زده بودند و همان جا کنار جاده می سوختند. مجبور بودیم کانال را با دست پر کنیم. عراق هم می دانست کانال برای ما مهم است. همین طور اطرافش را می زد. آقا مهدی به هر کس می گفت برود برای پر کردن کانال، طفره می رفت. شب که شد، یکی از بچه ها خبر آورد که مهدی را دیده، بیل به دست می رود طرف کانال؛ خودش یک تنه می خواست کانال لعنتی را پر کند. زده بود به رگ غیرت بچه ها. همه جمع شدیم و زیر آتش دشمن رفتیم طرف کانال و پرش کردیم. فرمان دهیش این طور بود. معطل کسی نمی ماند. وقتی حرفش را نمی خواندند یا وضع بچه ها طوری نبود که بتوانند کاری انجام دهند، خودش دست به کار می شد.
یکی دو روز بعد هم اتفاقی افتاد که بعدها فهمیدیم. توی یکی از پاتک های دشمن، پایش ترکش خورد. از آن ترکش های درشتی که هر کسی را زمین گیر می کند، ولی مهدی که وضع روحیه ی بچه ها را می بیند و فشاری که رویشان هست، تحمل کرد. سوار موتورش شد، برگشت عقب. فهمیدیم یک ساعتی رفت و برگشت، ولی نمی دانستیم رفته عقب، زخمش را باندپیچی کرده و شلوار خونیش را عوض کرده. بعدها بچه ها از شلوار خونی که توی سنگرش پیدا کردند، فهمیدند.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده