کد خبر : ۵۹۷۷۷۹
۰۹:۳۶

۱۴۰۴/۰۵/۲۰
زندگی‌نامه شهید «عباس جلالی بهمنی»

شهیدی که وعده آوردن تربت کربلا را داد

شهید عباس جلالی بهمنی، جوانی مؤمن و عاشق شهادت از روستای خیرآباد از توابع شهرستان میناب، که زندگی‌اش سرشار از عشق به اهل‌بیت (ع) و خدمت به مردم بود، در هجدهمین بهار عمر خود، از جبهه مهران پر کشید و به دیدار معبود شتافت؛ همان‌گونه که همواره وعده داده بود: «یا تربت کربلا را می‌آورم، یا با تابوتی از جبهه بازمی‌گردم.»


شهیدی که وعده آوردن تربت کربلا را داد

به گزارش نوید شاهد هرمزگان، شهید «عباس جلالی بهمنی» دوازدهم مهر ماه ۱۳۴۴، در روستای خیرآباد از توابع شهرستان میناب چشم به جهان گشود. پدرش محمد، کارگر بود و مادرش شهربانو نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. هجدهم مرداد ۱۳۶۲، در قلاویزان توسط نیرو‌های عراقی بر اثر اصابت ترکش خمپاره به گردن و سینه، شهید شد. مزار وی در گلزار شهدای شهرستان زادگاهش واقع است.

بسمه‌ تعالی

در لحظه‌ای که بهار جوانی بر زندگی‌اش سایه افکنده بود و گلستان خانواده را با شکوفه‌های خنده‌اش معطر و شاداب ساخته بود، ناگهان گلچین روزگار با نگاهی بر او، این گل را از میان گلستان برگزید و جدا کرد. با رفتن این گل، گویی باد خزان بر بوستان خانه وزیدن گرفت و همه را پژمرده و افسرده ساخت.

شهید عباس جلالی تحصیلاتش را تا کلاس پنجم ابتدایی ادامه داد و پس از آن ترک تحصیل کرد. چند سالی بدون شغل گذشت تا این‌ که در سپاه پاسداران ثبت‌نام و به عنوان کارمند در سپاه بندرعباس مشغول به کار شد.

با وجود تحصیلات کم، علاقه بسیاری به خواندن کتاب‌های اسلامی و مذهبی داشت و همواره در تلاش برای یادگیری بود. اوقات فراغتش را با گوش دادن به نوارهای مذهبی و مطالعه کتاب‌ها سپری می‌کرد. به انجام واجبات بسیار اهمیت می‌داد و هرگز نماز خود را ترک نمی‌کرد. از نظر اخلاق و رفتار، فردی نمونه بود. نگاه ویژه‌ای به کودکان داشت و با آن‌ها بازی می‌کرد، تا جایی که هر وقت بچه‌ها او را می‌دیدند با شوق به سویش می‌رفتند و وابستگی خاصی میانشان شکل گرفته بود.

صله‌ رحم را هرگز فراموش نمی‌کرد و به خانواده نیز سفارش می‌کرد که این سنت نیکو را به‌ جا آورند. در هر فرصتی که به‌ دست می‌آورد، به دیدار اقوام و خویشان دور و نزدیک می‌رفت و با رفتار و کردار نیک خود، همه را تحت تأثیر قرار می‌داد.

همواره سخنش از شهادت و جبهه بود. عاشق شهادت و شیفته زیارت امام حسین (ع) بود و همیشه می‌گفت: «من به جبهه می‌روم؛ یا تربت پاک کربلا را برایتان می‌آورم، یا شهید می‌شوم و تابوتم را برایتان می‌آورند.» او تشنه شهادت، تشنه معبود و تشنه حقیقت بود، تا آن‌ که عطش دیدار معشوق بر او غلبه کرد و دیگر نتوانست لحظه‌ای در این دنیا بماند.

در سال ۱۳۶۲ از سپاه پاسداران به جبهه اعزام شد و در هجدهمین بهار زندگی‌اش، در جبهه مهران، کمتر از یک ماه پس از حضور، با اصابت ترکش بال گشود و به دیدار حضرت دوست شتافت.

آری، کسی که بنده خالص خدا باشد، نور حقیقت در وجودش می‌درخشد. خداوند واقعیت زندگی را با سخنان او به نمایش گذاشت، چنان‌ که پس از هجرتش به سوی یزدان، همه دریافتند که گفتارش گواه صداقت و ایمانش بود. او کسی بود که تشنه معبود بود و ناگاه، چشمه عظمت الهی در جانش جوشیدن گرفت و او را به سوی خود فراخواند و از آب زلال و لطیف محبتش سیراب ساخت.

روحش شاد و راهش پررهرو باد

ا


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه