«مادر جان میخواهیم راه کربلا را برای شما باز کنیم»
به گزارش نوید شاهد خوزستان،۱۶ دیماه سالروز اولین عملیات نظامی دفاع مقدس و سالگرد شهادت شهدای هویزه در عملیات نصر است که براساس گزارش سپاه پاسداران، ۱۴۰ تن از جوانان و دانشجویان انقلابی به شهادت رسیدند.
عملیات نصر موسوم به عملیات هویزه در قالب یک استراتژی نظامی با طراحی قرارگاه تاکتیکی جنوب در ۱۵ و ۱۶ دی ماه سال ۵۹ بود که نخستین عملیات زرهی رزمندگان اسلام پس از تجاوز دشمن به خاک جمهوری اسلامی محسوب میشود و در آن شهید حسین علم الهدی و دیگر رزمندگان همراهش مردانه رشادت گری کردند.
امروز 16 دی ماه 1402 در یادمان شهدای مظلوم هویزه، هوای دلهای زائرین بارانی و مملو از ارادت به شهدای دانشجو و دانشآموز این یادمان بود. امروز در یک هوای زمستانی، یادمان شهدای هویزه، میزبان خیل دلدادگان، عاشقان و جاماندگان از قافله شهیدان از جای جای میهن اسلامی بود. در میان خیل عظیم عاشقان شهدای هویزه قدم میزدم و عکس میگرفتم هر کسی بر مزاری نشسته بود در میان جمعیت چشمم به عکس نوجوانی افتاد که خانمی چادری او را محکم در آغوش کشیده بود، گویی امروز او را پیدا کرده است نزدیک شدم و کنارش نشستم ظرف خرما را به من تعارف کرد.
خرما را برداشتم و فاتحهای خواندم، دوست داشتم بدانم چه نسبتی با شهید دارد که خود لب به سخن آغاز کرد و گفت: اولین عملیات جنگ و دستها خالی، اما شور دفاع آنچنان در دل رزمندگان موج داشت که نیاز به سلاح را فراموش کرده بودند. نامش قنبر بود و دانشآموز سال چهارم هنرستان بود که راهی جبهه و جنگ شد.
قنبر پنجمین فرزند خانواده پویان بود، روزی که رفت پدر و مادرم او را راهی کردند و روزی که خبر آمدنش را دادند پدر و مادرم هر دو آسمانی بودند. ما قنبر را هیچگاه در خانه ندیدیم سالهای قبل از جنگ مشغول مبارزات انقلاب و پس از پیروزی با دوستانش مشغول اموراتی مثل گشت و ایستهای بازرسی و بسیج بود. در مدرسه دانش آموز بسیار فعال و درسخوانی بود. در زمان مدرسه که مرتب در حال پخش اعلامیه و سخنان امام بود.
لبخندی زد کمی سکوت کرد و ادامه داد: کلا قنبر خانه پدرم را به پایگاه مبدل کرده بود، همیشه با دوستانش در زیر زمین در حال برنامه ریزی بودند ولی ما از برنامه های آنها بیاطلاع بودیم.
خانم خدیجه پویان خواهر بزرگ شهید قنبر پویان ادامه داد: برادرم دانشگاه تربیت معلم در رشته معارف اسلامی قبول شد اما نرفت و عقیده داشت جهاد در راه خدا از هر چیزی بالاتر است، از دانشگاه مرخصی گرفت و عازم جبهههای نبرد شد.
لهجه زیبایش نشان می داد اهل خوزستان نیست وقتی به مزار شهید نگاه کردم دیدم نوشته شده کازرون و فهمیدم این نوجوان بسیجی خانه و کاشانه را ترک کرده و برای کمک به هموطنانش راهی خوزستان شده است. خانم پویان که نگاهش را به عکس برادرش دوخته بود، نفس عمیقی کشید. انگار که خاطرهای را به خاطر میآورد از طرح لبخندش میشد فهمید چه خاطرات زیبایی یکی پس از دیگری در ذهنش رژه میروند. خیره به او شده بودم که ناگهان با صدای آرامش گفت: «یک روز مادرم به قنبر گفت: تو کم سن و سال هستی جبهه که شبیه مدرسه نیست پشت میز بنشینی آنجا زندگی سخت است...» در تمام لحظههایی که مادرم نصیحت میکرد قنبر فقط به گلهای قالی نگاه می کرد، من فکر کردم با حرفهای مادرم قانع شده است که ناگهان با لبخندی به صورت مادرم نگاه کرد و گفت: «مادر جان مگر دوست نداری به کربلا بروی، ما می خواهیم راه کربلا را برای شما باز کنیم تا به راحتی به زیارت امام حسین (ع) بروید...» اسم امام حسین ع که آمد مادرم سکوت کرد.
تا سه ماه پیش هم بیخبر بودیم
از نحوه شهادت شهید قنبر پویان که پرسیدم، ابتدا جوابم قسمتی از اشکهای ۴۰ سالهاش شد. برای دومین بار بود که از نزدیک تپیدن قلب خواهری دلتنگ را بعد از گذشت اینهمه سال فراق میدیدم. آرامتر که شد کف دستانش را به هم کشید و گفت: راستش تا سه ماه پیش هم بیخبر بودیم سالها پدر و مادرم و همه ما چشم انتظار برادرم بودیم تا اینکه سه ماه پیش به ما اطلاع دادند که قنبر جز شهدای گمنام هویزه است سالها مزارش اینجا بود شهید گمنام خورده بود و امروز مزارش به نام خودش است.
آن روزها میگفتند: برای عملیات نصر اعزام شده بود اما هیچکس نمیدانست در این صحرای محشر چه اتفاقی برایش افتاده بود. مثل تکههای پازل هرکسی برای ما چیزی می گفت و پدر و مادرم در نهایت می گفتند امانتی بود از خداوند که میهمان ما بود و رفت.
هیچ کدام از ما نمیدانیم قنبر در جبهه مشغول به چه کاری بود از زمانی که رفت جبهه تا زمانی که به شهادت رسید فقط دو بار به مرخصی آمد و هر بار هر چند ساعتی که بود فقط در حال جمع آوری آذوقه برای همرزمانش بود تنها کلامی که از او به خاطر دارم این است که: «زندگی در آنجا برای رزمندگان خیلی سخت است ما در بیابان هستیم هر چه لباس و خوراکی برای بچهها ببرم باز هم کم است...»
خانواده شهید بودن افتخار است
همان طور که اشک چشمانش را پاک میکرد گفت: «زمانی که قنبر شهید شد پدر و مادرم بدون اینکه بدانند هر دو بیقرار بودند که خبر آوردند در هویزه محاصره شدند و همه به شهادت رسیدند. زمانی که از پیکرش نشانی گرفتیم با نگاههای مملو از تأسف روبرو شدیم و دانستیم باید انتظار را پاسخ دل بهانه گیرمان کنیم.
۴۰ سال است ما گوشمان به زنگ تلفن و نگاهمان به دَر بود که شاید نشانی از پیکرش برایمان بیاورند که سه ماه قبل این اتفاق افتاد اما افسوس که مادرم نبود و با چشم انتظاری قنبر از دنیا رفت، نفس عمیقی کشید و با یک تن صدای خاصی گفت: «قنبر مایه عزت ما در دنیا است، خانواده شهید بودن افتخاری است که برادرم قنبر نصیبمان کرد.»
آرام نگاهم کرد و ادامه داد: «تنها چیزی که مرا آرام میکند این است که قنبر به آرزویش که شهادت بود رسید و همیشه از او خواستم تا با دعای خیرش هوایمان را داشته باشد.»
گفتگو و تنظیم: مریم شیرعلی