روی آسفالت داغ تابستان به جرم روزه داری سینه خیز می رفت
به گزارش نوید شاهد خوزستان، وقتی نام مادر به میان میآید، کلمات هم کم میآورند آنهم زمانی که بخواهیم از مادرانِ این سرزمین بنویسیم، مادرانی دلسوخته اما باصلابت که شنیدن روایت عاشقی و آزادگیشان، چشمها را روشن و دل هر انسان آزادهای را تکان میدهد.
مادران شهدا، همان سروهای صبور و استواری هستند که عاشقانه و بی توقع و با دست های مهربان خود، فرزندنشان را برای دفاع راهی جبهه می کردند و جگرگوشه خود را در معرض خصم دشمن قرار می دادند و چه شهامتی از این بیشتر که این مادران دلاورانی در قامت یک زن اما با روحی سراسر از مردانگی هستند.
در سالروز شهادت بزرگ مردی از سرزمین شهید پرور خوزستان، شهید«محمد حسین ناجی دزفولی» سایت نوید شاهد خوزستان مصاحبه با مادر این شهید والامقام را برای علاقه مندان منتشر می کند.
نوید شاهد خوزستان: لطفا خودتان را معرفی کنید و از کودکی شهید محمد حسین برایمان بگویید.
گوهر دوستانی دزفولی: بسم رب شهدا و صدیقین، بنده گوهر دوستانی دزفولی مادر شهیدان «محمد حسین و عبدالامیر ناجی دزفولی»، خواهر شهیدان «علی و محمود دوستانی دزفولی» و مادر همسر شهید «محمد روغن چراغی» هستم.
حسین در دهم شهریور 1337 به دنیا آمد. ما بسیار خانواده مذهبی بودیم. پدرش روحانی و روحانی زاده بود به همین خاطر به شرعیات و مسائل دینی بسیار اهمیت می داد و همین باعث شده بود که فرزندانم نیز در همین راه بزرگ شوند. حسین با نان حلال پدری زحمتکش قد کشید. به خوبی بخاطر دارم که سه ساله بود که به بیماری تشنج مبتلا شد که در اثر آن تا سر حد مرگ رفت. اما اراده خدا بر این بود که حیات این کودک ادامه یابد تا بعدها یکی از مجاهدان مبارز و عاشقان امام خمینی رضوان الله علیه شود و همین نیز شد.
در سن هفت سالگی به دبستان دولتی رازی دزفول فرستادیمش. کلاس اول و دوم ابتدایی را به خوبی پشت سر گذاشت، اما به کلاس سوم ابتدایی که رسید از همان روزهای آغازین سال تحصیلی، از رفتن به مدرسه روی گردان شد و رغبتی به آن نشان نمیداد. دلیلش را نمی دانستم و او نیز سکوت می کرد. کم کم کار به جایی رسید که او را با دعوا به مدرسه میبردم.
دو سه ماهی این وضعیت ادامه داشت و من هم نگران شده بودم و هم اینکه از این رفتار حسین خسته شده بودم، یک روز در کنارش نشستم و در نهایت محبت و ملایمت با او حرف زدم و اصرار کردم که دلیل مدرسه نرفتنش را بگوید. بالاخره زبان باز کرد و پرده برداشت از رمز و راز قصه اش.
سر به زیر انداخت و با چهره ایی ناراحت گفت: «چرا معلم ما یه خانمه؟! من خوشم نمیاد! اون بدون حجاب میاد سر کلاس! من تحملشو ندارم! خوشم نمیاد برم روبروی یه خانم بی حجاب بشینم! وقتی چشمم بهش میفته وحشت می کنم! ازش بدم میاد مامان!»
حرف های حسین کودکانه نبود. باطن مصفا و روح بزرگِ بزرگمرد کوچکی که روبرویم با بغض نشسته بود، با اصرار و دلیل و برهان آوردن و توجیه، آرام نمی گرفت. حسین آنجا تصمیم بزرگی گرفت و من هم به دلیل خدایی بودن تصمیمش، مخالفتی نکردم. او مدرسه را رها کرد و از آن زمان به بعد بود با وجود سن کم به جهت مشغول شدن و دوری از بیکاری، در یک مغازه میوه فروشی که از دوستان پدرش بود مشغول به کار شد و چند سالی را به همین منوال گذراند.
نوید شاهد خوزستان: چه شد که دوباره درسش را ادامه داد؟
گوهر دوستانی دزفولی: چند سالی مشغول کار شد و در همان سالها با مدرسه علمیه آیت الله نبوی دزفول آشنا شد و شروع به فراگیری مقدمات و صرف و نحو عربی کرد و رفته رفته، یکی از شاگردان آن مدرسه شد. اما روح تشنه حسین با مدرسه علمیه اقناع نمیشد.
در سن ۱۴ سالگی به فکر عزیمت به شهر مقدس قم افتاد و علیرغم نوجوانی و سن پایین و با وجود دغدغههای ما، به هر سختی که بود تدارک هجرت به قم را فراهم نمودیم و در مدرسه فیضیه این شهر مشغول به تحصیل علوم حوزوی شد. در همان زمان بود که ضمن تحصیل در حوزه، در مدرسه بزرگسالان نیز ثبت نام نمود و به تحصیل دروس قبلی خویش ادامه داد و دوره ابتدایی و راهنمایی را به اتمام رساند.
نوید شاهد خوزستان: از خصوصیات اخلاقی شهید برایمان بگویید
گوهر دوستانی دزفولی: ما هر چقدر برای حسین پول می فرستادیم ایشان کتاب می خرید و بیشتر این کتابها با مضمون مذهب بود. هر وقت می خواست به دزفول بیاید تعداد زیادی کتابهای مذهبی خریداری می کرد و با خود میآورد. با وجود جو اختناق رژیم طاغوت و با تمام سختیهای موجود، کتابها را به دست دوستان و آشنایان میرساند و آنان را دعوت به مطالعه آن کتابها میکرد.
حسن آن زمان شاید 15 یا 16 سال داشت ولی به معلمی روشنگر تبدیل شده بود که ارشاد و بیداری جوانان فامیل و دوستان خویش را با شدت هرچه تمام تر در برنامه داشت. حسین در دوره طلبگی به آنچنان بلوغی از علم و اخلاق رسیده بود که سرآمد دوستان و رفقایش شده بود و تبدیل به یک معلم اخلاق برای آنان شده بود؛ به گونهای که هر زمان، فرصتی یافت میشد که حسین بین دوستان و آشنایان باشد بلافاصله فرصت را غنیمت شمرده و به ارشاد و آگاهی دادن آنان در زمینههای دینی، اعتقادی، و گاه سیاسی میپرداخت و برای این نیت از کمترین فرصتها چه در مسجد و یا در خانه و یا حتی در گردش و تفریح استفاده میکرد.
نوید شاهد خوزستان: آیا حسین قبل از پیروزی انقلاب اسلامی فعالیت داشته است؟ برایمان شرح دهید...
گوهر دوستانی دزفولی: بله! حسین حدودا" سه سال در قم اقامت داشت و موفق به گذراندن بخش قابل توجهی از دروس حوزه شد که مدت یک سال از آن دوران را با حجت الاسلام سید کاظم دانش که بعداً در انفجار تروریستی حزب جمهوری اسلامی به همراه شهید دکتر بهشتی به شهادت رسید همحجره بود.
اما وقتی حسین به سن ۱۸ سالگی رسید مجبور به ترک حوزه شد و به لحاظ اجبار رژیم وقت به خدمت سربازی رفت. در سالهای ۵۶ و۵۷ در پایگاه چهارم شکاری دزفول خدمت می کرد و در این دوره هم که حسین پس از دوره طلبگی و انجام خود سازیهای معنوی بسیار که در جوار حرم حضرت معصومه (س) در وجود خویش ساخته و پرداخته بود، از او سربازی مومن و پایبند به اخلاق و سیره اسلامی ساخته بود، تا جایی که در آن دوران خفقان با وجود محدودیتهای شدید امنیتی در پایگاه شکاری دزفول اقدام به برگزاری جلسه قرائت قرآن میکرد.
همچنین در ماه مبارک رمضان در دوران خدمت سربازی هیچگاه روزه اش را ترک نکرد و با وجود تمام سختی ها روزه اش را می گرفت بعدها دوستانش برایم تعریف کردند که بارها به جرم روزه داری با در هوای گرم دزفول به روی آسفالت داغ تابستان ساعتها او را سینه خیز میبردهاند.
حسین به گوشت که در غذای پادگان بود چون نسبت به ذبح اسلامی آن شک داشت لب نمیزد و فقط نان یا برنج آنها را به همراه هندوانه، خربزه یا اندک کشمشی که من برایش میبردم میخورد.
بخاطر همین ایشان چندین بار زندانی و شکنجه شدند و همین باعث میشد مرتباً به عنوان یک بچه مذهبی تحت نظر مسئولین و فرماندهان یگان خویش قرار داشته و این دوره را نیز با دشواریهای خاص و حتی بیشتر اوقات در بازداشت و شکنجه گذراند… سرانجام حسین در ماههای آخر انقلاب اسلامی و در پی صدور فرمان تاریخی حضرت امام خمینی مبنی بر پیوستن ارتش به انقلاب و مردم، از محل خدمتش خارج شد.
نوید شاهد خوزستان: بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایشان چه فعالیتهایی داشتند؟
گوهر دوستانی دزفولی: بعد از پیروزی انقلاب اسلامی که حسین فرصت را برای خدمت مناسب میدید به همراه چند تن از دوستانش به تشکیل حزب جمهوری اسلامی در دزفول مشغول شد. اما بعد از مدتی در اردیبهشت ماه سال ۱۳۵۸ بنا به دستور حضرت امام مبنی بر تشکیل سپاه پاسداران حزب را رها کرد و با همکاری گروهی از یاران و همرزمانش، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را در شهرستان دزفول تأسیس کرد. در آن زمان حسین در سمت مسئولیت پذیرش سپاه با دقت و همت خیلی زیادی برای شناسایی و ورود نیروهای زبده و از هر حیث مطمئن به مجموعه سپاه پرداخت و موفق به گردآوری و جذب عدهای از یاران خالص و انقلابی برای سپاه شد.
بعد از مدتی حسین ستاد ذخیره سپاه را تشکیل داد که کاملاَ آن را با ایده خودش سازماندهی میکرد. میخواست که نیروهای متقاضی ورود به سپاه بعد از آن که در این ستاد آموزشهای لازم و آمادگی کامل جهت ورود به سپاه را دیدند در مجموعه کادر سپاه وارد سپاه شوند که و بعد از شهادتش این ستاد به نام خودش نامگذاری شد.
نوید شاهد خوزستان: بهترین خاطره ای که از همرزمان یا دوستانش شدید چه بود؟
گوهر دوستانی دزفولی: یک بار حسین به همراه تعدادی از دوستان و همرزمانش به کوه رفته بودند آنها برای خودسازی و شناخت بیشتر خود و خدا همیشه از این برنامه ها با دوستانش داشت این بار سه روز آنجا بودند بعدها همراهانش به من گفتند:«وقت نماز که میشد، نماز را به جماعت میخواندیم و حسین با شور و شوق خاصی آماده برگزاری نماز میشد. بعضی وقتها در بین روز صدای بلند گریهای از دور ما را متوجه خود میکرد. وقتی به دنبال صدا میرفتیم، میدیدیم حسین جای خلوتی در لابلای صخرهها پیدا کرده و مشغول خواندن دعاهای مفاتیح و راز و نیاز با خدا و مولای خویش است.»
نوید شاهد خوزستان: چگونه شد به جبهه اعزام شد و لحظه شهادت ایشان را برایمان بگویید
گوهر دوستانی دزفولی: حسین طی سالهای 1359 و 1360 درمأموریتهای کوتاه به جبهه میرفت اما به لحاظ سخت گیریهای مسئولین و فرماندهان از حضورش در عملیاتها جلوگیری میشد و این ممانعتها خیلی اذیتش میکرد. در نهایت هم صبرش تمام شد و جهت شرکت در عملیات فتح المبین در قالب نیروی بسیجی از پایگاه مقاومت مسجد صاحب الزمان (عج) دزفول عازم جبهه شد و بعد از اینکه مدتی قبل از عملیات، در خمین آموزشهای رزمی و تاکتیکی مورد نیاز را دید، همان برنامههای خودسازی معنوی اش را ادامه داد.
سرانجام در عملیات فتح المبین شرکت کرد و در مرحله اول عملیات از ناحیه دست و پای راست مجروح شد ولی با وجود اصرار همرزمان از اعزام به پشت جبهه خودداری کرده و گفته بود:«برادران! مگر خون من از خون آقا ابوالفضل العباس (ع) رنگینتر است که برگردم و به جهاد ادامه ندهم؟!» و بالاخره در مراحل بعدی عملیات در هفتم فروردین 1361 در محور عملیاتی سایت ۵ و در حین عملیات شهید شد.
تنظیم کننده : مریم شیرعلی
برگرفته از سایت معرفی شهدای دزفول