پدرم جانشین شهید محمد جهان آرا در آزادسازی خرمشهر شد
به گزارش نوید شاهد خوزستان، سوم خرداد سال ۱۳۶۱ روز مقاومت، ایثار و پیروزی و روز ولایت مداری و یادآور رشادت ها، جان فشانی ها، ایثار شهیدان، ایستادگی و استقامت مردم شریف مهین عزیزمان و جان نثاری رزمندگان اسلام و اوج عرفان، تدین و خلوص امام شهیدان خمینی کبیر (ره) است.
امت غیور ایران اسلامی در سی و چهار روز دفاع جانانه و نوزده ماه مقاومت بی نظیر، یکپارچه و تمام قد در مقابل استکبار و دست نشانده هایش ایستاد تا به اذن الهی طعم شکست و خواری را به متجاوزان و ظالمان بچشاند.
آزاد سازی خرمشهر و شهیدان «محمد جهان آرا و سید عبدالرضا موسوی» نامهایی هستند که یادآور رشادت روزهای پیروزی خرمشهر در کل جهان است. روزهایی که شهید موسوی اقدام به سازماندهی برادران سپاه و نیروهای اعزامی در تیپ ۲۲ بدر نمود و خود هیچگونه مسئولیت رسمی به عهده نگرفت و با گرفتن یک موتور مرتبا در خط مقدم جبهه به هماهنگی گردانهای مستقر در خط می پرداخت. وی بعد از شهادت فرمانده سپاه خرمشهر «محمد جهان آرا» تا آزاد سازی خرمشهر جایگزین ایشان شد.
و امروز نوید شاهد خوزستان در سالروز آزاد سازی خرمشهر با تنها فرزند این شهید والامقام «دکتر سیده فاطمه موسوی» گفتگویی انجام داده که ماحصل آن در ذیل می آید.
نوید شاهد خوزستان: لطفاً خود را معرفی کنید
سیده فاطمه موسوی: به نام خدا با سلام. دکتر فاطمه موسوی، فرزند شهید دکترعبدالرضا موسوی هستم. پدرم در رشته پزشکی تحصیل می کرد و با همکاری دوستان و همرزمانش سپاه خرمشهر را تشکیل داد. بعد از شهید جهان آرا فرماندهی سپاه خرمشهر را داشت و برای مردم و ملتش به شهادت رسید. من در طول زندگی سعی کردم با کمک آموزش های مادرم و گفته های ایشان به نقل از پدرم تا حدودی مسیر پدرم را ادامه دهم . در رشته عمومی تحصیل کردم و در حال حاضر متخصص کودکان هستم و انجام خدمت می کنم. هم اکنون متاهل هستم و دو دختر به نام های حنا و شیرین دارم.
نوید شاهد خوزستان: آیا در رابطه با پدر برای فرزندانتان صحبت کردید؟
سیده فاطمه موسوی: قطعا صحبت می کنم و بارزترین صفت پدر برای ما نظم و تحصیل بوده است. همیشه به بچه هایم می گویم که شما اصیل زاده هستید، از این نظر که پدربزرگتان آدمی منظم بود . شما باید شبیه او رفتار کنید و پدر پدرم که مرحوم شده اند هم چنین آدمی بوده اند. عکسی از ایشان هست که با سن زیادشان در صف اول جنگ داوطلبانه حضور داشتند برای اعزام به جبهه. با اینکه پسرش هم شهید شده بود بازهم اول صف اعزام بود. به فرزندانم می گویم همیشه باید سختکوش و منظم باشید.
نوید شاهد خوزستان: هنگام شهادت پدر چند سال داشتید؟
سیده فاطمه موسوی: من متولد 7 دی 1359 هستم و پدرم 17 اردیبهشت سال 61 به شهادت رسیدند یعنی زمانی که پدرم شهید شد من یک سال و پنج ماه داشتم.
نوید شاهد خوزستان: مادر چه خاطراتی از آن دوران برایتان تعریف کرده است؟
سیده فاطمه موسوی: مادرم از دوران جنگ چیزی نمی گفتند فقط از خصوصیات فردی پدرم تعریف می کرد. از سختکوشی و ساده زیستی ایشان می گفتند. از اینکه به کمترین امکانات و مثل ضعیف ترین اقشار جامعه زندگی کنند حتی اگه بتوانند بهترین زندگی را داشته باشند. به تحصیل و کسب علم خیلی اهمیت می دادند. پدر به شدت فرانگر بودند یعنی فقط به فکر همان لحظه نبودند در فکر این بودند که بالاخره جنگ با رشادت های جوانان تمام می شود و بعد از جنگ کشورمان باید انسان پروری کند، نسل پروری کند و بازسازی کند و افکار امام و انقلاب باید ادامه پیدا کند و بعد از جنگ، کشورمان را بسازیم. مادرم نیز می گفت باید انسان خود ساخته باشید و به دیگران خدمت کنید.
نوید شاهد خوزستان: ما بسیار علاقه مند هستیم بدانیم که نام شما را پدر انتخاب کرد یا مادر؟
سیده فاطمه موسوی: پدر انتخاب کردند ولی با مادرم همفکری داشتند. قرار بر این بود که اگر بچه پسر باشد علی آقا باشد ولی اگر دختر باشد فاطمه خانم و خدا من را قسمت این خانواده والامقام کرد.
نوید شاهد خوزستان: بهترین خاطره ای که مادر برای شما از پدر شهیدتان گفته را برای ما بازگو می کنید.
سیده فاطمه موسوی: پدر و مادرم خیلی ساده ازدواج کردند و خانواده مادرم بسیار دوست داشتند مثل بقیه دخترها برای دخترشان جهیزیه تهیه کنند ولی پدر و مادرم مخالفت کردند و گفتند دوست داریم خودمان وسایلمان را به اندازه نیازمان تهیه کنیم و ساده زندگی را شروع کردند. مادرم می گفت: پدر همیشه آرزوی شهادت داشت و همیشه می گفت که دعا کنید به آرزویم برسم و موقع شهادت گلوله توپ به ایشان برخورد کرده بود و جسد متلاشی شده بود ولی صورتشان لبخند به لب داشت و مادر می گفت این لبخند نشانه رسیدن به آرزویش بود.
نوید شاهد خوزستان: به نقل از مادر در زمان تولدتان پدر چه احساسی داشته اند؟
سیده فاطمه موسوی: زمانی که به دنیا آمدم ما تهران بودیم و پدرم در خرمشهر در جبهه بود. وقتی به ایشان اطلاع دادند خیلی خوشحال شدند و خود را سریع به تهران رساندند. اما من به دلیل سن کم متاسفانه ارتباط پدر دختری را تجربه نکردم و در بعضی لحظه ها بسیار افسوس می خورم.
نوید شاهد خوزستان: با توجه به شنیده ها از دیدگاه خودتان پدر چگونه بوده است؟
سیده فاطمه موسوی: احساس می کنم پدر از طبقه متوسط اجتماع بود. خانواده ایشان به تحصیل اهمیت می دادند و خود پدرم نیز درس و تحصیل بسیار دوست داشت و حتی در دبیرستان به سال های پایین تر از خود تدریس می کرد. در سالهای دانشجویی همیشه سعی می کرد در فراگیری علم به همکلاسی هایش کمک کند و امکاناتی را که پدر بزرگم برای ایشان تدارک دیده بود در اختیار دیگر دانشجویان قرار می داد تا جز درس به چیزی فکر نکنند. چیزی که بسیار مورد توجه من و همه اطرافیانش بود تمیزی کتابهای پدرم بود و این نشان می داد که چقدر به علم و کتاب هایش اهمیت می داد. نظم پدرم زبانزد همه بود وی به زبان عربی که زبان مادریش بود و زبان انگلیسی به طور کامل مسلط بود. به تحصیل خانم ها بسیار اهمیت می داد و می گفتند که با علم می شود به کشور خدمت کرد. اهل کار درست بود یعنی کاری را یا انجام نمی داد یا اگر انجام داد باید درست و کامل انجام شود.
نوید شاهد خوستان: پدر شما فرمانده سپاه در زمان آزاد سازی خرمشهر بود می توانید برایمان بیشتر توضیح دهید.
سیده فاطمه موسوی: پدرم از همان آغاز جنگ روزهای درگیری در مرز تا جنگ تن به تن در خرمشهر حضور داشت و در بسیج و هدایت رزمندگان نقش فعالی را عهده دار بود. تا اینکه در ۱۹ مهرماه ۵۹ در نبردی تن به تن با مزدوران عراقی زخمی شد ولی پس از مدتی استراحت دوباره به جبهه بازگشت و درسازماندهی مجدد سپاه فعالیت نمود و به دنبال آن به دلیل رکود جبهه ها جهت گذراندن یک دوره فشرده نظامی به اهواز رفت سپس وی سه تا چهار ماه را تنها به مطالعه پیرامون نهضتهای آزادی بخش منطقه پرداخت، ولی چون این دوران مصادف با فعالیت شدید ضدانقلابیون (به شیوه ترور) و سقوط بنی صدر و متوقف شدن برنامه های وزارت خارجه و از طرفی نیاز سپاه خرمشهر به فرمانده جديد بود زیرا فرمانهد محمد جهان آرا در آن زمان به منطقه 8 رفته بود، وی مجبور شد به سپاه بازگردد و در سمت فرماندهی به بازسازی مجدد سپاه بپردازد تا اینکه پس از ۸ ماه فعالیت مستمر در سپاه نوبت به آزادسازی خرمشهر رسید. در این رابطه نیز پدرم اقدام به سازماندهی برادران سپاه و نیروهای اعزامی در تیپ ۲۲ بدر نمود و خود هیچگونه مسئولیت رسمی به عهده نگرفت به همرزمان و فرمانده هانش می گفت:«مرا آزاد بگذارید تا به همه جا سرکشی کنم» و با گرفتن یک موتور مرتبا در خط مقدم جبهه به هماهنگی گردانهای مستقر در خط می پرداخت. ولی بعد از شهادت فرمانده سپاه خرمشهر «محمد جهان آرا» تا آزاد سازی خرمشهر جایگزین ایشان شد. پدرم فقط بخاطر خرمشهر و ارادتی که به شهید جهان آرا داشت این سمت را پذیرفت تا خون جهان آرا و دیگر شهدای خرمشهر پایمال نشود.
نوید شاهد خوزستان: تا چه اندازه شما پدر را در زندگیتان الگو قرار دادید.
سیده فاطمه موسوی: سعی می کنم در همه زمینه ها پدر را الگو قرار دهم و بهترین خصیصه های رفتاری پدرم یعنی نظم و علم را سرلوحه زندگی خود قرار دهم و تمام تلاشم را می کنم که به کشورم خدمت کنم و در راه درست قدم بردارم.
نوید شاهد خوزستان: آیا پدر و مادرتان این مسیر را برای شما انتخاب کرده اند.
سیده فاطمه موسوی: راهی بود که مادرم با علاقه جلوی من گذاشتند و از بچگی این موضوع را در ذهن من بزرگ میکردند که شما یک پزشک خیلی موفق هستی و من حتی نمیدانستم پزشک یعنی چی؟! خیلی بچه تر از این حرفا بودم ولی این موضوع انگار در ضمیر ناخودآگاه من از بچگی بوده که من باید پزشک بشوم. واقعا هم موقع انتخاب رشته که شد خودمم علاقمند بودم نه اینکه حالا اجبار خانواده باشه ولی بذر این علاقه از طرف مادرم در نهاد من کاشته شده بود.
نوید شاهد خوزستان: زیباترین خاطره ای که تا به حال از پدرتان شنیده اید را برایمان تعریف می کنید.
سیده فاطمه موسوی: خاطراتی که از علاقه ی زیادی که به مادرم داشتند تعریف میکردند. از اینکه چقد به مادرم احترام می گذاشتند. عمه ام که بسیار به پدرم نزدیک بود برایم تعریف کرده اند:«که وقتی پدرت قرار شد با مادرت ازدواج کند، با ادب خاصی که همیشه در رفتارش دیده می شد به مادرشون گفته گفتند، که این خانم برای من برابر همه ی خانم های آسمان و زمین هست. این جمله ای بوده که با ادب و احترام به مادرش گفته و از ایشان بخاطر همراهی کردنشان در مجلس خواستگاری تشکر کردند.»
نوید شاهد خوزستان: پدر را از زبان اطرافیان و دوستانشان توصیف کنید؟
سیده فاطمه موسوی: دوستان پدرم خیلی برای پدر احترام قائل هستند. من را اصلا نمیشناسند و ندیده اند ولی همین که خودم را معرفی میکنم مثلا می گویم من دختر شهید سید عبدالرضا موسوی هستم ناخودآگاه به من احترام می گذارند، و این حاکی احترام زیادی است که برای پدرم قائل هستند. فرقی نمی کند که در کجا با پدرم آشنا شده باشند هم رزمش بوده اند یا همکلاسی اش در دانشگاه، ولی گمان می کنم آنقدر پدرم شخصیت محترمی داشته که با اینکه این همه سال گذشته هنوز که هنوزه فقط از اینکه من اسم ایشان را بر زبان می آورم به من احترام می گذارند و خصلت های زیادی رو از پدرم برای من بازگو می کنند.
و اما رد رابطه با اقوام و آشنایان همیشه به من می گویند که پدرم با اینکه بیشتر زمان خود را در جبهه می گذراند اما زمان هایی که در خانه بود کوچیکترین کارهای خانه را مسئولیت پذیر بود و تمام کارهای من که یک دختر بچه کوچک بودم را خودش انجام می داد و بارها به من می گفتند وقتی پدرم می آمد جز خودش هیچکس اجازه نداشت به من غذا بدهد و وقتی اطرافیان به ایشان می گفتند شما آمده اید منزل که استراحت کنید می گفت:« نه من نیامده ام استراحت کنم اینم یه وظیفه ایه که دارم و دوست دارم همه کارای خانواده ام را تا وقتی هستم خودم انجام بدم»
نوید شاهد خوزستان: زندگی بعد از شهید عبدالرضا موسوی چطور گذشت؟ نبودن پدر را توصیف می کنید
سیده فاطمه موسوی: برای من شرایط متفاوت از مادرم است. برای مادرم از دست دادن یه مردیه که دیگه مانندش نیست. مردی که از نظر اخلاقی و شخصیتی و از نظر برابری فکری با خودش. دیگه جایگزینی مثل ایشان نمی توانست پیدا بکند ولی در نهایت مادرم همیشه خوشحال بودن از اینکه با پدرم آگاهانه این تصمیم رو گرفته بودن و خوشحال بودن از اینکه توی این راه پدرم را همراهی کردن و مانع ایشان نشدن.
خوشحال هستن از اینکه پدرم به آرزویش که شهادت بود، رسیده است. مادرم بازگو می کند:«زمانی که خبر شهادت پدرت را شنیدم را برای دیدن جسدش به سرخانه رفتیم من مانتویی سفید پوشیدم زیرا می دانستم که عبدالرضا خوشحال هست» هنوز هم بعد از گذشت این همه سال ایشان عذادار پدر نیستند و از بابت شهادت پدرم با همه سختی هایی که یک خانم 19 ساله با یک دختر یکسال و نیمه می تواند داشته باشد که حاکی از تنهایی، مشکلات تربیت فرزند و قطعا" مشکلاتی که در جامعه می تواند برای ایشان اتفاق بی افتد ولی بازهم خدا را شاکر هستند که پدرم به آرزویش رسید.
و اما در مورد من کمی طول کشید تا به باور درستی از شهادت و نبود پدر برسم. البته مطمناگ این به سن کم من و اینکه بینش لازم را نداشتم برمی گردد ولی خوب کم کم سنم بیشتر شد و کمی پخته تر شدم به این نتیجه رسیدم به قول آن شعر معروف:
اگر با من نبودش هیچ میلی/چرا ظرف مرا بشکست لیلی
الان فک میکنم که من برای خدا حتما نسبت به بندگان دیگرش متفاوت بودم که خدا برای من این سرنوشت را در نظر گرفت و عزیزترین کسم را از کنارم برد. حتما" لطف خدا شامل حال من شده علی رغم اینکه نمی توانم تمام آن سختی ها را کتمان کنم ولی الان به این دیدگاه رسیدم که می گویند:
سر ارادت ما با آستان حضرت دوست/که هرچه بر سر ما میرود ارادت اوست
نوید شاهد خوزستان: چه حرفی با مسئولین دارین
سیده فاطمه موسوی: مسئولین باید بدانند که در کجا ایستاده اند و چه کسانی جان دادند تا آنها امروز بر میز مسئولیت حکومت کنند. من از آنها می خواهم به زیر پاهایشان نگاه کنند و ببیند صندلی هایی که آنها با قدرت نشسته اند، زیرش نهر خون جوانان این کشور است.
از 15 خرداد شهدایی که در ورامین کفن پوشیدند، آن جوانانی که در خیابانها در میدون ژاله شهید شدند، آن همه جوان و نوجوانی که قبل از 22 بهمن کشته شدند و انسانهای وارسته ایی که در زیر شکنجه های ساواک دم نزدنند تا شهدای هر روز این کشور تا همین الان هم راهشان ادامه دارد و همه این عزیزان از جان خود گذشتند تا امروز ما به این انقلاب برسیم.
فقط زیر پاهایشان را نگاه کنند که یک نهر از خون جاری است، خون عزیزترین فرزندان ایران، . خون با ارزش ترین و باسواد ترین جوانان ایران، آنها موبا گذشتن از تمام دوست داشتنی هایشان این صندلی ها را به شما به امانت دادند. ببینند و بدانید که باید به مردم خدمت کنند اگر ما شهید دادیم بخاطر خدمت به مردم بوده بخاطر خدمت به ارزش های اسلام بوده و این باید همیشه دیده بشود.
گفتگو و تنظیم: مریم شیرعلی