چهارشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۰ ساعت ۱۷:۲۲
نوید شاهد- « مادر به گوشه ایی از اتاق خیره شد گویی که حبیب در اتاق بود و ادامه داد:«در همان شبی که فرزندم حبیب به شهادت رسید در خواب و رویا سه بانوی بزرگوار را دیدم که آمدند و پس از احوالپرسی از من خواستند که به نماز ایستاده تا آنها به من اقتدا کنند من خجل و شرمنده شدم و از انجام این کار خودداری کردم و کوچکی خود را در برابر بزرگی آنان اظهار نمودم ولی آنان با اشاره به مقام خاصی که از طرف خداوند به من عطا شده بود اصرار بر خواندن نماز و اقتدا به من را داشتند که در وضعیتی ملتهب از خواب برخاستم.» در ادامه خاطره‌ای از مادر شهید «حبیب قصاب بلنده» را بخوانید.
خاطره/ خواب مادر
 

به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید حبیب قصاب بلنده، هشتم فروردين 1336 ، در شهرستان دزفول ديده به جهان گشود. پدرش عبده، قصاب بود و مادرش گلابتون نام داشت. تا پايان دوره ابتدايي درس خواند. او نيز قصاب بود. به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. سي و يكم ارديبهشت 1360 ، در شوش بر اثر انفجار مواد منفجره به شهادت رسيد. مزار او در شهيدآباد زادگاهش واقع است.

متن خاطره:

شهید مخلص حبیب قصاب بلنده (وحیدنیا)از جمله نیروهایی بود که با آغاز انقلاب اسلامی تلاش و کوشش وافری برای خدمت به انقلاب اسلامی و مردم از خود نشان داد و با همکاری که با انجمن معلمان وقت داشت در اردوگاه نظامی شیرین آب دزفول بعنوان مسئول تدارکات به فعالیت پرداخت البته این را بگویم که وی هر کجا که نیاز به نیرو بود در آنجا حضور یافته و خدمت می کرد .منجمله با صدور فرمان حضرت امام (ره) مبنی بر شکستن حصر آبادان به دزفول بازگشت.

در آن زمان بود که به اتفاق شهید عبدالمجید صالح نژاد به بسیج عشایر پیوست و در جبهه عنکوش در عملیات چریکی تپه شصت به اتفاق دوست و همرزمش شهید صالح نژاد به بارگاه قرب الهی وارد شد.

مادرش دچار ناراحتی آب مروارید از ناحیه چشمانش شده بود و نیاز به عمل جراحی داشت . وی ایشان را به تهران برد و در بیمارستان بستری کرد و خود به سرعت به جبهه بازگشت.

 زماینکه  عمل جراحی انجام شد. دکتر تاکید داشت که تا ده روز نباید هیچگونه ناراحتی و یا احیانا مسئله ایی که همراه با گریه باشد برایشان اتفاق بیافتد و ایشان نباید گریه کند و این دقیقا"  مقارن شد با ایامی که حبیب در جبهه عنکوش به دیدار معبود شتافت.

و سخت تر این شد که به علت اشتباه در ثبت اسامی جسد وی نیز مفقود شده بود و این امر باعث شده بود که رسانیدن خبر شهادت وی به مادرش دشوارترین کار باشد و تا پیدا شدن جسد پاک و مطهرش تاخیری در اطلاع رسانی به مادر وی بوجود آمد .

زمانی که برادر شهید برای آگاهی دادن مادر به بیمارستان در تهران می رود و آشفته حال که چگونه این خبر را به مادرم بدهم با صحنه بسیار عجیبی مواجه می شود.

در حالی که او برای اطلاع دادن به مادر زیر فشار روحی بسیاری بود مادرش به او می گوید:« برای رساندن خبر شهادت حبیب آمده ای؟! لازم نیست چیزی بگویی من خود می دانم و الان چند روزی است که منتظرم شما هستم که بیاید و مرا به دزفول ببرید»

مادر به گوشه ایی از اتاق خیره شد گویی که حبیب در اتاق بود و ادامه داد:«در همان شبی که فرزندم حبیب به شهادت رسید در خواب و رویا سه بانوی بزرگوار را دیدم که آمدند و پس از احوالپرسی از من خواستند که به نماز ایستاده تا آنها به من اقتدا کنند من خجل و شرمنده شدم و از انجام این کار خودداری کردم و کوچکی خود را در برابر بزرگی آنان اظهار نمودم ولی آنان با اشاره به مقام خاصی که از طرف خداوند به من عطا شده بود اصرار بر خواندن نماز و اقتدا به من را داشتند که در وضعیتی ملتهب از خواب برخاستم. هر چه فکر کردم که چرا این خواب را دیده ام تنها موضوع به شهادت حبیب می رسیدم که می توانست چنین موقعیتی را برایم فراهم کند و فرزندم شهید حبیب مال خدا بود و امانتی نزد ما که به راه خدا رفت.»

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده