خاطره/شهدای دقیقه ۹۰
به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید شعبان نوروزی نهم دي 1341، در شهرستان هفتكل به دنيا آمد. پدرش صفرعلي،
كارگر شركت نفت بود و مادرش فردوس نام داشت. تا
پايان دوره متوسطه درس خواند و ديپلم گرفت. به
عنوان پاسدار وظيفه در جبهه حضور يافت. چهارم فروردين
1367 ، در ريشن عراق بر اثر اصابت گلوله به صورت،
شهيد شد.
متن خاطره:
ابوالقاسم مشغول صحبت بود که یکدفعه سطل آّب رویش ریخته شد. او خیلی
جا خورد با تعجب نگاه کرد و شعبان غش غش می خندید. ابوالقاسم حسابی عصبانی شده بود
گفت:«شعبان هر وقت شهید شدی خدا شاهد یک سطل آب روی جنازه ات می ریزم تا همه
بفهمند چقدر دیگران را اذیت کردی» و شعبان فقط می خندید.
ابوالقاسم قسم خورد که این کار را می کند تا روز تشییع شهبان،
ابوالقاسم در فکر فرو رفته بود. پیش خود گفتم:«حتما" به خود می گوید این دیگر
چه نوع شوخی بود که با او کردم؟ این چه قسمی بود که خوردم؟ من چه طوری روی جسدش یک
سطل آب بریزم در حالی که جمعیت اطراف او غرق گریه و ماتم هستند و هرکس به نوعی تلاش
دارد که درد جانگاه شهادتش را از خانواده اش کم کند؟ ای کاش قسم نمی خوردم و چند
شب پیش وقتی در سنگر بودیم یک سطل آب به جبران شوخی اش در خواب روی او ریختم و کار
را تمام می کردم. شعبان ، حالا می دانم قاه قاه به من می خندی و می گوئی اگر
میتوانی حالا یک سطل آب برویم بریز»
این کلنجار درونی، ابوالقاسم بود که بر بالای مزار شهید شعبان نوروزی
با خود می گفت.
درست هنگامی که جسد شهید شعبان را درون
قبر گذاشتند وآخرین اشک ها بدرقه او میشد، ابوالقاسم سطلی پر از آب را به یکباره
روی جسد شهید ریخت.
جمعیت اطراف هاج و واج خیره شده بودند
و او بی آنکه کمترین توضیحی بدهد، آماج نگاهها و گلایه ها قرار گرفت؛ اما از میان آنهمه
سر و صدا، او به راحتی صدای قاه قاه شعبان را میشنید که دنبالش میکرد و میگفت؛ یکی
طلبت.
شوخی ها و مزاح های این دو آنقدر صمیمی
و آشنا بود که نگاه هر رزمنده ای را به خود جلب میکرد. بچه ها میگفتند:«خدا نکند یکی
از آن دو به شهادت برسد و دیگری در حسرت او بماند»
اگرچه جنگ روزهای پایانی اش را طی میکرد که شعبان به شهادت رسید؛ اما ابولقاسم همچنان به انتظار شهادت در حسرت تنهایی میسوخت تا ایتکه در آخرین روزهای پذیرش قطعنامه ابولقاسم امیرجانی به دیدار دوستش شهید شعبان نوروزی شتافت و به همین خاطر بود که دوستانشان آنها را شهدای دقیقه ۹۰ نهادند