خاطره/چند تار موی طلایی
به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید علیرضا خرمدل دهم
آذر 1345، در شهرستان شوشتر به دنيا آمد. پدرش عبدالرحيم و مادرش خورشيد نام
داشت. تا پايان دوره راهنمايي درس خواند طلبه علوم دینی و حوزوی بود. از سوي بسيج
در جبهه حضور يافت. بيست و یکم اسفند 1363 در جزيره مجنون عراق بر اثر اصابت
تركش به كتف و پا، شهيد شد. مزار او در گلزار شهداي زادگاهش واقع است. دو برادرش
ايرج و سعيد نيز به شهادت رسيد ه اند.
متن خاطره:
چند تار موی طلایی رنگ در بین موهای مشکی سرش هر چشمی را متعجب می کرد.وقتی بزرگتر شد روزی به نزدم امد و گفت:«مادر چرا بعضی از موهای من این رنگی هستند؟»
و من با خنده جواب صحیحی نمی دادم تا یکبار در کنارم نشست و گفت:«مادر تا به من نگویی چرا موی من این شکلی است رهایت نمی کنم»
به او قول دادم کارهایم را که انجام دادم برایش تعر
یف می کنم. بعدازظهر در حالیکه نسیم خنکی
می وزید در کنار حیاط خانه نشسته و صدایش زدم، و علیرضا که گویی منتظر بود سریعا
خود را به من رساند و طبق قولی که به او داده بودم شروع به صحبت نمودم.
سالها خداوند به ما فرزند پسری عطا ننموده بود که
پدرت ما را به پا بوسی امام رضا (ع) برد در آنجا بر اثر نذر و نیاز زیادی که کرده
بودم دلم شکست و از امام رضا (ع) تقاضای شفاعت برای عطای فرزند پسری کردم و همانجا
نذر کردم که اگر خداوند به من پسری داد نام او را رضا بگذارم در حال دعا و گریه
زاری چشمم به گنبد طلایی رنگ امام رضا (ع) افتاد و گریه ام بی اختیار زیاد شد، طوری که احساس کردم نمی توانم براحتی نفس بکشم اما در همان حال با دلی شکسته از
باب الحوائج خواستم در صورت اجابت دعا نشانی از آنرا در عطای فرزندم به یادگاری
بگذارد تا من ایمان بیاورم که این تاثیر دعای من بوده که صاحب پسری شده ام.
نمی دانم چرا اینگونه فکر می کردم، چرا با امام شرط
می گذاشتم اما ناخواسته این کلمات برزبانم جاری شد. پس از بازگشت از مشهد مقدس گنبد
طلایی رنگ حضرت هر صبح و شب در خاطرم بود. گویی تصویری بود که پاک نمی شد و من
روزها را می گذراندم و امید به اجابت دعایم داشتم تا اینکه حاجتم برآورده شد و من
تمامی ماههای بارداری تصویر گنبد طلایی حضرت را در ذهنم داشتم تا بدنیا آمدی و
آن لحظه زیبا و قشنگ که ترا در آغوشم گذاشتند و به تو نگاه کردم و چند تار موی
طلایی رنگ را در میان موهای مشکی تو دیدم ،نمی دانی چگونه اشکهایم سرازیر می شد
طوری که چند قطره آن به صورت تو ریخت و من غرق در شادی و شرمساری از امام خوبان که
دعاها و نذر و نیازهای مرا قبول کرد. علیرضا همچنان نگاهم می کرد و من صورتش را
بوسیدم دست بر موهایش کشیدم و او دست مرا گرفت گویی می خواست مراقب تارهای زردش
باشد.
سالها گذشت و من هنوز تصویر گنبد طلایی امام رضا
(ع)را در ذهنم دارم درحالیکه دیگر علیرضا کنارم نیست او در عملیات بیت المقدس در
بیست و یکم اسفند 1363 به شهادت رسید.