دلنوشته/ چشمان آسمانی
خبر شهادت حسین هلیل در جان و دل هر آن کس که او را می شناخت آشوبی به پا کرده بود وصف ناشدنی...
در سال های دور با شروع جنگ تحمیلی شهید هلیل نشستن را تاب نیاورد و دفاع از مرز و وطن را عاشقانه و بی پروا وظیفه ی خود دانسته و تفنگ بر دوش و شور دفاع در جان دل به دریای رزم زد و بعد از ماهها دفاع، چشمان خود را آسمانی خواست و جانباز بصیر شد.
سال ها گذشت جنگ تمام شد و شهید هلیل ماند و دلتنگی برای دیدار
یاران شهیدی که به گفته خودش در زمین رهایش کرده و خود آسمانی شده بودند اما تمام این
دوری ها و دل تنگی ها هرگز باعث نشده بود او از خوشرویی و تبسم غافل بماند، هر که او
را می دید روزها سرشار می شد از انرژی و نشاطی ک شهید هلیل بر دل و جانش هدیه می کرد و از همین بود که تمام دوستان و نزدیکان دیدارش را همیشه در طلب
بودند.
شهید هلیل نمی دید اما نابینا نبود او انگار
فقط چشم سر بر دنیا بسته بود و به چشم دل هفت آسمان خدا را در افق نگاه پاکش
در جان و قلب خود به تماشا داشت.
در مراسم تشییع او خانواده اش بنا به توصیه
های شهید نگران سلامت حاضران بودند اما با وجود این خیل زیادی از مشتاقانش از دور و نزدیک به مراسم آمده بودتد، هر کس سر در گریبان داشت و درفقدان او اشک ها بی امان بر گونه ها
سرازیر می شد. به تابوت شهید که نگاه کردم او را انگار
می دیدم با تبسم همیشگی و آرام کنار تابوت، گویی
به بدرقه دوستان جواب می داد و خداحافظی می کرد و مهیا بود به پرواز تا ملکوت اعلی؛
شهید هلیل هم رفت و آسمانی شد و بار دیگر آسمان بر زمین رجحان گرفت ...
راهش پر رهرو و یادش جاودان.