خاطره/یک گلوله را خرج یک عراقی نمی کنیم
به گزارش نوید
شاهد خوزستان، لطف الله جهانتاب چهاردهم شهريور 1340 در شهرستان بهبهان به دنيا آمد.
پدرش فرج الله، كشاورز بود و مادرش زهرابيگم نام داشت. تا پايان دوره متوسطه در رشته
برق درس خواند و ديپلم گرفت. سال 1362 ازدواج كرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. به عنوان
پاسدار و با سمت فرمانده گردان در جبهه حضور يافت و مجروح شد. سيزدهم ارديبهشت 1369 در چزابه دچار سانحه رانندگي شد و به شهادت رسيد. مزار او در زادگاهش قرار دارد.
متن خاطره:
بعداز عملیات رمضان در یک بعد ازظهر با ماشین نیسان قرمزی که گل مالی شده بود برای انجام کاری تنها بطرف خط پدافندی عملیات رمضان رفتم، وقتی نزدیک دژ عراق رسیدم، یعنی جایی که مهندسی ایران دژ عراق راشکافته بود و عمود بر دژ خاکریز زده بودند و نیروها مستقر بودند، که آن منطقه معروف بود به پیچ شهدا یا پیچ ابرویی چون مثل ابرو بود، چون عراق روی آن منطقه دیدکامل داشت خصوصا بعدازظهرها،وقتی رسیدم به آنجا بشدت عراق آنجا را میزد.
حقیقتا خودم ندانستم چطور گلوله ها به ماشین نمیخورد، بازیگزاک خودم را به اولین سنگر جای تانک رساندم، و ماشین راخاموش کردم، و رفتم داخل یک سنگر، بعضی ها هم نگاه می کردند، از نحوه ی آمدن من ،وقتی اوضاع آرام شد و استراحتی کردم، حاج لطف الله جهان تاب رادیدم، مثل اینکه دنیارا بهم دادند، بعد از سلام احوالپرسی، به گرمی ما راتحویل گرفت، و پذیرایی کرد، چون قبلا همدیگر را می شناختیم، صحبت با حاج لطف الله قوت قلب گرفتم.
آرامش پیداکردم مثل اینکه پشتم به یه ستون محکم زده شده بود،گویا آن سنگر که من رفتم داخلش، سنگر دیده بانی توپخانه بود،حس بسیار خوبی داشتم ،واقعا روحیه گرفته بودم ،کارم را انجام دادم ،و دوباره آمدم پیش حاج جهان تاب، و در مورد دوستان بهبهان صحبت کردیم ،در یک فرصت رفتم بیرون سنگر، یه دوربین خرگوشی دیدم کنجکاو شدم ،رفتم داخلش نگاه کردم،منطقه وخاکریز وعراقیها بخوبی پیدا بودند،دقت کردم یه عراقی رادیدم ،فورا رفتم گفتم:«برادرلطف الله برادرلطف الله بیا یه عراقی دیده میشه»
حاج لطف الله با آرامش و خونسردی تمام و چهره ی خندان و کلام خاص خودش گفت:«ما یه گلوله را خرج یه عراقی نمی کنیم، بزار چاق بشن، بیست تاکه شدن، آن وقت یه گلوله خرجشون میکنیم»
همانجا به عظمت
تفکر ناب این دیده بان سپاه اسلام پی بردم ،حقیقتا انسان شجاع، وارسته، مرد بی ادعا
و گمنامی بود، در پایان با حاج لطف الله خداحافظی کردم و به مقر برگشتم، ولی تا مدتها
جملات نافذش در ذهن وفکر و روحم بوده و هست.
یادوخاطره سردارشهیدحاج لطف الله جهانتاب گرامی و راهش پررهرو ومستدام باد باتشکر امیرفروزی