خاطره/جبهه ها را خالی نگذارید
به
گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید نورمحمد خونی بيست و چهارم ارديبهشت 1344 در روستاي قنبري از توابع
شهرستان بهبهان به دنيا آمد. پدرش يارمحمد، كشاورزی میکرد و مادرش گلابتون نام داشت.
دانش آموز دوم متوسطه بود. از سوي بسيج در جبهه حضور يافت. هشتم اسفند 1362، در چزابه
بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسيد. مزار او در زادگاهش قرار دارد. برادرش غلام نيز
به شهادت رسيده است.
متن
خاطره:
من و شهید «نورمحمدخونی» همکلاس بودیم و دوران شیرین ابتدایی و راهنمایی را باهم گذراندیم. دوره دبیرستان ما با سالهای ابتدایی جنگ تحمیلی یعنی سال 62-61 مصادف شد. در همان سال به اتفاق مدتی درس را کنارگذاشتیم و به جبهه اعزام شدیم، تا اینکه دل مان هوای درس، کتاب و تخته سیاه نمود، همان جا باهم به گفتگو نشستیم که آیا در جبهه بمانیم یا برگردیم شهر و به درس مان ادامه بدهیم؟ بعد از بحث فراوان من متوجه شدم، دل کندن از جبهه برای او خیلی مشکل است و حاضر نیست جبهه را ترک کنند ولی درعین حال از اینکه از درس عقب مانده نیز ناراحت بود چون لحظاتی در خود فرو رفت و بعد خطاب به من گفت:«نعمت ! بیا نوبتی کار کنیم،»
گفتم: «منظورت چیه؟»
گفت: «یک نوبت شما برگردید شهر و بروید مدرسه و من در جبهه میمانم و یک نوبت هم من!»
قبول کردم! از جبهه برگشتم و به درس ادامه دادم ولی او در جبهه ماند و فقط یکبار مرخصی گرفت. وقتی به دیدنش رفتم، گفتم:«مگرقرارنبود نوبتی جبهه باشیم؟»
لبخند ملیحی بر لبانش نقش بست و جواب داد:«چاره ای نیست! وقت تنگ است، همیشه که جنگ نیست. اگر زنده ماندیم، بعدا میشود درس را ادامه داد.»
با این تفاصیل دوباره به جبهه اعزام شدیم. درآستانه عملیات خیبر نورمحمد به سراغ تک تک دوستان میرفت و از آنان حلالیت می طلبید. درآن زمان من در پادگان شهید غیوراصلی اهواز مشغول فراگیری آموزش بودم که او به پادگان آمد ولی این بار کلامش بوی شهادت و فراق می داد. می گفت: «آمدهام! تا از تو طلب حلالیت کنم. جبهه ها را خالی نگذارید.» و رفت .
درهمان عملیات بود که همای سعادت بر شانه او نشست
وبه آرزوی دیرینه اش که شهادت بود رسید.