خاطره/ خندههای سنگر
به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهیدعبدالاميراقبال منش دربيستم خرداد1347 ، در شهرستان اهواز چشم به جهان
گشود.پدرش محمد نام داشت راننده بود و مادرش ستاره نام داشت. دانش آموز سوم متوسطه
و فيلمبردار بود. از سوي سازمان تبليغات اسلامی در جبهه حضور يافت. بيست و هشتم بهمن1364
، با سمت فيلمبردار در فاو عراق به شهادت رسيد.پیکرش مدت ها در منطقه برجا ماند و پس
از تفحص، در گلزار شهداي زادگاهش به خاك سپرده شد.
متن خاطره:
عملیات بدر بود وما در قرارگاهی در نزدیکی خط خستگی روز گذشته مان را به بادهای سرد هور می سپردیم .هوا سرد بود و باد برخواسته از هور تا مغز استخوانمان را می سوزاند و ما مجبور بودیم که با هر پتو چند نفری سر کنیم شب طولانی بود و برای گذراندن هر کس چیزی می گفت .
غرش توپخانه و کاتیوشای خودی و دشمن لحظه ای قطع نمی شد امیر عاشق تیم قرمز پایتخت بود. همه چیزی گفتند نوبت به امیر رسید آرام سرش را از زیر پتو بیرون آورد و لحظه ای همه خاموش شدند این سکوت را تنها صدای قبضه های مختلف بود که می شکست ما که نمی دانستیم چرا او چیزی نمی گوید انتظار آزارمان می داد.
ناگهان گلوله ای سهمگین بر سر سنگر خورد و صدایش تمام سنگر را لرزاند آنوقت بود که فریاد امیر همه را به خود آورد که گفت:«ناصر ممد خانی» همه با صدای بلند خندیدیم.
و بچه ها تا دقایقی هر وقت گلوله ای به زمین می خورد فریاد می زدند ..ناصر ممدخانی.