يکشنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۸ ساعت ۱۰:۰۱
«فردا که مادرم به بیمارستان رفت توانست پدرم را ملاقات کند و کمی در خلوت با وی صحبت کند. پدرم گفته بود که دیشب یکی از افراد تظاهرات کننده را دربیمارستان به دست نوکرهای شاه خائن به شهادت رساندند و شاید امشب نوبت من باشد مادرم ترسید هر چه تلاش کرد نتوانست پدرم را از بیمارستان مرخص کند ما از این حرف پدر ترسیده بودیم اما هر چه تلاش کردیم نشد که او را مرخص کنیم و گویی حرفش درست بود وقتی فردا مادر به بیمارستان رفت خبر شهادت او را به مادر دادند .» آنچه خواندید گزیده ای از خاطرات فرزند شهید "علی امام قيصي " است که نوید شاهد شما را به خواندن بخشی از این خاطرات دعوت می کند.

به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید علی امام قیصی پنجم  خرداد 1325 درشهرستان ايذه به دنيا آمد. پدرش حسين،كارمند مخابرات شركت نفت بود و مادرش هلوه نام داشت. تا پايان دوره ابتدايي درس خواند. شاگرد نانوايي بود. سال 1347 ازدواج كرد و سرانجام هشتم دي 1357 ،دراهواز توسط عوامل رژيم شاهنشاهي هنگام شرکت در تظاهرات دچار سوختگي شد و در  بیمارستان به شهادت رسید.

آنچه می خوانید خاطراتی به نقل از فرزند شهید "علی امام قيصي " استکه تقدیم حضورتان می شود:

آخرین دیدار

 کلاس اول بودم به خوبی بیاد می آورم که در کوچه با بچه های محله می دویدم که چه کسی زودتر به خانه می رسد. فارغ از تمام هیجانات و ناراحتیهایی اطرافیان ما مشغول درس و بازی بودیم. وقتی به خانه رسیدم گرسنه و خسته بودم مادر مثل همیشه در را به رویم باز کرد. اما لبخند همیشگی را نداشت با صدای بلند گفتم:« سلام مامان غذا چی داریم»

مادر همیشه او را می بوسید و بو می کرد و می گفت:« تک گلم ،پسرم ...»

اما آنروز مادر پر از اضطراب و نگرانی بود و به آرامی گفت:« نمی دانم چرا پدرت دیر کرده برو لباسهایت را عوض کن تا برایت غذا بیاورم.»

به اتاق رفتم و درحال عوض کردن لباسم بودم که دوباره صدای در خانه آمد. مادر دوید و در را باز کرد اما پدر نبود عمویم بود و تنها.

نمی دانم به مادر چه گفت که مادر کنار حوض نشست و گریه کرد به حیاط دویدم فهمیدم پدرم زخمی شده است. باز هم تظاهرات رفته بود پدرخیلی امام خمینی را دوست داشت می گفت:« اگر امام بیاید ایران گلستان می شود.»

عمویم مرا بوسید و بغلم کرد. مادرنیز چادر بر سر کرد تا به بیمارستان برویم. بیمارستان پر بود از زخمی ها، من ترسیده بودم دکترها و پرستارها می دویدن تا بتوانند به تمام بیماران رسیدگی کنند سال 1357  بود. سرمای دی ماه بیداد میکرد ،اما انگار هیچ کس سردش نبود. همه فقط به هم کمک می کردند تا بتوانند زخمیها را نجات بدهند .به ما اجازه ندادند که پدرم را ببینیم بعد از چند ساعتی، وقتی از بهبودی حال پدر مطمئن شدیم به خانه بازگشتیم.

 پدرم زخمی شده بود اما می گفتند رو به بهبودی و سلامتی است .فردا که مادرم به بیمارستان رفت توانست پدرم را ملاقات کند و کمی در خلوت با وی صحبت کند. پدرم گفته بود که دیشب یکی از افراد تظاهرات کننده را دربیمارستان به دست نوکرهای شاه خائن به شهادت رساندند و شاید امشب نوبت من باشد مادرم ترسید هر چه تلاش کرد نتوانست پدرم را از بیمارستان مرخص کند ما از این حرف پدر ترسیده بودیم اما هر چه تلاش کردیم نشد که او را مرخص کنیم و گویی حرفش درست بود وقتی فردا مادربه بیمارستان رفت خبر شهادت او را به مادر دادند.

منبع: افشین امام قیصی فرزند شهید علی امام قیصی
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده