نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - روی جاده های رملی
محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: عقاب را عقب تر گرفتم و بهش زُل زدم. طلایی بود. دم مستطیلی شکل، بلند، پهن و قهوه ای مایل به خاکستری داشت. تاج برنزی آن از دور به سیاهی میزد. حسین گفت: عقاب طلایی سلطان پرنده هاست، به فال نیک بگیرش عرفان.
کد خبر: ۵۴۱۲۰۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۳۰

محمد علی عرفانی در کتاب "روی جاده‌های رملی" روایت می‌کند: امشب برای شام دنبال شکار میگردیم. شکم مون کپک زده از بس غذای تکراری ارتش رو خوردیم. امروز حتّی گنجشک هم تو آسمون پر نمیزنه.
کد خبر: ۵۴۱۱۹۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۶

محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: داود سکوت کرد و نگاهش را از بچّه ها دزدید. خیلی مقاومت کردیم، ولی خط دست عراقی ها افتاد. تانکها از خاکریز رد شدن.
کد خبر: ۵۳۹۴۷۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۳۰

محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: آن روز چمران را نشناختم، ولی تعریفش را بعدها از بچّه ها شنیدم. گروه دکترچمران تمام عملیات های سخت و غیرممکن را انجام میدادند و در همه ی عملیاتها پیروز بودند.
کد خبر: ۵۳۹۴۷۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۶

محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: حسین روی رمل ها عکس تانک کشید. جابه جا شد و گفت: بچّه ها میگن دیشب از سمت مرز، سر و صدای حرکت تانک می اومد. خدا میدونه این بار چه نقشه ای دارن. ستوان کماجی دستور آماده باش داده.
کد خبر: ۵۳۹۴۷۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۲

محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: بچه ها چاه کنده بودند. سطل قرمز رنگ را به سمت خودم کشیدم. دست هایم را کاسه کردم و توی آب سطل بردم. یک مشت از آب برداشتم. یک جرعه از را آب نوشیدم. بقیّه ی آب را روی زمین ریختم. حسین گفت: چی شد؟ دهانم را پاک کردم و گفتم: از آب دریا هم تلخ تر و شورتره.
کد خبر: ۵۳۱۵۹۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۰۱

نوید شاهد - محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: صدای گلوله هایی که به تانک می‎خورد، توی تانک موج برمی داشت و چند برابر میشد. چند متری که عقب رفتیم، به فرمانده گفتم: فرمانده می دونید کجا می ریم؟ جوابی نشنیدم. به عقب برگشتم. فرمانده سر جایش نبود. به فشنگ گذار گفتم: پس فرمانده کو؟ در برجک باز را نشانم داد.
کد خبر: ۵۲۹۸۷۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۲/۰۵

نوید شاهد - محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: پشت پاسگاه رفتم. فرمانده در قسمتهای رملی، کنار یکی از گلوله هایی که توی رملها افتاده و عمل نکرده، نشسته بود. دستم را روی شانه اش گذاشتم و کنارش نشستم.
کد خبر: ۵۲۹۸۷۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۲/۰۳

نوید شاهد - محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: فرزاد صدایش را صاف کرد و گفت؛ دیشب عراقیها بهمون تک زدن، ولی بچّه ها مردانه جنگیدن. شهدا و زخمی های ژاندارمری، با خودرو به عقب منتقل شدند.
کد خبر: ۵۲۲۶۴۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۹/۱۸

نوید شاهد - محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: کمی جلوتر که رفتیم عراقی ها ما را دیدند و تیراندازی کردند. بی توجّه به تیراندازی ها به راه خود ادامه دادیم. هر چه جلوتر می رفتیم، شدت تیراندازی ها زیادتر میشد. گلوله های توپ و خمپاره به سمتمان می آمد. یکی از گلوله ها به نزدیکی ما خورد. موج انفجار تانک را تکان داد. حسین طایفه گفت: عرفان! بسّه ... تیراندازی نکن.
کد خبر: ۵۲۰۶۹۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۸/۲۵

نوید شاهد - محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: سرگرد صفوی برایمان چایی ریخت. فرمانده فرزاد گفت:جناب سرگرد با اجازه ی شما برای اینکه از دید عراق مخفی باشیم، تانکها رو پشت خاکریز پاسگاه سوبله مستقر کردیم. فرزاد یکجرعه از چایی را خورد و ادامه داد: ولی در راهپیمایی تاکتیکی، چهار دستگاه از تانکها مشکل پیدا کردن. عرفان قول داده تا صبح نشده درستشون کنه و به پاسگاه صفریه بیاره.
کد خبر: ۵۲۰۳۴۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۸/۱۵

نوید شاهد - محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: مش عباد کنارم ایستاده بود و به سمت نگاهم خم و راست میشد. گفتم: مش عباد بیچاره شدی، فرزاد خیلی سختگیره. اگه بفهمه چه دست گلی به آب دادی، فکر میکنه عمداً خواستی تو کار گروهان خلل ایجاد کنی و نذاری برن منطقه، احتمالاً همین جا محاکمه صحرایی بشی!
کد خبر: ۵۱۵۴۴۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۳۰

نوید شاهد - محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: چشم هایم را یک باره باز کردم. دندانها را از دست مش عباد گرفتم. نگاه کردم و با خنده گفتم: پس اینا چرا دو تیکه شده؟
کد خبر: ۵۱۵۴۴۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۲۳

نوید شاهد - محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: دوستم گفت؛ امروز تصمیم گرفتم بعد از درست کردن کولر، برم سراغ لونه های عقرب ها. چشم هایم گرد شد و پرسیدم: مگه میدونی کجان؟ بدون اینکه نگاهم کند، گفت: صبر کن تا هوا خنک شه، عصری می ریم سراغشون.
کد خبر: ۵۱۴۵۱۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۱۵

نوید شاهد - محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: پوتین هایم را پایم کردم. پاهایم را به هم چسباندم. کپه ی گِل خشک شده از کفشم کنده شد و روی زمین ریخت. فرمانده نگاهم نکرد. روی گزارش کار خم شد و گفت: برو، حواست به همه چیز باشه.
کد خبر: ۵۰۷۹۴۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۳/۲۶

نوید شاهد - محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: همه می دانستیم چون سروان فرزاد انقلابی است و فرماندهان رده بالا او را می شناسند، حرفهایش را قبول خواهند کرد. فرزاد در مورد آذری ها گفته بود که اینها از بهترین نیروهای یگان هستند و بیرون رفتن آنها از ارتش ضایعه جبران ناپذیری است.
کد خبر: ۵۰۷۹۴۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۳/۱۹

نوید شاهد - محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: مش عباد برایم دست تکان داد و گفت: چه عجب! آقا راه گم کردی؟ اینجا آبادانه، امیدیه نیس. دستم را سایه بان چشمم کردم. چرا رفتی اون بالا؟ بیا پایین ببینمت سیاه سوخته. دست تکان داد و مجسمه ی شاه را نشانم داد. جذبه ی من از این بیشتره!
کد خبر: ۵۰۵۴۰۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۲۰

نوید شاهد - محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: نبودی که ببینی در مورد امام چی می گفتند. فرزاد اخم کرد و گفت: با دعوا که چیزی درست نمیشه. باید در عمل نشون بدی امام بر حقه، نه با کتک. دست فرزاد را فشردم. ما نمی تونیم تحمل کنیم بهمون توهین بشه.
کد خبر: ۵۰۵۴۰۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۱۶

نوید شاهد - محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: نامه را از دست صدیقی قاپیدم. روی میز انداختم و گفتم: هر کاری میخوان، بکنن. کارمند بانک سپه تو خونه های سازمانی ارتش خونه داره، اون وقت من باید وسایلم گوشه خیابون بمونه؟
کد خبر: ۵۰۱۷۲۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۱/۰۶

نوید شاهد - محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: مش عباد سوئیچ ماشین را کف دستم گذاشت و ابروهایش را درهم کشید.لبخند زدم و سوئیچ را در جیبم گذاشتم. به چشم هایم زل زد. اگه یه خط روی ماشین بیافته، خودت میدونی، دیگه بهت ماشین نمیدم! پشت فرمان نشستم و گفتم: خیالت راحت، جنازه ی ماشین رو به دستت می رسونم!
کد خبر: ۵۰۱۷۱۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۱/۰۳