شهرستان های استان تهران - خاطرات

خاطرات
جواد را به شما سپردم و در تربیت او کوشا باشید

جواد را به شما سپردم و در تربیت او کوشا باشید

همسر شهید غریب در اسارت «علی علی‌جانی‌رنایی» نقل می‌کند: «آخرین باری که به جبهه می خواست برود، به من توصیه کرد: جواد را به شما سپردم و در تربیت او کوشا باشید و برای من گریه نکنید.»
شهید علی‌جانی در زیر شکنجه به شهادت رسید
روایت اکبر برندکی از شهید غریب در اسارت «علی علی‌جانی‌رنایی»

شهید علی‌جانی در زیر شکنجه به شهادت رسید

شهید علی علی‌جانی‌رنایی، جوانی مؤمن و استوار، در غربت اردوگاه‌های اسارت عراق و زیر شکنجه‌های دالان مرگ، مظلومانه جان سپرد؛ اما یاد و نام او همچنان در روایت آزادگان زنده است. اکبر برندگی، آزاده و جانباز ۴۰ درصد اهل اصفهان، شاهد غربت این شهید بود و امروز روایت آن شب تلخ را برای تاریخ و نسل‌های آینده بازگو می‌کند.
جانبازی با اخلاص، شهادت با افتخار
روایتی از زندگی شهید جنگ ۱۲روزه «رضا درودیان»

جانبازی با اخلاص، شهادت با افتخار

شهید رضا درودیان، جانباز بی‌ریا و پاسدار ولایت، سال‌ها با دردهای جنگ و جراحت زیست اما هیچ‌گاه از مسیر خدمت و اخلاص جدا نشد. او در زندگی ساده و گمنام خود، همواره به اهل‌بیت عشق می‌ورزید، حق‌الناس را رعایت می‌کرد و در کنار خانواده و مردم، با مهربانی و دست خیر شناخته می‌شد. سرانجام دوم تیرماه ۱۴۰۴، در بمباران پادگان بسیج مستضعفین، به آرزوی دیرینه‌اش یعنی شهادت رسید و نامش در کنار شهیدان جاودانه شد.
شهادت جواد مظلومیتی عجیبی داشت
روایت ابراهیم ایجادی نصرآبادی از شهید غریب در اسارت «جواد تمنایی»

شهادت جواد مظلومیتی عجیبی داشت

شهید غریب در اسارت جواد تمنایی از رزمندگان مؤمن و آرام جبهه‌های حق علیه باطل بود که در جریان عملیات و پس از اسارت، با مظلومیتی جان‌سوز در آمبولانس دشمن به شهادت رسید و پیکر مطهرش در بیابان‌های عراق رها شد؛ روایتی که از زبان همرزم ایشان، ابراهیم ایجادی نصرآبادی، سندی بر غربت و عظمت ایثارگری این شهید غریب اسارت است.
شهادتی که در غربت رقم خورد
روایت خواندنی رضا عادلی از شهید غریب در اسارت «ناصر توکلی»

شهادتی که در غربت رقم خورد

در دل تاریک‌ترین روزهای اسارت در زندان استخبارات بغداد، جوانی خوش‌سیما و خوش‌اخلاق با جراحات سنگین و بی‌هیچ رسیدگی، مظلومانه به شهادت رسید؛ او شهید ناصر توکلی بود که روایت غربت و ایثارش، از زبان آزاده‌ی سرافراز رضا عادلی، سندی زنده از مظلومیت شهدای اسارت است.
عباس در غربت و مظلومیت به شهادت رسید
روایت بیژن کریمی از شهید غریب در اسارت «عباس جمالی مهدی آبادی»؛

عباس در غربت و مظلومیت به شهادت رسید

شهید غریب در اسارت «عباس جمالی مهدی‌آبادی»، آزاده‌ای از دیار اصفهان، در روزهای سخت اسارت در اردوگاه تکریت ۱۱ با جراحت و بیماری جانکاه، اما با صبر و ایمان مثال‌زدنی، به یاران شهید خود پیوست. روایت صمیمانه‌ی هم‌سنگر و هم‌بندی او، بیژن کریمی، تصویری روشن از مظلومیت و ایستادگی این شهید بزرگوار در برابر شرایط طاقت‌فرسای اسارت را به یادگار گذاشته است.
شهیدی که در زمین فوتبال به شهادت رسید
روایت جواد اروجی از شهید غریب در اسارت «محمد صابری سهر فروزایی»؛

شهیدی که در زمین فوتبال به شهادت رسید

شهید «محمد صابری سهرفروزایی»، جوانی مؤمن، متین و محجوب بود که حتی در سخت‌ترین شرایط اسارت، با اخلاق نیکو، عبادت خالصانه و تواضع مثال‌زدنی، دل‌های دوستان و هم‌سنگران خود را آرام می‌کرد. روایت جواد عروجی از همراهی با این شهید در اردوگاه، تصویری روشن از مظلومیت، محبوبیت و معنویت اوست. او سرانجام در جریان یک بازی فوتبال به دلیل عارضه جسمی دچار مشکل شد و مظلومانه به شهادت رسید؛ شهادتی که اردوگاه را سراسر اندوه و ماتم فرو برد.
«پیکری در سرچشمه اروند»، مادرانه‌ شهید «اصغر قهرمانی بیجندی»
شهیدی که ۱۹ سال پس از شهادت پیکرش به وطن بازگشت

«پیکری در سرچشمه اروند»، مادرانه‌ شهید «اصغر قهرمانی بیجندی»

شهید اصغر قهرمانی‌بیجندی، جوانی هجده ساله، در اوج شکوفایی جوانی و درعملیات خیبر در جزایر مجنون به شهادت رسید؛ نوجوانی که با حجب و حیا، ایمان و صداقت، الگویی از نسل پاک انقلاب شد. پیکر مطهر او پس از نوزده سال چشم‌انتظاری، در سوم خرداد ۱۳۸۱ هم‌زمان با سالروز آزادی خرمشهر به آغوش وطن بازگشت و اشک و افتخار را در هم آمیخت. در این سال‌های طولانی، مادر صبورش حاجیه خانم اقدس جوادی با دلی آکنده از ایمان و امید، بار سنگین فراق را به دوش کشید و با صبر و بردباری، یاد فرزند شهیدش را در خانه، محله و هیئت‌های مذهبی زنده نگه داشت؛ تا امروز روایت زندگی و شهادت اصغر قهرمانی نه تنها یادآور ایثار یک جوان، بلکه نماد پایداری و استقامت یک مادر باشد.
«اول نماز بعد کار»

«اول نماز بعد کار»

محمد فاضلی پسر عموی شهید  غریب در اسارت «کیومرث فاضلی» نقل می‌کند: «زمانی که وارد جبهه شدیم او خیلی عوض شده بود و یک تحولی روحی عجیبی در او ایجاد شده بود و روز به روز این تحول بیشتر می‌شد مخصوصاً در عبادت و نماز خواندن، گاهی اوقات موقع ظهر سریع به نماز اول وقت می‌ایستاد و اگر یک وقتی کار داشتیم یا موقع عملیات بود می‌گفت: «اول نماز بعد کار» من با او شوخی می‌کردم و می‌گفتم: نماز را بعداً می‌خوانیم. می‌گفت: محمد شاید فرصتی نماند و شهید بشویم.»
کیومرث نمی‌گذاشت کسی در انجام کاری بی‌انگیزه شود

کیومرث نمی‌گذاشت کسی در انجام کاری بی‌انگیزه شود

سکینه فاضلی خواهر شهید  غریب در اسارت «کیومرث فاضلی» می‌گوید: «یکی از همسایه‌های پدرم بعد از شهادت کیومرث به منزل ما آمد و برایمان تعریف می‌کرد: روزی من و کیومرث برای ماهیگیری به سبز میدان رفتیم، کیومرث آن روز ۱۰ تا ۱۵ تا ماهی گرفت، من یک دانه هم نگرفتم، سرآخر که می‌خواستیم به منزل بیاییم، نصف ماهی خودش را به من داد، به او گفتم: چرا این همه ماهی به من دادی؟ تو زحمت کشیدی نمی‌خواهد فوقش به مادرم بگویم، من ماهی نگرفتم، خندید و گفت: آقا! همراه کیومرث بیایی و بدون ماهی و دست خالی بروی و بی‌انگیزه بشوی؟ تو همیشه باید با من به ماهیگیری بیایی و برای همسایه‌ها هم باید ماهی بگیریم.»
۱
طراحی و تولید: ایران سامانه