به مناسبت سالروز آزادسازی خرمشهر؛
سه‌شنبه, ۰۲ خرداد ۱۴۰۲ ساعت ۱۷:۰۲
«اما خبری از عبدالحسین نیست. شب بچه‌­ها دوباره برای باز پس‌گیری مواضع قبلی و شناسایی و انتقال پیکر شهدا می‌روند، اما تنها نشانه‌ای که از عبدالحسین پیدا می‌شود، فقط یک کلاه نیم سوخته است...» در ادامه خاطره این شهید والامقام را از زبان همرزمش در نوید شاهد بخوانید.

به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید عبدالحسین نوروزی نژاد بيستم شهريور 1343 در شهرستان دزفول به دنيا آمد.  پدرش علی راننده بود و مادرش فاطمه نام داشت. دانش‌آموز سوم متوسطه در رشته تجربی بود. به عنوان بسيجی در جبهه حضور يافت. شانزدهم ارديبهشت 1361 در شلمچه بر اثر اصابت تركش به شهادت رسيد و از ایشان فقط کلاه نیم سوخته‌ای به یادگار ماند. مزار وي در شهيدآباد زادگاهش واقع است. در ادامه سایت نوید شاهد شما را به دیدن کلیپ این شهید مفقود الجسد دعوت می کند.

متن خاطره شهید عبدالحسین نوروزی نژاد:

هوا گرم است و قبل از عملیات، تعدادی از بچه‌های ذخیره سپاه، می‌روند و کلاه‌های پارچه‌ای تهیه می‌کنند و مشخصاتشان را زیر لبه‌های کلاه می‌نویسند. یکی شان با خنده می‌گوید: «اگر طوری شهید شدیم که چیزی از بدنمان باقی نماند، از روی مشخصات زیر کلاه شناسایی‌مان می کنند.» و بقیه هم می زنند زیر خنده!

مرحله دوم عملیات بیت المقدس است. نیروهای گردان بلال موفق شده‌اند با پشت سر گذاشتن دژ مرزی، وارد خاک عراق شوند؛ درگیری روی دژ مرزی عراق ادامه دارد؛ دشمن تلاش می کند  با پاتک سنگین خود بچه ها را  عقب براند. تانک های تی ٧٢  عراق، از گوشه ی جاده، به دلیل عمل نکردن یگان مجاور، بچه ها را دور می زنند و به وسیله انواع سلاح ها و تیربارهای سنگین و گلوله‌های مستقیم تانک، نیروها را هدف قرار می دهند.

این وسط بچه‌ها سنگر و جان پناهی ندارند و آنقدر گلوله های تانک در گوشه و کنار شان منفجر می شود که  منطقه از شدت دود و خاک و غبار تیره و تار می شود. کار به جایی می رسد که دشمن برای هر نفر یک گلوله ی تانک شلیک می کند؛  بعضی از بچه ها به وسیله اصابت گلوله مستقیم تانک به شهادت می رسند و چیزی از پیکرشان یا باقی نمی ماند و یا باقی مانده ی پیکر قابل شناسایی نیست.

در آن شرایط بچه ها مجبور می شوند که یک خاکریز برگردند عقب. غروب می شود، اما خبری از «عبدالحسین» نیست. شب بچه‌­ها دوباره برای بازپس گیری مواضع قبلی و شناسایی و انتقال پیکر شهدا می روند، اما تنها نشانه ای که از عبدالحسین پیدا می شود، فقط یک کلاه نیم سوخته است.

کلاه می ماند پیش مصطفی، تا نشانه‌ای دیگر از پیکر عبدالحسین پیدا شود. اما نشان فقط بی نشانی است. برای تسکین دل مادرِ عبدالحسین، هیچ نشانه ای پیدا نمی شود و مادر مجبور می شود، در مزار یادبود، یک دست از لباس های شاخ شمشاد هجده ساله اش را دفن کند، اما مصطفی قصه ی کلاه را رو نمی کند.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده