گفتگوی اختصاصی به مناسبت 13 آبان؛
روز تشییع که همه دوستان مریم گریه می کردند من دیدم که دوست صمیمی او که هم نامش نیز بود، تمام تلاش خود را می کند گریه نکند و یه شاخه گل به دست دارد، جلو آمد و شاخه گلی را در قبر مریم انداخت و خواهش کرد که بگذارید این گل با مریم بماند این خواسته خود مریم است برای همه تعجب آور بود که گفت: «مریم امروز صبح که به خانه ما آمد از من خواست در شهادتش گریه نکنم...»

به گزارش نوید شاهد خوزستان، سیزده آبان که در مبارزه و قیام دانش آموزان متعهد و بیدار بر ضد رژیم شاه و حامیان آن به ویژه استکبار جهانی ریشه دارد، نشانه آن است که این قشر آگاه و متعهد، در راه رسیدن به اهداف والا و عظیم انقلاب اسلامی، چه در زمان طاغوت و چه پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی، از هیچ کوششی فروگذار نکرده است.

درحاليکه انقلاب اسلامی مردم ايران به رهبری امام خمينی به روزهای سرنوشت سازی نزديک مي‌شد همه اقشار مردم ايران از زن و مرد و پير و جوان، سعي در ايفا نمودن نقش تاريخي خود و عمل به تکليف الهي داشتند. در اين ميان دانش‌آموزان و نوجوانان شور و حال ديگري داشتند. صبح روز 13 آبان 1357، دانش‌آموزان در حالي که مدارس را تعطيل کرده بودند، به سمت دانشگاه تهران حرکت کردند تا صداي اعتراض خود را به گوش همگان برسانند که منجر به شهادت عده ای از دانش‌آموزان شد. این روز در تقویم انقلاب اسلامی ایران، به روز دانش آموز نامگذاری شده است.

سایت نوید شاهد خوزستان به مناسبت فرارسیدن روز دانش آموز، میهمان مادر شهید «مریم باغبان نژاد» از شهیدان دانش آموز در بمباران سال 1363 شد و گفتگویی انجام داده که ماحصل آن در ذیل می‌آید.

 

نوید شاهد خوزستان: لطفا خودتان و شهیدتان را معرفی کنید؟

هما مسیح فر: بسم الله الرحمن الرحیم. هما مسیح فر مادر شهید مریم باغبان نژاد و همسر جانباز محمد تقی باغبان نژاد هستم.

مریم اولین فرزند من بود که دوم اردیبهشت 1356 در شهرستان دزفول به دنیا آمد و در بیست و دوم خرداد 1363 بر اثر بمباران موشکی نیروهای بعثی به شهادت رسید.

نوید شاهد خوزستان: از دوران کودکی شهید برایمان بگویید.

هما مسیح فر: مریم بسیار مهربان و باهوش بود، به مسائل مذهبی بسیار اهمیت می داد، خیلی کوچک بود که همیشه همراه من و پدرش به مسجد می آمد، از همان سنین زیر دبستان اصول و فروع دین را می‌دانست، همه دوستان و آشنایان از لحن کلام ایشان و سخنانی که در قالب اسلام می‌پرسید بسیار تعجب می‌کردند و همیشه به من می‌گفتند: «مریم بیشتر از سنش می‌فهمد و سخن می‌گوید» و اما زمانی که وارد مدرسه شد، هر وقت که به مدرسه می‌رفتم معلمان و کادر مدرسه از هوش و ذکاوت و نظم و انظباط دخترم تعریف و تحسین می‌کردند.

نوید شاهد خوزستان: آخرین دیدار شما با مریم چگونه بود و چه به شما گفت؟

هما مسیح فر: مریم دوستی در همسایگی ما داشت که با خودش هم نام بود و همیشه بیشتر زمانش را با او می‌گذراند، به خوبی بخاطر دارم خردادماه بود و مدارس تعطیل شده بود، روز شهادتش صبح زود بیدار شد و به من گفت: «مادر من می‌روم پیش مریم دوستم، کار مهمی باهاش دارم» من هم مثل همیشه گفتم برو. رفت بعد از چند ساعت برگشت و در کارهای خانه به من کمک کرد. آن شب مهمان داشتیم و وقتی پدرش برای خرید می‌خواست برود به من گفت: «با پدرم می‌روم کمکش کنم که خسته نشود.»

مریم خیلی مهربان بود، در لحظه آخری که همراه پدرش از در خانه خارج می شد رو به من کرد و گفت: «مادر مهمان حبیب خداست، اگر خانواده دایی آمدن نگذاری بروند...» و رفت و این آخرین جمله و درخواست مریم از من بود.

نوید شاهد خوزستان: چگونه مریم به شهادت رسید و چه کسی خبر شهادتش را برای شما آورد؟

هما مسیح فر: تقریبا ساعت یک ربع به شش بود و صدای حملات موشکی به گوش می رسید، دل نگران شدم، از همسایه ها شنیدم موشک به خیابان طالقانی خورده که بیشتر نگرانم کرد. شروع کردم به گریه کردن، مادر دوستش آمد در خانه ما و گفت: «مریم برگشته؟» من هم که در حال گریه بودم گفتم:«نه نیامدن و شنیده‌ام چهار تا موشک به خیابان طالقانی برخورده...»

او هم نگران شد و گفت: «مریم صبح یه حرفهایی می زد...» هر چه اصرار کردم گفت بزار برگرده خونه برات تعریف می کنم و رفت تا از مریم خبر بیاورد و نگرانی من همچنان بیشتر می‌شد، بعد از چند دقیقه همسایه‌ها به برادرم خبر شهادت مریم را دادند و ایشان به من گفت: «مریم دستش شکسته و پدرش زخمی شده است.»

من را به پایگاه مجروحین و شهدا بردند، در آنجا فهمیدم که مریم شهید و پدرش مجروح شده است. مریم بر اثر موشک کاملا سوخته بود و قابل شناسایی نبود، پدرش موتور را در کنار ماشین یک ارتشی پارک کرده بود، مریم کنار موتور بوده و دختر آن فرد ارتشی داخل ماشین. موشک کنار ماشین خورده و همه چیز را سوزانده بود. تنها تفاوت مریم و دختر ارتشی که همسن و سال خودش بود در گوشواره‌ای بود که آن دختر داشت. سه روز بعد از این حادثه، جسد مریم در بهشت آباد تشییع شد.

روز تشییع که همه دوستان مریم گریه می کردند من دیدم که دوست صمیمی او که هم نامش نیز بود، تمام تلاش خود را می کند گریه نکند و یه شاخه گل به دست گرفته است، جلو آمد و شاخه گلی را در قبر مریم انداخت و خواهش کرد که بگذارید این گل با مریم بماند، این خواسته خودش است، برای همه تعجب آور بود که گفت:«مریم صبح روزی که به خانه ما آمد از من خواست در شهادتش گریه نکنم...»

و بعدها مادر دوستش برای من تعریف کرد که مریم انگار می‌دانست به شهادت می‌رسد، صبح که برای بازی به خانه ما آمده بود به دخترم گفت: «مریم چقدر خوبه که آدم شهید بشه ولی دست و پاهاش قطع نشه. اگر من شهید شدم بر سر مزارم گریه نکنی، فقط برام گل بیار.»

نوید شاهد خوزستان: از شهید چه خاطراتی دارید؟ رابطه شما باهم چگونه بود؟

هما مسیح فر: مریم دختر بزرگ من بود و خیلی باهم دوست بودیم، در کارهای خانه همیشه به من کمک می کرد و زمانی که برادرش به دنیا آمد، تمام کارهای خانه را خودش انجام می داد تا من استراحت کنم، با آنکه فقط 7 سال داشت ولی از عهده همه کارها برمی‌آمد. به خوبی بخاطر دارم تا پسرم سه ماهه شده بود مریم نگذاشت حتی یک لباسش را من بشورم، همه لباسهای برادرش را می برد زیرزمین و می‌شست. بسیار مهمان نواز بود، مهمان که می‌آمد در همه کارها کمکم می کرد تا مهمان‌ها زود نروند.

نوید شاهد خوزستان: مریم چقدر به درسش اهمیت می‌داد و اگر زنده بود به نظرتان الان چه کاره بود؟

هما مسیح فر: هر وقت از مدرسه می‌آمد همان موقع تکالیفش را انجام می‌داد تا بتواند در کارهای خانه به من کمک کند. همه معلمان و دوستانش از او راضی بودند و می‌گفتند: «مریم دختر باهوشی است».

فکر می کنم معلم می شد چون همیشه به من می گفت: «مادر من دوست دارم شاغل بشم و از حقوق خودم هر چی دوست داشتی برات بخرم» و شغل معلمی را خیلی دوست داشت.

نوید شاهد خوزستان: بعد از شهادت خواب شهید را دیده اید؟

هما مسیح فر: من همین الان هم خوابش را می بینم. همیشه خوابش را می بینم و با همان لباس و روسری قشنگش کنارم می نشیند و برایم حرف می زند. ولی همان روزی که به شهادت رسیده بود و هنوز جسدش را تشخیص نداده بودند بسیار برایش بی تابی می کردم، یک لحظه به خواب رفتم و مریم را در باغی بسیار زیبا دیدم که به طرفم آمد و گفت:«مامان ببین من حالم خوبه» دست ها و پاهایش را نشانم می داد و می گفت:«ببین دست و پاهام سالمه من هیچی نشدم، من سالمم. مامان دیگه گریه نکن که منم خوشحال باشم» من به آغوش گرفتمش و گریه کردم. بوسیدمش و صدایش به گوشم آمد که گفت:«مامان من سالمم. من به آرزویم رسیدم»، در این لحظه از خواب پریدم.

نوید شاهد خوزستان: امروز روز دانش آموز است، برای دوستان و هم سن و سالان مریم چه پیامی دارید؟

هما مسیح فر: مریم بسیار به حجابش اهمیت می داد و من پیامم برای همه دانش آموزان این است که به حجابشان اهمیت دهند و دنباله رو راه شهیدان باشند.

گفتگو و تنظیم: مریم شیرعلی

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده