سه‌شنبه, ۰۴ خرداد ۱۴۰۰ ساعت ۱۰:۵۹
نوید شاهد - «کارهایی که شهید جهان آرا در عرصه جنگ انجام داده، بسیار وسیع است. یکی از مهمترین آنها تجمیع نیروها، جا به جایی به موقع آنها، تهیه سلاح و تصمیمات به موقع بود. همرزمانش می‌گفتند: او در جبهه جنگ مثل یک پدر بود و از همه حمایت می‌کرد. » این‌ها بخشی از صحبتهای خانم بی بی فاطمه جهان آرا، خواهر بزرگوار شهید جهان آرا است، آنچه می‌خوانید، با اندک تلخیص و ویرایشی، برگرفته از روزنامه رسالت است. این گفت و شنود را بخوانید:

خاطرات خواهر شهيد سيد محمدعلي جهان آرا

خانم جهان آرا، ابتدا بفرمایید شما چند فرزند در خانواده بودید؟

سیزده فرزند. هشت برادر و پنج خواهر.

چند تا از برادرهایتان به شهادت رسیدند؟

سه تا برادرهایم شهید شدند.

شهید سید محمدعلی جهان آرا چندمین فرزند خانواده بود؟

پنجمین برادرمان بود.

از برادرهای دیگر که به شهادت رسیدند بگویید؟

شهید محسن برادر سومم بودند که مفقودالاثر شد و چند سال پیش، قطعی بودن شهادت ایشان را اعلام کردند. شهید علی هم برادر ششم بود که در رژیم پهلوی به فعالیت‌های ضد رژیم مشغول بود و جزء گروه «منصورون » بود. افراد دیگری که در این گروه فعالیت کردند، آقایان محسن رضایی، بصیرزاده، اسماعیل زمانی، سید علی و سید محمدجهان آرا و سید مرتضی نعمت زاده بودند. سید علی در سال 1356 توسط ساواک دستگیر می‌شود و بعد از انقلاب متوجه شدیم که ایشان را به شهادت رسانده‌اند.
پدرتان چه شغلی داشت و آیا یک فرد مذهبی بود؟

ایشان پارچه فروشی داشت و مردی بسیار مذهبی بود.
در کجا به دنیا آمدید و زندگی می‌کردید؟

ما همگی در خرمشهر به دنیا آمدیم و تا سال 1359 در خرمشهر زندگی کردیم.وقتی که جنگ شروع شد، مادرم و خواهر کوچکم مجروح شدند، خواهرم از ناحیه پا به شدت آسیب دیده بود، به طوری که در اهواز می‌خواستند پای او را قطع کنند. هشت ماه از جنگ گذشته بود که مجبور شدیم به تهران‌ بیاییم.
ارتباط شما با شهید سید محمدعلی جهان آرا فرمانده سپاه خرمشهر چگونه بود؟

من فرزند یازدهم بودم و ایشان فرزند پنجم بود ولی ازنظر روابط خواهر و برادری، ارتباط خیلی خوبی داشتیم.
او از نظر عقیدتی و ایدئولوژیک خیلی روی ما بچه‌ها اثرگذار بود. به خاطر می‌آورم کوچک که بودیم، بعد از نماز صبح که می‌خوابیدیم، ایشان بالای سر ما نوار قرآن با قرائت مرحوم عبدالباسط می‌گذاشت و این کار باعث شده بود که آیات قرآن در ضمیر ما نقش ببندد و صدای قرآن همیشه در گوشمان باشد. البته پدر و مادر هم افرادی مذهبی بودند. ما بچه‌ها با چادر به مدرسه می‌رفتیم و در زمان رژیم پهلوی در مدرسه به خاطر حجابمان مشکل داشتیم. مخصوصاً دوران راهنمایی که سال‌های 1355 و 1356 بود، مدیران مدرسه خیلی با ما درگیر می‌شدند. دبیرهای بهائی هم داشتیم که ما را اذیت می‌کردند. معلم دینی ما بهائی بود، که او بیش از بقیه اذیتمان می‌کرد و معمولاً ما را از درس دینی تجدید می‌کرد!

از شهید محمدعلی جهان آرا بگویید.
همه برادرهایم، خصوصاً محمد بسیار مذهبی بودند، از بچگی مسجد می‌رفتند، نماز و قرآن می خواندند به سن 12 ، 13 سالگی که رسیدند، با دوستانشان گروهی تشکیل داده و پیمان نامه‌ای نوشتند، که بر ضد رژیم شاه مبارزه کنند و مردم را آگاه کنند، که بعداً گروه، منصورون نام گرفت.
البته تعدادی از این گروه شهید شدند، مثل شهید صفاتی مقدم، شهید صفری، شهید رفیعی و... این‌ها قبل از انقلاب توسط ساواک شهید شدند.
ویژگی‌های اخلاقی شهید محمدعلی جهان آرا چه بود؟

شهید جهان آرا فردی مهربان، مرد مدار و شوخ طبع بود. با هر گروه سنی‌ای که می‌نشست، مثل همان گروه سنی رفتار می‌کرد. اگر با خاله‌هایم که همگی مسن هستند هم‌صحبت کنید، می‌بینید که همه، خاطرات خیلی خوبی از او دارند؛ چون آدمی بود که خیلی مثبت رفتار می‌کرد. همه او را خیلی دوست داشتند. هیچ کدام از برادرهایم مثل محمد نبودند که با همه بجوشند ولی او با همه خوب بود و به همه محبت می‌کرد. مرتباً به ما خواهرها کتاب می‌داد تا مطالعه کنیم و بینش اعتقادیمان بالا برود. او به همه چیز توجه داشت.
فعالیت‌های ضدِ رژیم پهلوی ایشان چگونه بود؟

مدتی دانشجو بود و در رشته مدیریت بازرگانی در تبریز درس می‌خواند. پس از یک سال به طور جدی وارد مبارزات شد. مدت یک سال هم زندانی شد و بعد به طور مخفیانه زندگی می‌کرد. در این مدت تلفن می‌کرد و گهگاهی به تهران می‌آمدیم و او را در پارک و... می‌دیدیم.
ساواک در تعقیب او بود. تلفن‌ها و منزلمان تحت نظر بود. قبل از آن هم البته به خاطر برادر دیگرم به خانه‌مان می‌ریختند.
ساواک برای پیدا کردن برادرهایم، حتی خواهرم را به مدت دو ماه دستگیر کرد؛ بدون اینکه به ما خبر بدهد. در این مدت مادرم سرگشته بین زندانها بود؛ تا اینکه بالاخره او را پیدا کرد. انقلاب که پیروز شد،شهیدمحمدعلی به خرمشهر آمد و همان موقع سپاه خرمشهر را تشکیل داد وفرمانده سپاه شد و در سال 1358 هم ازدواج کرد.
چند فرزند از ایشان باقی مانده است؟

دو پسر. فرزند اولش چهل روز بعد از شروع جنگ و فرزند دومش چهل روز پس از شهادتش، به دنیا آمدند.

از شهید جهان آرا و فرماندهی سپاه خرمشهر می‌گفتید...
بله، همان طور که می‌دانید بین خرمشهر و عراق فاصله کمی بود. مابین روستای شلمچه و آن روستای عراقی فقط یک نهر فاصله بود. در آن اوایل، درگیری‌های بسیاری در آن منطقه بود. ستون پنجم در آنجا خیلی فعال بود. ضمن اینکه اوایل انقلاب مسأله خلق عرب هم وجود داشت، از عراق می‌آمدند و در ایران بمب می‌گذاشتند. بمب گذاری خیلی زیاد بود. ایشان دنبال سامان دادن به این مشکلات بود، تا اینکه سال 1359 جنگ شروع شد. او در آن زمان آنقدر درگیر بود که حتی دو سه روز بعد متوجه مجروح شدن مادر و خواهرم شد.
آنها چطور مجروح شدند؟

خمپاره نزدیک خانه منفجر شد و هر دو آنها در همان منطقه بودند. مادرم شکستگی و جراحت‌های زیادی داشت و خواهرم هم از ناحیه پا به شدت آسیب دیده بود. آنها را به بیمارستان اهواز و بعد هم دزفول منتقل کردیم.
در همان موقع، عراق موشک‌هایی به دزفول می‌زد که هر کدام از آنها یک محله را خراب می‌کرد. نمی‌دانید در آن بیمارستان چه فجایعی دیدیم. خیلی وحشتناک بود. وقتی یادم می‌آید، از وضعیتی که وجود داشت ، منقلب می‌شوم.
وقتی آن موقع حضرت امام خمینی(ره)سخنرانی کردندو فرمودند: «دزفولی‌ها دینشان را ادا کردند » نمی‌دانید چه انرژیای به مردم داده شد و چقدر آنها خوشحال شدند.
چهار ماه در دزفول بودیم و در نهایت می‌خواستند پای خواهرم را قطع کنند، که پدرم قبول نکرد. ما برای ادامه معالجات خواهرم به تهران آمدیم و دوران جنگ‌زدگیمان (مهاجرت جنگی)شروع شد. شهید محمدعلی جهان آرا هم در جنوب مشغول جنگ بود، فقط پسرش که به دنیا آمد، بعد از یک ماه آمد تا پسرش را ببیند، و فوراً برگشت.
همسرشان در تهران بودند؟

بله همسر شهید در خانه مادر خودش در تهران بود. از رشادت‌های ایشان تا کنون چه دیده و شنیده‌اید؟ خودش که هیچ وقت حرفی نمی‌زد. هر چه شنیدیم پس از شهادتش بود. هرگز از خودش یا کارهایش تعریف نمی‌کرد. پس از شهادتش دوستانش تعریف کردند و کم کم مشخص شد که ایشان در خرمشهر چه کرده است.
بخشی از خاطرات و رشادت‌های محمد را هم من از همسرم شنیدم، که همرزم ایشان بود. ماجراهای زیادی از تصمیمات، رفتارها و دلاوری‌های او نقل شده است، که مسلماً همه می‌دانند.
مهمترین موضوعاتی که نقل شده چیست؟

همان طور که می‌دانید کارهایی که در عرصه جنگ انجام داده است، بسیار وسیع است. یکی از مهمترین آ نها تجمیع نیروها، جابه جایی به موقع آنها، تهیه سلاح و تصمیمات به موقع بود. همرزمانش می‌گفتند: او در جبهه جنگ مثل یک پدر بود و از همه حمایت می‌کرد. همسرم می‌گفت: وقتی شهر خالی شد، تا سه چهار ماه هیچ کس از خانواد هاش خبر نداشت. در این مدت محمد آنقدر به همه بچه‌ها محبت می‌کرد، که هیچ کس احساس دلتنگی و ناراحتی نمی‌کرد. تعریف می‌کرد: روزهای آخری که شهر در حال سقوط بود، محمد آمد و به بچه‌های رزمنده گفت: شهر در حال سقوط است، هم اسلحه نداریم و هم نیرو کم داریم. هر کس می‌خواهد برود(برق هم نبود) بچه‌ها، شب است و تاریک است، هیچ کدام از هم نمی‌پرسیم که کی رفته و چرا رفته، هر که می‌خواهد برود! آن شب هیچ کس نرفت، همه ماندند، تا فردا باز هم بجنگند.
همسر شما کیست؟ ایشان الان چه می‌کند؟

شهید منصور مفید. ایشان هم یک سال پیش به شهادت رسید و جانباز شیمیایی بود.

آخرین باری که با شهید محمدعلی جهان آرا صحبت کردید کی بود؟

فکر می‌کنم دو سه ساعت قبل از شهادتش بود. ششم مهر ماه 1360 به خانه ما زنگ زد و گفت: فردا به تهران می‌آیم. من آنقدر خوشحال شدم که فوراً به خانمش زنگ زدم. او گفت می‌دانم، به من هم گفته که دارد می‌آید و گفته با ماشین می‌آیم. قرار بود با ماشین بیاید. آن موقع حصر آبادان را شکسته بودند ولی هنوز خرمشهر در اشغال بود. حضرت امام(ره)تبریک گفته بودند. فرماندهان می‌خواستند خدمت امام(ره)برسند. فردای آن روز، در هفتم مهر ماه، گفتند که یک هواپیما سقوط کرده و فرماندهان در آن بوده‌اند. چندین بار از خرمشهر و ستاد مشترک تماس گرفتند و گفتند: آقای جهان آرا به تهران آمده؟ گفتیم: نه، قرار بوده که بیاید ولی هنوز نرسیده...
ما اصلاً فکر نمی‌کردیم محمد در آن هواپیما باشد. مادرم آن موقع در مرقد مطهر حضرت امام رضا(ع) بوده و خواب می‌بیند که دیگر برادر شهیدم علی، با لباس احرام آمده و به او می‌گوید: می‌خواهم محمد را با خودم مکه ببرم. مادرم می‌پرسد: من چی؟ می‌گوید: نه هنوز برای تو زود است.
بالاخره پس از تماسهای مکرر، بعد از ظهر همان روز مشخص می‌شود که او هم در هواپیما بوده است.

علت سقوط هواپیما چه بود؟

هنوز مشخص نشده. عده‌ای می‌گفتند بمب گذاشته بودند و عده‌ای هم می‌گفتند نقص فنی پیدا کرده است. و شهید جهان‌آرا همراه همرزمانش و فرماندهان دیگر به شهادت رسید...
بله. شهیدان گرانقدر فلاحی، فکوری، نامجو، کلاهدوز و... همه فرماندهان سپاه و ارتش و هوانیروز بودند. آخرین دیدار شما با برادرتان کی بود؟ آخرین بار من ایشان را بعد از حادثه هفتم تیرماه دیدم.

چه توصیه‌هایی داشت؟

توصیه به نماز خواندن، مطالعه و خصوصاً گوش کردن به سخنرانی ها و فرمایشات حضرت امام(ره)داشت. او عاشق امام بود. همیشه به مادر و پدرم بسیار احترام می‌گذاشت. هیچ وقت کسی از او بدی و بی‌احترامی‌ای ندید. به محض این که به خانه می‌آمد، اول دست مادرم را می‌بوسید. خیلی با معلومات بود. به جزئیات خیلی توجه می‌کرد.
آدم بسیار دقیقی بود. به همه توجه می‌کرد. شهید جهان آرا فرد خودساخته‌ای بود، هیچ وقت خود را در شرایط آسان و راحت قرار نمی‌داد، مثلاً در گرمای طاقت فرسای خرمشهر هیچ وقت زیر کولر نمی‌خوابید، شب ها روی بام می‌خوابید. مادرم می‌گفت پسر جان، هوا گرم و شرجی است، بالای بام گرمت می‌شود، بیا پایین بخواب. می‌گفت: خیلی هم خوب است، شما نگران نباش. محمد هیچ وقت از هیچ چیز شکایت نمی‌کرد. تحمل بسیار بالایی داشت.ا

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده