چهارشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۴۰۰ ساعت ۱۲:۱۶
نوید شاهد- «لبخندی زد و گفت: اخوی من و فرار از حمله؟ خودت که میدانی چندین ماه است که منتظر این ساعت بوده ام...، سرش را به زیر انداخت آرام گفت: اما از این ناراحت هستم که ساعت شروع حمله همزمان با اذان صبح است و ما نمی توانیم نماز را به جماعت بخوانیم.» در ادامه خاطره‌ای از «منوچهر محمدی» همرزم شهید «حسین بهرام» را بخوانید.

به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید حسین بهرام چهارم شهريور 1333، در شهرستان آبادان به دنيا آمد. پدرش رضا، كارگر بود و مادرش لطيفه نام داشت. تا پايان دوره متوسطه در رشته رياضي درس خواند و ديپلم گرفت. ازدواج كرد. به عنوان ستوان یکم ارتش در جبهه حضور يافت. چهاردهم مهر 1359، در بمباران هوايي عراق به شهات رسيد. تاكنون اثري از پيکرش به دست نيامده است.

متن خاطره:

از روز اول جنگ تحمیلی که پا به جبهه گذاشته بود لحظه شماری می کرد برای حمله به نیروهای متجاوز عراقی. فرمانده از دستش امان نداشت و هر ساعت از او می پرسید:« حاجی کی حمله می کنیم ؟»

و فرمانده همیشه با حوصله و لبخند می گفت:« حسین جان، به وقتش...»

سرانجام روز 26اسفند سال 1359که آماده حمله به دشمن در منطقه سوسنگرد بودیم بعد از توجیه عملیات که می بایستی راس ساعت پنج صبح آغاز شود او را گرفته و غمگین دیدم.

تعجب کردم که چرا در این حال است. او که همش انتظار زمان عملیات را می کشید، ولی اکنون که خبر حمله همه را خوشحال کرده او متاثر است پیش خود گفتم:«شاید ترسیده است؟!»

اما ناگهان یاد آن همه شجاعت و بی باکی اش افتادم که چگونه یک تنه در برابر تانک های عراقی ایستاده و آنها را به آتش کشیده بود با تعجب به سویش رفتم.

دستم را روی شانه اش گذاشتم و گفتم:«چه شده است حسین جان؟چرا گرفته ای؟ اتفاقی افتاده؟ نکند دوست نداری در عملیات شرکت کنی؟»

لبخندی زد و گفت:« اخوی من و فرار از حمله؟ خودت که میدانی چندین ماه است که منتظر این ساعت بوده ام...»

سرش را به زیر انداخت آرام گفت:« اما از این ناراحت هستم که ساعت شروع حمله همزمان با اذان صبح است و ما نمی توانیم نماز را به جماعت بخوانیم.»

همه چیز را دریافتم و شرمنده او شدم حسین بهرامی در همان حمله پس از حماسه های جاودانه نماز شهادت را بر پا کرد و به امام و مقتدای خود سید الشهدا (ع)اقتدا کرد.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده