نوید شاهد- حرف نادر برایم حجت بود. اصلاً گویی نمی توانستم روی حرفش حرفی بزنم. گفتم: «باشد برود» این بار با تمام وجود خندید و گفت:«عجب مادری دارم، تاج سری دارم، مادر تو بمب روحیه ای!!!، هرگاه می بینم برخی از مادران در مراسم اعزام به جبهه  آه و ناله می کنند ، به یادت می افتم و چقدر به تو افتخار می کنم. اصلاً تو به من روحیه می دی. تو با روحیه ات مرا به جبهه پرواز می دهی». آنچه می خوانید بخشی از خاطره مادر شهید "نادر یزدانیان" است که در ادامه سایت نوید شاهد خوزستان برای علاقه مندان منتشر می کند.

به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید نادر يزدانيان يكم مهر 1338، در شهرستان اهواز به دنيا آمد. پدرش محمدعلي (فوت 1355) فروشنده بود و مادرش فاطمه نام داشت. تا سوم متوسطه درس خواند. ازدواج كرد و صاحب يك دختر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. سوم اسفند 1362، در تنگه چزابه بر اثر اصابت تركش خمپاره به پهلو و شكم، شهيد شد. پيكر او را در گلزار شهداي زادگاهش به خاك سپردند.

متن خاطره:

فوج فوج بسیجیان از کوی و برزن به جبهه اعزام می شدند. رضا برادرش می خواست به جبهه اعزام شود، اما هر بار من مخالفت می کردم و می گفتم:«درس ات را بخوان . تا نادر در جبهه است لازم نیست شما بروید.!!!!»

 رضا که در یافته بود تنها از طریق نادر می تواند مرا قانع کند، دست به دامان او شد. یک شب که نادر از جبهه برگشته بود، سر صحبت باز شد و نادر گفت:« مادر چرا نمی‌گذارید رضا اعزام شود؟»

گفتم :«مادر می‌دانید که نه برادر دارم، نه پدر و نه دایی، تمام کسان من در این دنیا شما هستید، بنابراین میترسم خدای ناکرده، طوری شود آن هم با هم»

لبخندی زد و گفت:«نترس مادر..»

بعد با دست روی سینه خود زد و گفت:«فرزند شهیدت  منم ، رضا طوریش نمی شود، تازه رضا  برای  فیلمبرداری می آید ، موقعی که جایی را فتح کردیم او برای فیلمبرداری می آید»

 حرف نادر برایم حجت بود. اصلاً گویی نمی توانستم روی حرفش حرفی بزنم. گفتم: «باشد برود»

این بار با تمام وجود خندید و گفت:«عجب مادری دارم، تاج سری دارم، مادر تو بمب روحیه ای!!!، هرگاه می بینم برخی از مادران در مراسم اعزام به جبهه  آه و ناله می کنند ، به یادت می افتم و چقدر به تو افتخار می کنم. اصلاً تو به من روحیه می دی. تو با روحیه ات مرا به جبهه پرواز می دهی»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده