خاطره/ تا کمال فاصله دارم
به گزارش نوید
شاهد خوزستان، شهید عبدالمحمد پاطلا دهم شهريور 1344 ، در شهرستان شوش ديده به جهان
گشود. پدرش عبدالحسن، مغازه عطاری داشت و مادرش سلطان (گوهر) نام داشت. تا پايان دوره
متوسطه در رشته اقتصاد درس خواند و ديپلم گرفت. به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت.
پنجم اسفند 1364 ، پس از پیروزی عملیات والفجر 8 در راه بازگشت به همراه دیگر همرزمانش
در اتوبوس بر اثر اصابت راکت هواپیمای بعثی
عراق به شهادت رسيد. پیکر او را در گلزار شهداي زادگاهش به خاك سپردند.
متن خاطره:
یادم می آید در
عملیات بزرگ فتح المبین بیسیم چی خط بود و بنده نیز در قرارگاه فجر بودم با بیسیم سراغ
او را گرفتم در دسترس نبود نگران بودم پیگیر شدم کسی بهم گفت: «که عبدالمحمد شهید شده
و درخط مانده است.»
بعد از دو روز
که تقریباً منطقه آرام شده بود او را دیدم و پس از احوالپرسی و ابراز نگرانی به وی
گفتم: «به من گفتند که شهید شدهای»
لبخندی زد و گفت: «تا کمال فاصله دارم»
و این در حالی بود که وارستگی در او به وضوح دیده
می شد.
همرزمانش هرگاه مرا می دیدند میگفتند: «او را سیر ببین چهره
اش گواهی شهادت
میدهد.»
روزی دیگر پس از مدتها بی خبری از او به منطقه کوشک رفتم سنگر فرماندهی شده و سراغ او را گرفتم یادش بخیر شهید حبیب شمایلی به بنده گفت: «که ایشان در خط است و باید صبر کنی تا به او اطلاع دهیم تا بیاید.»
پس از چند ساعت با سر و صورت خاکی آمد پس از احوالپرسی اجازه خواست به حمام (صحرایی) برود و دوش بگیرد بعد از استحمام با چهره نورانی وارد سنگر فرماندهی شد. شهید شمایلی تا او را دید گفت: «عبدالمحمد باید داماد من بشود و الا...»
بنده این پیشنهاد را جدی گرفتم و گفتم:«انشاالله و... »
شهید خندید و گفت: «که شمایلی خود مجرد است» من به صفا و پاکی آنان غبطه خوردم.
یادم میآید بعد از شهادت ایشان به دوستان و همرزمان برای عرض تبریک و
تسلیت میآمدند و برای ادای احترام بیشتر، پرده هایی در کوچه و سر درب منزل نصب می
کردند و چیزی که برای ما جالب بود این بود که حداقل از پنج مسجد شهر با عنوان
استاد قرآن از وی یاد کرده بودند و ما تازه متوجه شدیم که ایشان حداقل ۵ جلسه قرآن
را شهر اداره میکرده و ما غافل بودیم.