نوجوان "بسیجی تخریبچی"
نه سالگی ایشان، مقارن با انقلاب شکوهمند اسلامی بود و شهید سعید که نوجوانی کوشا در کسب علوم مدرسه بود، از کلاس بزرگ انقلاب، درسهای عمیق می آموخت و در این برهه از حیات خود یاد گرفت که باید انسانی برجسته و کوشا در زمینه های مختلف ایمانی و اجتماعی و علمی و اخلاقی شود و بر این اندیشه، همسان خیل عظیم انسانهای مؤمن و متعهد این مرز و بوم اسلامی تحت رهبری ولی فقیه، همتی بلند همراه با شعور اسلامی و تعهد انقلابی و روحیه ای سرشار از عشق به امامش بود که ایشان را در جهت کسب کمال نزدیکتر می کردند.
همزمان با شروع جنگ تحمیلی که در سال ۱۳۵۹ آغاز گردید سعید پا به سن یازده سالگی نهاده بود و در طی چند سال تحصیلش، روزها بر روی نیمکت مدرسه دروس علمی را فرا می گرفت و شبها با زانو زدن پشت رحل قرآن، بر فرشهای پاک مسجد، از دریای عظیم علوم الهی و معنوی بهره مند می شد. و این کلام معلمین و مربیانش بود که می توانست بابی جدید از معرفت خالق را به روی او باز نموده و در آن روزهائی که تازه جنگ تحمیلی شروع شده بود شور و غوغایی در او نسبت به دفاع از حریم مملکت اسلامی بوجود آورد ولی به خاطر سن کم نمی توانست در صحنه عزت و شرف، این شور و شوق را به عرصه ی نمایش بگذارد و لذا چاره را در آن یافت تا جهت فرا گرفتن معارف اسلامی به صورت وسیع و عمیق و همچنین فراگیری فنون رزمی و نظامی راهی بسیج نوجوانان سپاه دزفول شود
وی علاقه وافری به فراگیری کلاسهای آموزشی و عقیدتی و یا نظامی داشت و یادگیری این علوم باعث شده بود تا آموزشهای سخت نظامی را در اردوهای متعدد و مانورها و رزم های شبانه، بارزتر از دوستان عرضه بدارد. و اینهمه در سایه خود سازی او بود که وقتی از دوستانش در مورد اخلاق او پرسیده می شد، از حسن معاشرت، مهربانی، شوخ طبعی و کلام روان و صادقانه اش سخن می گفتند و هنگامی که از مربیانش سؤال میشد از اخلاص و اخلاق بزرگ او علیرغم سن کمش سخن می گفتند و به عین دیده بودند که او همیشه اموری را که سخت تر و پرزحمت تر بود عهده دار می شد و البته گویای این سخن را میتوان حضور در گردان تخریب دید.
حضور فعال در عملیات ها
وی پانزده ساله بود که پا به عرصه نبرد و پیکار با دشمنان خارجی نهاد. اولین بار با لباس بسیجی ، همپا با سایر عزیزان رزمنده در اعزام نیروی عملیات والفجر ۸ به جبهه راه یافت. و از آنجائی که روحیه رشادت طلبی در نهاد او نهفته بود بعنوان یک نیروی تخریبچی وارد گردان تخریب شد و تا زمان شهادتش دوست داشت، موسوم باشد به بسیجی تخریبچی.جسارتش زبانزد همه بود. عملیاتهای غرور آفرین کربلای چهار و پنج نیز شاهد حماسه آفرینی اش بودند و پس از آن همراه با دلاور مردان رزمنده راهی مناطق غرب کشور شد و در عملیات والفجر ۱۰ نیز چون سایر دوستان تخریبچی مسیرها را جهت آزاد سازی جبهه های خورمال و حلبچه و… با معبرهایی که خستگی نمی شناخت باز می نمود و آنگاه که قله های کوچک و بزرگ غرب، در آن سرمای زمستانی که از انبوه برف پوشیده بود فتح می گردید، باز این سعید بود که همراه همرزمانش برای استحکام مواضع ایذائی، خطوط مقدم را با کاشت انواع مینهای ضد نفر و خودرو و تانک، مطمئن و غیر قابل نفوذ می نمود. و استحکام خطوط، شب و روز نمی شناخت.
به گفته همرزمانش سرانجام در آخرین ماموریت وی در میدان مین، نیمه شب پنجشنبه نهم تیر ماه سال ۱۳۶۷ بود که باز جهت تقویت و استحکام خطوط، راهی خط مقدم که پائین تپه استراتژیک رشن شده بودیم و تقریبا آخرهای کار بود که پس از آن به پادگان برگردیم. حدود ساعت پنج و نیم شب، با بیسیم، از پشت خاکریز مشغول برقراری تماس با جلوی خاکریز بودیم و به انگیزه اطلاع از کم و کیف کارشان تماس را برقرار نمودیم. مشغول حرف زدن بودیم و صدای چند تیر و گلوله و… پس از چند لحظه کوتاه صدای انفجار خبر دادند یکی از بچه ها زخمی شده و… برای رساندن مجروح به عقب، دو نفر از برادران بهداری برانکاردی را فورا به جلو خاکریز بردند و… لحظاتی بعد برانکارد غرقه در خون حامل شهید سعید از جلویمان رد شد و لحطاتی بعد خبر شهادتش همه جا پیچید.