شاهد جنایت مزدوران رژیم پهلوی بود
به گزارش
نوید شاهد خوزستان، شهید غلامرضا امیرزاده دزفولی، بيست و نهم فروردين 1339 در خانوادهای متوسط چشم به جهان گشود و هنوز شش
سال از عمرش نگذشته بود که از محبت و سرپرستی پدر بینصیب شد و مسئولیت خانواده را
برادر بزرگترش که یازده سال بیشتر نداشت قبول کرد، با رها کردن تحصیلات مشغول کار
در مغازه مکانیکی پدر شد.
خصوصیات اخلاقی
وی هم درس میخواند و هم به همراه برادرش درمغازه مکانیکی کمک می کرد. چون استعداد کارهای صنعتی را داشت، همیشه مشغول تعمیرات بود و وقت خود را بیهوده نمی گذراند. او طبعی شوخ داشت و در برخوردهایش خوش اخلاق و مهربان بود، و اگر حادثهای اتفاق میافتاد با خونسردی برخورد میکرد. شهید غلامرضا چون از کوچکی درد یتیمی و فقر را چشیده بود، با مردم فقیر مهربان و خوش برخورد بود و کینه عجیبی از سرمایه داران پول پرست و دنیاخواه داشت. وی علاقه زیادی به کارهای هنری و فنی داشت و میگفت: «انسان باید کاری را که در زندگی به درد خود و جامعهاش میخورد یاد بگیرد و همیشه هر چیزی را یاد می گرفت به دیگران یاد میداد.»
فعالیت ضد رژیم پهلوی
با تمام سختیهای روزگار، موفق به اخذ دیپلم شد و در زمانی که ملت قهرمان ایران بر علیه نظام شاهنشاهی برخاسته بودند، او نیز همراه مردم در تظاهرات شرکت میکرد و علیه رژیم فعالیت مینمود. بارها تا مرز شهادت پیش رفت ولی قسمت نبود در آن زمان شهید شود. زمانی که برای آتش زدن ساختمان دادگستری همراه دیگر بچه ها رفته بود، مورد هدف گلوله مزدوران رژیم قرار می گیرد، ولی با مهارت خاصی فرار میکند. همچنین در چهارشنبه سیاه، بیست و هفتم دی ماه، وقتی که از کار برمیگشت مزدوران پهلوی در جاده اندیمشک – دزفول، ماشین آنها را زیر رگبار میگیرند، اما او با شجاعت و چابکی فرار کرده و ماشین را در گودالی انداخته و خود و همراهانش مخفی میشوند، آنگونه که شهید تعریف کرده، می گفت: «با چشمان خودمان دیدیم که مزدوران رژیم پهلوی چه جنایتی کردند.»
پیروزی انقلاب اسلامی
با پیروزی
انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی (ره) شهید تصمیم گرفت به خدمت سربازی برود
و معتقد بود که در نظام جمهوری اسلامی ایران باید خدمت کرد. لذا دوره آموزشی خود را
در یکی از پادگان های کرمان گذراند، سپس او را به اصفهان منتقل کردند و در زمانی که
در اصفهان مشغول به خدمت بود، جنگ تحمیلی استکبار جهانی علیه ایران اسلامی شروع شد،
که او درخواست انتقال به خوزستان را کرد تا داوطلبانه در میدان های نبرد از کشور و
دین خود حمایت کند.
انتقال به خوزستان
بعد از زمانی که دوره تکاوری را به آنها آموزش داده بودند، به همراه واحد توپخانه اصفهان به دزفول منتقل شد، و از طرف توپخانه مسئول حمل مهمات به جبهه شوش شد و همچنین در جبهه رقابیه او نیز در خط مقدم میرفت. بعد از پایان مأموریت گروه توپخانه اصفهان، تصمیم گرفت در دزفول بماند و میگفت:«صلاح نیست در شهر من، در خانه من جنگ باشد و من در اصفهان خدمت کنم، و از مال این ملت بدون اینکه خدمتی کرده باشم، استفاده نمایم» و باز ایشان در جبهه جنوب، در جبهه رقابیه و در جبهه کرخه در لشکر ۲۱ حمزه انتقالی یافت و توانست آنچه که آرزویش بود به آن برسد. او بارها در جبهه های مختلفی که به سر می برد مورد هجوم قرار گرفته بود و یک بار هم خودش می گفت:« که در جبهه شوش خمپاره کنارم افتاد ولی خدا نخواست که شهید بشوم.»
شهادت
زمانی که در جبهه کرخه خدمت می کرد، می گفت: «احساس می کنم در این جبهه شهادت نصیبم می شود.» دو هفته قبل از شهادتش مرخصی آمد و از همه خداحافظی کرد و گفت: «دوست دارم اولین شهید از خانوادهمان من باشم.» و آری! او به آرزوی خود رسید، در حالی که همیشه به مادرش توصیه می کرد: «مادرم! اگر شهید شدم ناراحت نباش و گریه نکن، چون همه برای رفتن هستیم.» سرانجام در تاریخ هشتم تیر ۱۳۶۰ در جبهه کرخه بر اثر اصابت خمپاره به سنگرشان آسمانی شد و به سوی خدای خویش بال و پر گشود.