زندگی نامه و خاطرات نوجوان شهید"علیرضا لطیف حداد"
به گزارش نوید
شاهد خوزستان، شهید علیرضا لطیف حداد در دهم خرداد ۱۳۴۵ در خانواده ای مذهبی و
زحمت کش درشهرستان دزفول به دنياآمد. پدرش نوروز، نقاش خودرو بود و مادرش
طيبه نام داشت. دانش آموزاول
متوسطه در رشته برق بود و از همان کودکی علاقه شدیدی به دین و
قرآن داشت و او از هوش بسیار سرشاری برخوردار بود چون رشدش زیاد بود ۶ ماه
شناسنامه او را بزرگ گرفتند سن او در موقع شهادت ۱۴ سال و نیم بود که هنوز بالغ هم
نشده بود
دوران مدرسه
هم معصوم بود
و هم شهید شد. از سن ۶ سالگی به مدرسه رفت و هر سال با معدل خوب قبول می شد و گاهی
اوقات تابستان ها کار می کرد. همیشه به مسجد می رفت و نماز می خواند. از نظر
خصوصیات اخلاقی مثل همه شهیدان اگر که زندگی آنها را بررسی کنیم می بینیم که اخلاق
آنها جدای از اخلاق خانواده شان است و طوری هستند که معلوم است این دنیایی نیستند چهره
ای خندان داشت و شوخ بود.
صبور و شکیبا
با همه یکسان رفتار می کرد. بخاطر سن کمش، گاهی با
بچه های همسن و سال خودش به بازی می رفت بسیار با آنها به مهربانی رفتار می کرد. هیچوقت عصبانی نمی شد اگر با او دعوا می
کردیم با خنده جوابمان را می داد و در این ۱۵ بهار زندگی اش با هیچ کس دعوا نمی
کرد
کمک به دیگران
همیشه در خانه
کمک حال مادرش بود. لباس خودش را می شست و به دیگران کمک می کرد به همسایه ، فامیل
و هر کسی که نیاز به کمکش داشت و هیچوقت در رابطه با کمکش بیان نمی کرد به گفته
مادر شهید:« همسایه ای داشتیم که شوهرش شهید شده بود او خیلی به وی کمک می کرد و
بچه اش را به مدرسه می برد اگر گازی یا نفت و یا برنجی و یا چیزهای دیگری احتیاج
داشت علی آنها را برایش تهیه می کرد بدون اینکه بگوید خسته ام و نمی توانم»
علاقه به کار
هنری
بسیار ساده
لباس می پوشید و هر غذایی که جلویش می گذاشتیم می خورد. اگر روی زمین هم می خوابید
حرفی نداشت. بسیار باهوش بود. هر چیزی را نگاه می کرد آن را یاد می گرفت و درست می
کرد از نظر برق کاری، نقاشی ساختمان و تابلوسازی و خطاطی ماهر بود و خیلی چیزها
درست می کرد مخصوصاً خط قرآنیش بسیار زیبا بود. به کار مکانیکی بسیار وارد شده بود
و مدت سه ماه بود که به این حرفه مشغول شده بود
فعالیت پشت
جبهه
قبل از انقلاب
با اینکه سنش کم بود ولی به اندازه توانائیش فعالیت می کرد و بر ضد رژیم کار می
کرد و موقعی که جنگ شروع شد به بسیج رفت و کارهای نظامی را یاد گرفت و در پشت جبهه
خدمت می کرد و حتی یک روز هم شهر را خالی نگذاشت و زیر توپ و موشک ها به میکانیکی
می رفت و هر چه به او می گفتیم نرو در جواب می گفت اگر مصلحت خدا باشد شهید می شوم
و زیر توپ و موشک کار می کرد
نیروی داوطلب
سال اول در
رشته برق بود که شهید شد موقعی که اعلام کردند برای همین عملیات فتح المبین نیرو می خواهند از مدرسه آمد و کتابهایش را یک طرف
انداخت و گفت می خواهمبه جبهه بروم و هر چه مادرش به او گفت تو خیلی کوچکی و می
توانی در مسجد پاسداری بدهی او در جواب می گفت بچه های کوچکتر از من باید در مسجد
پاسداری بدهند و ما به جبهه برویم
شهادت