مادر شهید نادری در گفتگو با نوید شاهد: پسرم بسیار رئوف و بخشنده بود
به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید غلامرضا نادری پنجم اسفند 1346 در شهرستان اهواز به دنیا آمد. پدرش
غلامحسین و مادرش روبخیر نام داشت . تا پایان
دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت سپس از
سوی بسیج در جبهه حضور یافت. چهارم دی 1365، در جزیره سهیل بر اثر اصابت ترکش به
شهادت رسید. در ادامه گفتگوی نوید شاهد را با «رو بخیر کولگرد عرب » مادر شهید
غلامرضا نادری بخوانید.
.نوید شاهد خوزستان: مادر از خصوصیات شهید غلامرضا برایمان بگویید
مادر شهید: غلامرضا پسری با خدا، سالم ، خانواده دوست و متعهد بود. به یاد ندارم خطایی از او سر زده باشد، او لقمه دهانش را از هیچکس دریغ نمی کرد. غلامرضا صبور و پدر ومادر شناس بود . برای همه احترام خاصی قائل بود. البته ناگفته نماند، همه فرزندانم با خدا و اهل جبهه و شهادت بودند اما غلامرضا پسر سومم به آرزویش یعنی همان «شهادت» در راه خدا رسید.
نوید شاهد خوزستان: روزی که غلامرضا گفت می خواهد به جبهه برود را به یاد دارید؟
مادر شهید : غلامرضا
عشق به جبهه داشت.او دانش آموز سال آخر شرکت نفت در اهواز بود که به جبهه رفت ،
به یاد دارم در آشپزخانه در حال آشپزی بودم. غلامرضا به خانه امد و گفت:
مادر می خواهم به جبهه بروم. گفتم:پس درست چی میشه؟ گفت: درس همیشه هست اما جبهه و جهاد همیشه نیست.
با بغض و خنده گفتم برو
پسرم، برو به امید خدا . گفت: مادر اگر یه چیزی بگم ناراحت نمی شید؟ گفتم: نه،
گفت: اگر شهید شدم و جسم بی جانم را برایت آوردند ناراحت نمی شوید؟ گفتم برو
غلامرضا، امیدت به خدا باشه مادر ، هرچه خدا بخواهد همان می شود. چون می دانستم
تصمیمش را گرفته است ، دلم نمی خواست جلویش را بگیرم. می دانستم جبهه و شهادت آرزویش
بود.
نوید شاهد خوزستان: مادر
از روزهایی که غلامرضا جبهه بود و خاطراتش برایمان بگویید.
مادر شهید: خنده رو بود، هم با ما هم بادوستانش در مسجد و همرزمانش. هیچوقت نا
امیدونگران نبود بلکه می گفت از اینکه جلوی دشمن می ایستد و با قدرت
ازکشورش دفاع می کند خوشحال و راضی است. این شجاعتش بود که باعث می شد
همیشه از ته دل بخندند و اجازه ندهد ما ذره ای نگران شویم. به یاد دارم یک
روزغلامرضا از هورالعظیم برگشت ویک کیسه پر از ماهی «بنی» دستش بود
که با ذوق گفت برای شما اوردم . هر چقدر بگویم رئوف و بخشنده بود کم است.
خاطرات خوب زیاداست اما خنده های از ته دلش و مهربونی اشدر ذهنم حکشده
است
نوید شاهد خوزستان: از روزهایی که
دلتنگ شهیدتان می شوید برایمان بگویید.
مادر شهید : هر
وقت دلتنگش می شوم چند قطره اشک می ریزم اما شاید باورتان نشود، هر بار دلتنگش می
شوم بلافاصله خبرهای خوب می شنوم و کوهی
از خوشحالی به سمتم می آید. طوری که گریه ام به خنده تبدیل می شود. قربان خدا بروم
که آن خنده های غلامرضایم، امروز دلتنگی من را با خوشحالی گره می زند. همیشه خدا
را بابت این موضوع شکر می کنم که غلامرضایم
بعد از شهادت قاصد خوش خبر است و جز نیکی چیزی به جا نگذاشته است.
نوید شاهد خوزستان: مادر
شهادت غلامرضا را چطور به شما خبر دادند؟
مادر شهید : یازده
سال انتظار کشیدم تا ببینم خودش می آید یا به قول خودش جسم بی جانش. علاوه بر
غلامرضا، حاج کریم فرزند ششم و پسر اولم هم به جبهه رفته بود. او اسیر شده بود و
پس از ۱۰ سال اسارت به خانه برگشت.من هم در انتظار غلامرضایم که فرزند هشتم و پسر سومم بود بودم.اما در نهایت خبر آوردند که فرزندم شهید شده است.
آنگونه که اعلام کردند غلامرضا چهارم دی ما سال ۱۳۶۵ در عملیات کربلای چهار شهید
شده بود. آن روز مصادف بود با روز ۲۸ماه
صفر.
من در خیابان بودم و یادم می آید با
اینکه یازده سال از نیامدن غلامرضا می گذشت اما همچنان منتظرش بودم. ناگهان صدایش
را در خیابان شنیدم و احساس کردم غلامرضا آمده است. همان روز یعنی پس از یازده
سال، غلامرضا با چند شهید دیگر جسم بی
جانش آمد و با ما برای رفتن به معراج شهدا و خداحافظی با شهید غلامرضا تماس گرفتند.
تنها یک جمجمه و روی هم
رفته دو کیلو استخوان دیدم ، اشک ریختم و از او طلب شفاعت و دعا کردم
نوید شاهد خوزستان: بعد
شهادت غلامرضا چه کار خیری انجام
دادید؟
مادر شهید : به واسطه پدر غلامرضا بخشی از خانه ی قبلیمان را به حسینیه ای با نام شهید غلامرضا نادری اختصاص دادیم. که در آنجا روضه های امام حسین در محرم و ... برگزار می شود.
حضور غلامرضا را همیشه در این حسینیه
احساس می کنم و وقتی به خوابم می آید با همان لبخند و
ذوق درون چهره اش اینجا کنارمان نشسته است و
خداروشکر حالش خوب است. انگار همیشه زنده است.
نوید شاهد خوزستان: به
عنوان مادر یک شهید چه سفارشی به مردم و مسئولین دارید ؟