محاصره در کانال در شب تاسوعا
به گزارش نوید شاهد
خوزستان، شهید عبدالمحمد سالمی در پانزدهم آذر1326 ، در شهرستان اهواز به دنيا آمد. پدرش عبدالرضا، درشهرداري کارگری م یکرد و مادرش سلطانه نام داشت. تا پايان دوره ابتدايي درس خواند. كشاورز بود. سال 1352 ازدواج كرد و صاحب دو پسر و سه دختر شد. از سوي بسيج در جبهه حضور يافت. بيست و ششم اسفند 1362 ، در جزيره مجنون عراق بر اثر اصابت گلوله به قلب، شهيد شد. مزار وي در زادگاهش واقع است.
آنچه می
خوانید گزیده ایی از خاطرات به نقل از همرزم شهید " عبدالمحمد سالمی " است که
تقدیم حضورتان می شود:
محاصره در
کانال عراقی ها
در شب تاسوعای
محرم 1359 با تعدادی از رزمندگان به فرماندهی عبدالمحمد سالمی در یک
عملیات شناسایی به قلب مواضع دشمن، بین رودخانه کارون و یک کیلومتری پادگان حمید
حمله کردند. در کانال گیر افتادیم . به طوری که حتی صدای قاشق غذاخوری عراقی ها به
ته کاسه شنیده می شد. از صبح تا شب عاشورا در محاصره بودیم حتی نمی توانستیم کوچکترین حرکتی بکنند . بچه
ها با اشاره چشم و ابرو با هم صحبت میکردن
وقت نماز ظهر شد. نماز ظهر را به صورت خوابیده خواندیم .همه تصور می کردند
که گروه شناسایی شهید ویا اسیر شده اند.پس از تاریک شدن هوا در شب عاشورا با توکل
به خدا و با استفاده از تاریکی شب، خود را ازمخمصه نجات دادیم و پس از خروج از
محاصره ضربه ی خود را به دشمن وارد کردیم ضمن درگیری نیروهای کمکی نیز به کمک مان
آمدند و همگی با موفقیت به مقر خود بازگشتیم.
جلیقه انفجار
عبدالمحمد
سالمی از جرات و شجاعت زیادی برخوردار بود خیلی تیز ،هوش و چابک بود او تنها کسی
بود که درشناسایی ها ،جلیقه ی انفجار می پوشید ،تا اگر احساس شود لو رفته است تکه
تکه شود و از بین برود تا نقشه عملیات افشا نشود .از آنجایی که سالمی عرب بود
آشنایی به زبان عربی پوشش مناسبی برای ماموریت های برون مرزی بود این وظیفه سخت را
با کمک های الهی و اخلاص پذیرفت .گاه در این ماموریت های برون مرزی به زیارت عتبات
عالیات مشرف می شد .
عبدالمحمد سالمی در خاطراتش چنین می گوید:« در یک
ماموریت برون مرزی شب در خانه ی یکی از مجاهدین عراقی بودیم خواب دیدم که یک نفر
به من می گوید حتما همین امشب به سمت ایران بروید و به فردا این امر را نگذارید»
من هم
سریعا ازخواب بیدار شدم و به دو نفر از کسانی که با من بودند گفتم:« همین حالا
برویم»
آنها
امتناع کردند با اصرار زیاد من به راه افتادیم و به مقر خود در ایران رسیدیم خیلی
اصرار داشتندکه من دلیل این عجله و حرکت شبانه را بگویم چند روز بعد یکی از
مجاهدین عراقی به مقر آمد و گفت:« وقتی شما درعراق بودید سو قصدی به جان صدام شد
دستور داد که تمام راه های منتهی به جبهه ها را ببندند اگر شما زودتر نمی رفتید
حتما گرفتار می شدید» و این امداد غیبی
الهی بودکه ما نجات پیدا کردیم.
انگار عراقی ها کر و کور شده بودند
سیدهاشم علوی مجاهد عراقی و همرزم سالمی می گوید
دریکی از عملیاتهای برون مرزی برادرسالمی در منزل ما در اطراف شهر العماره خوابیده
بود ناگهان باخبر شدیم که نیروهای بعثی روستای ما رامحاره کرده و منزل به منزل می
گردند من و سید ناصر سید نور و برادرسالمی را بیدار کردیم او ما را به آرامش دعوت
کرد گفت:« زنها و بچه ها را دریک اطاق جمع کنید» ویک نفر را مامور مواظبت از زن ها
و بچه ها کرد که اگر درگیری شد آنان را نجات دهند
برادر
سالمی و سید ناصر نیز مسلح پشت در منزل کمین کردند با خونسردی شهادتین و آیه شریفه
و جعلنا ...را خواند صدای پای بعثی ها از پشت در منزل شنیده شد اما بدون اینکه
وارد منزل شوند یا حتی در بزنند از در خانه رد شدند انگار عراقی ها کر و کور
شده بودند