پسرم را نذر امام رضا(ع) کردم/ اگر جلیلم زنده بود...
به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید جلیل ترک ۲۰ اردیبهشت 1346 در اهواز به دنیا آمد و به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. بيست و پنجم تير 1361 ، در شلمچه بر اثر سانحه رانندگي به شهادت رسيد. گفتگوی نوید شاهد را در ادامه با "فاطمه حیدری" مادر این شهید گرانقدر را می خوانید.
نوید شاهد خوزستان: از جریان رفتن شهید
جلیل ترک به جبهه تعریف کنید؟
فاطمه حیدری: یادم می آید، دو تا پاکت نامه در دست داشت.در حال حاضر کردن صبحانه بودم، نشست و من درحین آماده کردن سفره از او پرسیدم مادر این دو پاکت نامه چیست؟گفت مال دو تا از رفیق های مسجد هستند. باید به خانواده هایشان برسانم .بعداز لحظه ای گفت: مادر اگر من را نبینی چیکار می کنی؟که من بدون مکث با چشمانی پر از اشک گفتم دیوانه می شوم و می میرم .همین چند ساعت دوری، برایم کلافه کننده است.خودش می دانست که چقدر به او وابستهام و نمی توانم از او دور بمانم. پس از صرف صبحانه بلند شد و گفت که دارد با دوستانش برای کاری می رود. یک هفته مانده بود به ماه رمضان. به او گفتم نهار منتظرت هستم. گفت: منتظرنباش. کار دارم نمی رسم. با بچه ها نهار می خوریم. آن روز نمی دانستم راهی جبهه شده است و فکر می کردم برای کاری با بچه های مسجد مشغول هستند.
نوید شاهد خوزستان: کمی از خصوصیاتی اخلاقی
شهید برای مان بگویید.
فاطمه حیدری: پسرم از دوران کودکی بسیار باادب و با اخلاق بود. او در دبستان شاگردی بسیار باهوش و زرنگ بود. تمام تکالیفش را به تنهایی انجام می داد و همیشه در خواندن درسها به دوستانش کمک می کرد. زیبا سخن می گفت و مودبانه با بچه ها و دوستانش صحبت می کرد. همیشه لبخند بر لب داشت و همیشه با همین لبخند در دل همه بود. روحیه مردمداری بالایی داشت و در تمام مدت که در کنار ما بود با مردم محل با عطوفت و مهربانی برخورد می کرد.
نوید شاهد خوزستان: چند سال داشتند که شهید
شدند؟
فاطمه حیدری: شهید جلیل ترک در ۲۰ اردیبهشت 1346 به دنیا
آمد . جلیل بچه نذر و نیاز بود و برای آمدنش
خیلی دعا و نذر و نیاز کرد. هر کس،
هر راهنمایی می کرد آن کار را انجام می دادم. بالاخره پس از سه سال خدا جلیل را به
من داد. بچه ام را نذر امام رضا کردم. از وقتی شنیده بودم باردار هستم بسیار مراقبت
انجام دادم. مرتب دائم الوضوع بودم و همیشه با خدا راز و نیاز می کردم.یادم می آید
که زمان بارداری درخواب شخصی با لباس سبز پوش به خوابم آمد و نوید پسری را
به من داد. شبهای احیاءماه رمضان دعای جوشن کبیر و نامهای مقدس و متبرک خدا
را می خواندم. من نام "جلیل" را از آن لحظه ها دارم و از همان شبهای احیا انتخاب کردم . جلیل در سال
۶۱ شهید شد.
نوید شاهد خوزستان:چند فرزند غیر از جلیل
دارید؟
فاطمه حیدری: یک پسر و دو دختر غیر از جلیل و یک پسرم هم درکودکی فوت
کرد.
نوید شاهد خوزستان: از شهیدتان چه خاطراتی
به یاد دارید؟
فاطمه حیدری: جلیل پسری با عاطفه و مهربان بود. دوستانش
علی قشونی،عباس جلودار و حسن متفرقه و...بودند.
یادم می آید که برای تشیع پیکر یکی از دوستانش
که تازه شهید شده بود، رفته بودیم. من هم رفتم ولی جلیل نمی دانست. درمراسم او مداحی
می کرد. چهره ای بسیار محزون و ناراحت داشت. وقتی به خانه آمد، به من گفت: مادر شما
هم برای مراسم آمدید؟ به او گفتم: بله، آمدم. رو به من کرد و گفت: مادر نمی دانم چرا
وقتی داشتم مداحی می کردم احساس می کردم، مراسم خودم است و من در آن تابوت روی دست
مردم در حال حرکت هستم. خیلی حال عجیبی داشتم .آن روز به جلیل نگفتم که من هم درتمام
طول مراسم احساس می کردم که جلیل را دارند تشیع می کنند. از اینکه حس و فکر هر دوی ما یکی بود خیلی تعجب کردم.
جلیل به جبهه علاقمند بود و راهی شد. فرزند اول خانواده بود چشم و چراغ خانه و تمام دنیای من و پدرش بود. او کودکی زیبا و بسیار خونگرم بود.یادم می آید دو یا سه ساله بود که منتظر عمه جلیل بودیم. من و جلیل دم در ایستاده بودیم و چشم انتظار که پیرمردی نورانی با شال سبز که تبر زین در دست داشت به من نزدیک شد و با چوب دستی تبرزین به دوش جلیل زد و گفت: خواهرم این بچه کشته می شود و من از همان سن کودکی ترس و اضطراب از دست دادن جلیل به جانم افتاده بود. وقتی اتفاقی برایش می افتاد، بهیاد حرف آن پیرمرد می افتادم و قلبم به درد می آمد.
نوید شاهد خوزستان: جلیل در چه عملیاتی
شهید شد؟
فاطمه حیدری: جلیل کارش در جبهه انتقال زخمی ها و سربازانی صدمه دیده با آمبولانس به بیمارستان بود. او در عملیات رمضان هنگام انتقال مجروحان وشهدا به بیمارستان بر اثر اصابت گلوله به آمبولانس در 25تیر 61بهشهادت رسید .
نوید شاهد خوزستان: خبر شهادتش را چطور فهمیدید؟
فاطمه حیدری: عید فطربود. به مسجد رفتیم و نماز عید را خواندیم. بی قرار بودم. یک ماه بود که از جلیل خبری نداشتم. مثل مرغ سرکنده بودم. سر
سفره نشسته بودم و فقط ذکر می گفتم. رو به عکس امام خمینی گفتم: تورا خدا خبری از جلیل به من بده. بهخدا خسته شدم. دق کردم از بی خبری .
...نیم ساعت بعد صدای زنگ در آمد خبر آوردند که باید به بیمارستان امام خمینی(ره) بروم . وقتی به بیمارستان رفتم، دیدم که تمام سرش غرق درخون است و روی سینه اش جای تیر است. دستم رابه سرش کشیدم و گفتم مرا از دامادی و حنا گذاشتن بر سرو دست و پایت محروم کردی که این چنین برگردی...
نوید شاهد خوزستان:اگر جلیل زنده بود؟
فاطمه حیدری: دوست داشتم معلم شود اما جلیل خودش خدمت به نظام را دوست داشت. می دانم که اگر بود، مثل قاسم سلیمانی بود و اکنون در جبهه های حق علیه باطل در سوریه و لبنان و عراق به مبارزه با دشمن مشغول نبرد بود .
و اگر زنده بود،جانم را فدایش می کردم .اگر بود فقط می بوسیدمش .اگر بود تمام جانم را فدای تماشای او می کردم.
و سخن پایانی