از جانبازی تا کرسی دانشگاه
نوید شاهد خوزستان:آقای دکتر لطفا کمی از خانواده تان بگویید، چند خواهر و برادر دارید؟
مرتضی شمس: پدرم کشاورز بود و در خانوادهای شلوغ زندگی میکردم من تنها پسر خانواده
همراه با هفت خواهر بودم که البته یک برادر رضاعی هم داشتم که وی در سن 19 سالگی
به شهادت نائل شد و مادری بسیار مذهبی داشتم و این الگوی الهی پدر و مادرم بهگونهای
بود که پدرم در مکه مکرمه و مادرم در بین نهرین فوت شدند.
نوید شاهد خوزستان:چگونه به جبهه وارد شدید؟
مرتضی شمس: من یک معلم بودم که کاملا اختیاری و داوطلبانه به جبهه رفتم و تاکنون هم بر
این اعتقادم که باید به نظام جمهوری اسلامی ایران خدمت کنم و از علاقه خود که به
نظام و امام داشتم بر خودم واجب دانستم که پشت نظام باشم و برای دفاع از میهن خدمت
کنم. من با وسیله شخصی خودم که آنرا به یک استیشن به عنوان آمبولانس تبدیل کرده
بودم، تا پیش از مجروحیت به مدت شش ماه در سال 1361 در تنگه بوستان خدمت کردم و از آنجایی که دروههای
کمک امدادی را دیده بودم به عنوان مسئول اورژانس فعالیت داشتم و همچینین مجروحان
را از جبههها به بیمارستانها منتقل میکردم. بیشترین فعالیت من به این صورت
بود تا آنکه جانباز شدم. اما به طور کلی حتی پس از گذراندن مجروحیتها و درمانها
به مدت 7 سال و 2 ماه و ده روز سابقه خدمت را در جبهههای دفاع مقدس را دارم.
نوید شاهد خوزستان:از لحظات جانبازی و مجروحیت خود برای ما بگویید. چه اتفاقی
افتاد؟
مرتضی شمس: در محور دارخوین جزیره مجنون در سال 1361 در حین انجام وظیفه بودم در حال کمک به مجروحین جبههها بودم که خمپارهای به ماشینم اصابت کرد و از ناحیه دو چشم و پا
و قلب و شکم مجروح شدم و با هلیکوپتر من را به اهواز منتقل کردند و بعد از آن به
دلیل شدت جراحات با هواپیما به بیمارستان فارابی تهران برای انجام عملهای مختلف
منتقل شدم. وقتی نابینا شدم تنها سه فرزند کوچک داشتم. روزهای سختی بود برای درمان تلاشهای بسیاری بر روی چشمانم
صورت گرفت. برای دو بار به آلمان غربی در
آن زمان اعزام شدم و هر دو بار آن، علیرغم تلاشها و درمانهای بسیار، نابینا
برگشتم و از سال 61 تا 62 نابینا بودم،
اما به برکت خون شهدا و برکت وجود مقدس امام زمان و نظام مقدس جمهوری اسلامی، 5
بار به اروپا برای درمان، اعزام شدم دو بار به کلن آلمان و در دو مرحله هم به
مونیخ و یک بار هم به بن آلمان رفتم.
این یک معجزه الهی بود که اتفاق افتاد،
علی رغم تمام عملهای که در درمانهای اولیه خودم در آلمان داشتم که سه پرفسور مطرح آن زمان بر روی چشمان من کار کردند و همچنین با برگشتن به ایران با تمام درمانهای سخت که در تهران بر روی
چشمانم انجام میگرفت به عنوان نمونه،
چندین جلسه در تهران آمپولهایی را به تخم چشمانم میزدند تا بلکه بیناییام
باز گردد، اما تا ماهها درمان، هیچگونه امیدی و نشان بهبودی بر روی چشمانم
اتفاق نیافتاد و وقتی به مسجدسلیمان برگشتم همه ناامید بودیم که دیگر بینایی من
باز نخواهد گشت.اما بعد از مدتی نامهای از مونیخ آمد مبنی بر اینکه جانباز
نابینای خود را بفرستید و بعد از آنکه نامه مراحل کمیسیون بهداشت و درمان را
گذراند و هفت پزشک در کمیسیون به پرونده من رای مثبت دادند، دوباره به آلمان اعزام
شدم.
در این مدت که تا حدودی خانوادهام از به دست آوردن بینایام ناامید شدند و
بسیاری از همکارانم در آموزش و پرورش و همچنین همرزمان سپاه طی عیاداتها و
همچنین استقبالهای مکرری که هر بار بعد از بازگشت من از آلمان به مسجدسلیمان صورت
میگرفت، بسیاری افسوس و تاسف میخوردند که دیگر بیناییم بازنخواهد گشت و من به
عنوان یک معلم و فردی که همیشه به تدریس شاگردانم میرسیدم باید باقی عمرم را در
تاریکی میگذراندم، گاهی به شدت تحت تاثیر این نابیناییام قرار میگرفتم و گویی
تمام دنیا را سفید و پر از نور میدیدم نوری در چشمانم میآمد و با خود فکر میکردم
شاید بینایام برگردد و هربار بیشتر از پیش به خداوند توکل میکردم و از او و اهل
بیت کریم میخواستم که بیناییام بازگردد و مادرم به شدت نگرانم بود و برای من دعا میکرد و شبی خواب حضرت ابوالفضل عباس را دید و همین خواب را
به فال نیک می گیرد که انشالله من شفا پیدا میکنم من نیز با این خواب امیدوار تر
شدم
پس از آنکه به مونیخ آلمان اعزام شدم به مدت 3 ماه در بیمارستان چشم آلمان بستری شدم و پس از آنکه بر روی شبکیه چشمم جراحی پیوند را انجام دادند و گویا تمام چشم من را از حدقه بیرون آوردند و بر روی آن عمل جراحی را انجام داده بودند، به مدت 22 روز در یک لامپ مهتابی خیره میشدم تا شاید این پیوند نتیجه بخش باشد، در ادامه این درمانها روزی پزشکان جراحم بالای سرم آمدند و با لهجه خود، اسمم را صدا زدن و گفتند؛ چشمانت را باز کن، باید نتیجه را ببینیم و من وقتی چشمانم را باز کردم تمام آسمان خراشهایی که آنطرف پنجره روبه روی من بودند را دیدم اما به ابعاد بسیار کوچک مثل پاکت کبریت بودند و وقتی پزشکان را از این امر باخبر کردم آنها کف زدند و گفتند عمل ما بر روی شبکیه چشمت موفقیتآمیز بوده و تو بیناییات را به دست آوردی و اینگونه شد که اکنون با وجود لنزی که در چشم سمت راستم دارم می توانم ببینم.
نوید شاهد خوزستان: خاطره ای هم از دوران جنگ دارید که برای خوانندگان بازگو کنید؟
مرتضی شمس: جنگ پر از خاطرات تلخ و شیرین است مجروحیت و شهادت همرزمان تو را اندوهگین می کند و شجاعت و ایثار
و گذشت رزمندگان نسبت به هم تو را خوشحال . من در آن مدت که به کمک مجروحان در
انتقال آنها به بیمارستان میپرداختم، به
چشم خود میدیدم دستهای قطع شده همرزمانم را یا شهادت آنها را و این از دردناکترین
تصاویری بود که من تا کنون دیدم، جوانانی که در سن بسیار کم شهید یا مجروح میشدند
و درد میکشیدند باعث غمگینی ما می شد. البته ما در مقام دفاع بودیم و عراق با
تمام نیرویهای کمکی و قوی جهان علیه ما جنگ میکرد و این بود که واقعا ما دفاع
مقدس داشتیم و تمام قد جلوی این تعدیها و تجاوزها ایستادیم. و جوانان در مواقع
حساس به دقت با فرمان بردن از سخنان امام (ره) ان روزهای سخت را پشت سر گذاشتند.
نوید شاهد خوزستان:حالا بعد از گذشت تقریبا سی سال از آن دوران شما درستان را ادامه
داده اید و از سال 1380 در دانشگاه شهید
چمران به تدریس دانشجویان مشغولید، درباره این همه علاقه خود به درس و پرورش
فرزندانی با تحصیلات عالیه برایمان بگویید.
مرتضی شمس: من یک معلم و فرهنگی هستم که بسیار به امر آموزش علاقه دارم و همیشه به
فرزندانم هم گفتهام و میگویم که هیچگاه از تحصیلات خود قافل نشوید و به درس
خواندن و علمآموزی بپردازید. گاهی آنها را اینگونه تشویق
میکردم که اگر کارشناسی ارشد قبول شوند به آنها مثلا ده میلیون تومن میدهم ولی
خب این ده میلیون را که واقعا نداشتم بدهم، اما به دلیل آنکه والدین در تربیت فرزندان خود
بسیار تاثیرگذارند، به ترفندهای مختلف میتوانند
آنها را به درس خواندن و رسیدن به تحصیلات عالیه سوق دهند و برای آنها انگیزه
فراهم کنند که البته فرزندانم خوشبختانه به کمک بنیاد شهید و با تلاش و همت خود
آنها، به تحصیلات عالیه رسیدند که همه آنها تحصیلات دکتری و کارشناسی ارشد هستند و
ازدواج کردند. و البته همسر من به عنوان یک مادر نمونه است که علیرغم تمام
مشکلات، با از خودگذشتگی، با وجود آنکه او
هم معلم بود در تمام مدت و 48 سال کنار من بودند و در تربیت فرزندان بسیار زحمت
کشیدند و با تمام سختیهایی که در دروان جنگ و مجروحیت و نابینایی داشتم در کنار
من بودند و هستند و قدردان زحمات وی هستم.
نوید شاهد خوزستان:شما کتابی را با عنوان " زندگی اجتماعی در آلمان " نوشته اید و همچنین مقالات بسیار زیادی دارید . لطفا این موضوع را برای خوانندگان تشریح کنید.
مرتضی شمس: بعد از آنکه بیناییام را در آلمان به دست آوردم به این فکر افتادم که زندگی
آلمانیها را به لحاظ اجتماعی که دارای چالشهای بسیار زیادی است را بنویسم و فکر میکردم که این میتواند به عنوان یک
پژوهش مورد بررسی قرار بگیرد از این رو تمام تجربیات و یادداشتهای خود را از زندگی
اجتماعی و رفتارهای اجتماعی و عاطفی آنها، به کتابی تحت عنوان زندگی اجتماعی در
آلمان تبدیل کردم.
نوید شاهد خوزستان:به عنوان کسی که بیشترین ارتباط را با جوانان و دانشجویان
دارد چه صحبتی برای آنها دارید؟