روایتی از صبر و استقامت
به گزارش نوید
شاهد خوزستان ، شب حادثه به همراه برادرم و دوستانم در خیابان امیری حضور داشتیم
آتش و دود را هم میدیدم اما کاری از دستمان بر نمی آمد چون از چیزی اطلاع نداشتیم
فردا صبح که به همان خیابان رفتیم گفتند جنازه ها را به قول آبادانی ها به خاکستون
انتقال داده اند وقتی به آنجا رفتیم عمق فاجعه را با چشمانمان دیدیم خانواده های
بسیاری بالای سر جنازه های فرزندانشان ،برادرانشان ،خواهرانشان و اقوامشان بودند
.خلاصه دلمان حسابی به درد آمد .
اینها چکیده
ای از خاطرات دکتر محمدجواد فاضلی در شب بیست و هشت مرداد 1357 می باشد شبی که
سینما رکس آبادان در آتش سوخت و خاطره تلخش همچنان بر دل مردم آبادان مانده
است .
جوان 17ساله
انقلابی که به روایتی از نسل اولی های انقلاب بود ،محمدجواد دیپلم اش را در
دبیرستان رازی آبادان اخذ کرد بعد از اتمام درسش مبارزات انقلابی را به همراه
دوستانش آغاز کرد چه در آبادان چه در خرمشهر روزها و شبهای مبارزاتی سپری می شد تا
اینکه انقلاب اسلامی ایران به پیروزی می رسد .و محمد جواد بعد از پیروزی انقلاب
اسلامی کار فرهنگی را در سازمانهای مختلف آغاز می کند چند وقتی در کمیته فرهنگی
جهاد آبادان مشغول بود و بعد از آن به کمیته های انقلابی پیوست و برای مدتی مسئول
فرهنگی هیئت واگذاری زمین در شهرهای آبادان ،شادگان و خرمشهر بود تا اینکه جنگ
تحمیلی آغاز شد وی در چند ماه اول جنگ در آبادان حضور مستمر داشت در جبهه های
خیابانی مانند جبهه فیاضی ،ایستگاه هفت و بعد به خرمشهر اعزام شد تا سال 1360که
باید خودش را برای خدمت سربازی آماده می کرد و به دلایلی در یکی از یگانهای ارتش
جمهوری اسلامی ایران در دارخوین مستقر شد خدمت مقدس سربازی را آغاز نمود . یک سال
از حضورش در جبهه ها می گذشت او در تمامی این مدت از خداوند آرزوی شهادت داشت اما
سرنوشت برایش چیز دیگری رقم زد اسارت .وی در سال 1361در سن 20سالگی در عملیات بیت
المقدس در منطقه شلمچه به اسارت نیروهای بعثی درآمد.و خود می گفت ساعت 12شب اول
نخلستانهای خین بودیم که عقب نشینی دادند و ما از سرو صدای توپ و گلوله متوجه نشده بودیم و همچنان جلو می رفتیم تا
ساعت سه یا چهار صبح بود که متوجه شدیم دیگر در خاک خودمان نیستیم و عراقی ها ما
را محاصره کرده بودند .
فردای آنروز
ما را از رودخانه خین رد کردند و در منطقه تنومه چند روز نگه داشتند در آنجا از
همه ما بازجویی کردند من با اینکه عرب زبان بودم اما تلاش می کردم که آنها متوجه
نشوند بعد از آن، دو روز در بصره بودیم (استکبارات بصره)و دوباره بازجویی شدیم و
بعد از آن ما را با اتوبوس به بغداد (وزارت دفاع) انتقال دادند چهل پنجاه نفری
بودیم که در آنجا برای ما پرونده تشکیل دادند و آن هفت روز اتاق ما در کنار اتاق
آن 23نفر معروف بود.
ملاصالح مترجم
را نیز برای اولین بار در آنجا دیدم قبلا نیز گفته بودم با اینکه عرب زبان بودم
ولی عربی حرف نمیزدم به همین خاطر ملاصالح مترجم را آوردند تا حرفهای مرا ترجمه
کند .ما با هم همشهری بودیم و هر دو همدیگر را به خوبی شناختیم اما هر دو سکوت
کردیم تا عراقیها متوجه این مسئله نشوند من در ابتدا به ملاصالح هم شک کردم اما
وقتی به ترجمه های او با دقت گوش می دادم میدیدم به نفع بچه ها سخن می گوید بعد از
بازجویی به سمت دستشویی ها رفتم ملاصالح یواشکی خود را به من رساند و مرا به اسم
کوچک صدا کرد و گفت محمدجواد تو اینجا چه می کنی ؟و من نیز با نگاهی پر از سوال و
جوابهای مبهم به او گفتم من جبهه بودم و اسیر شدم شما اینجا چه میکنی ؟
دستی بر
پیشانی زد و گفت داستان من مفصل است و حالا هم اینجا نگه ام داشته اند تا بعنوان
مترجم کمک شان کنم اما من تمام ترجمه هایم را سعی می کنم به نفع بچه ها تمام کنم
دیگر ملا صالح را ندیدم و یکی دو روز بعد ما را به اردوگاه الانبار در شهر رمادیه
بردند .
در آنجا تقسیم
شدیم و زندگی ما در اردوگاه های بعثی شروع شد.و به مدت هشت سال و سه ماه شرایط
بسیار سخت و طاقت فرسایی را در اردوگاه های الانبار،موصل یک،دو،سه گذراندیم و سرانجام
پس از پذیرش قطعنامه سال 1367به مدت دوسال ما همچنان با امید آزادی و بازگشت به
میهن عزیزمان زندگی می کردیم .
محمدجواد
فاضلی در بیست و هفت مرداد 1369 که شروع
به تبادل اسرا نمودند در 1000نفر سری دوم ایشان نیز نامشان خوانده شد و به ایران
اسلامی بازگشتند.پس از گذشت یکی دوسال تصمیم به ادامه تحصیل گرفتند و تا مقطع
دکترا در رشته معارف اسلامی و الهیات ادامه دادند پس از آن ازدواج کردند هم اکنون
دارای دو پسر و دو دختر می باشند .
به گفته خود
ایشان اسارت سراسر خاطره و درس زندگی است مخصوصا تاثیرات رفتاری و همنشینی با حاج
آقا ابوترابی ،میگفت حتی نگاه کردن آقای ابوترابی پر از درس زندگی بود نگاه ایشان
پر از معنویت و صبوری بود.می توانم به جرات بگویم حضور شان در اردوگاه های بعثی همانند
فرشته ای بود که به دیگر اسرا آرامش می داد .و من نیز افتخار این را داشتم که در
اردوگاه های موصل به مدت چهار سال تجربه همنشینی با ایشان را داشته باشم .و پس از
آزادی آزادگان عزیز حاج آقا ابوترابی محور اصلی تمام تجمع ها و تشکل های آنان بود
و ایشان در سال 1370اولین تجمع کشوری آزادگان را در تهران برگزار کردند و بعد از
آن نیز تشکل هیت های آزادگان برپا داشت .
حاج آقا
ابوترابی تاکید داشتند علاوه بر تشکیل ستاد آزادگان که در بسیاری از شهرستانها
برگزار شده بود حتما تشکل های هیتی نیز برپا شود که در اهواز تشکل هیت آزادگان
اهواز متوسلین به امام سجاد(ع) نیز برپا شد .این هیئت به توصیه ایشان و با حضور پر مهرشان در اهواز افتتاح شد. در
این هیئت برنامه های خاصی از جمله دورهمی های آزادگان ،دعاهای ندبه ،عهد ،زیارت
عاشورا و همچنین محلی برای بیان مشکلاتشان می باشد بعد از آنکه ستاد آزادگان در
کلیه شهرستان ها بصورت کشوری فعالیت خود را آغاز نمود. دفاتری با عنوان موسسه پیام
آزادگان برپاشد که در این دفاتر فعالیت های فرهنگی ،هنری ،اجتماعی ،چاپ و نشر
خاطرات آزادگان و امور خیریه انجام می شود .
وی از سال
93به عنوان مسئول ستاد پیام آزادگان می باشد و ایشان خود را همیشه یک خدمت گزار به
این جامعه سرافراز معرفی می کند .