يکشنبه, ۲۳ شهريور ۱۳۹۹ ساعت ۲۳:۵۴
نوید شاهد - برادر شهید "عبدالمحمد پاطلا" خاطره‌ای از برادر شهیدش نقل می‌کند که بیانگر روزهای جبهه و جنگ می‌باشد. نوید شاهد خوزستان شما را به مطالعه بخشی از خاطرات دعوت می‌کند.
تا کمال فاصله دارم

به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید عبدالمحمد پاطلا دهم شهريور 1344 ، در شهرستان شوش ديده به جهان گشود. پدرش عبدالحسن، مغازه عطاری داشت و مادرش سلطان (گوهر) نام داشت. تا پايان دوره متوسطه در رشته اقتصاد درس خواند و ديپلم گرفت. به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. پنجم اسفند 1364 ، پس از پیروزی عملیات والفجر 8 در راه بازگشت به همراه دیگر همرزمانش در اتوبوس بر اثر اصابت راکت هواپیمای بعثی عراق به شهادت رسيد. پیکر او را در گلزار شهداي زادگاهش به خاك سپردند.

متن خاطره:

یادم می آید در عملیات بزرگ فتح المبین بیسیم چی خط بود و بنده نیز در قرارگاه فجر بودم با بیسیم سراغ او را گرفتم در دسترس نبود نگران بودم پیگیر شدم کسی بهم گفت: «که عبدالمحمد شهید شده و درخط مانده است

بعد از دو روز که تقریباً منطقه آرام شده بود او را دیدم و پس از احوالپرسی و ابراز نگرانی به وی گفتم: «به من گفتند که شهید شده‌ای»

 لبخندی زد و گفت: «تا کمال فاصله دارم»

 و این در حالی بود که وارستگی در او به وضوح دیده می شد.

همرزمانش هرگاه مرا می دیدند میگفتند: «او را سیر ببین چهره اش گواهی شهادت میدهد.»

روزی دیگر پس از مدتها بی خبری از او به منطقه کوشک رفتم سنگر فرماندهی شده و سراغ او را گرفتم یادش بخیر شهید حبیب شمایلی به بنده گفت: «که ایشان در خط است و باید صبر کنی تا به او اطلاع دهیم تا بیاید.»

پس از چند ساعت با سر و صورت خاکی آمد پس از احوالپرسی اجازه خواست به حمام (صحرایی) برود و دوش بگیرد بعد از استحمام با چهره نورانی وارد سنگر فرماندهی شد. شهید شمایلی تا او را دید گفت: «عبدالمحمد باید داماد من بشود و الا...»

 بنده این پیشنهاد را جدی گرفتم و گفتم:«انشاالله و... »

شهید خندید و گفت: «که شمایلی خود مجرد است» من به صفا و پاکی آنان غبطه خوردم.

یادم می‌آید بعد از شهادت ایشان به دوستان و همرزمان برای عرض تبریک و تسلیت می‌آمدند و برای ادای احترام بیشتر، پرده هایی در کوچه و سر درب منزل نصب می کردند و چیزی که برای ما جالب بود این بود که حداقل از پنج مسجد شهر با عنوان استاد قرآن از وی یاد کرده بودند و ما تازه متوجه شدیم که ایشان حداقل ۵ جلسه قرآن را شهر اداره می‌کرده و ما غافل بودیم.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده