نوید شاهد - "عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 46 خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می‌گوید: فارغ از زمان و مکان محو تماشای رفتار و حرکات شجاعانه آقا مهدی بودم و داشتم از آن همه شیدایی و مردانگی کم نظیر و شاید بی نظیر فرمانده دل ها لذت می بردم که یکدفعه فریادهای بلند برادر باکری در فضا پیچید که آن نفربرها را بزنید ! آن نفربرها را بزنید !.

به گزارش نوید شاهد زنجان، "عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 46 خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر روایت می‌کند:

با سوار شدن و نشستن آقا مهدی در داخل قایق ، سکوتی عظیم و تلخ بین رزمندگان سایه افکنده و همه نگاه‌ها به سمت قایق و حالات و رفتار غم بار برادر باکری دوخته شد، سکاندار موتور قایق را روشن و نم نم از ساحل فاصله گرفت‌ ، لحظاتی بسیار آزاردهنده و غمناکی بود و اکثریت چشم ها نگران و گریان بود ، نگاهم روی آقا مهدی قفل شده و قطرات اشک بی اختیار از چشم هایم پایین می ریخت و زیر لب زمزمه می کردم ،

در رفتن جان از بدن

گويند هر نوعی سخن

من خود به چشم خويشتن

ديدم که جانم می‌رود

یکباره و به ناگهان قایق از حرکت باز ایستاده و آقا مهدی از سرجاش بلند شد و با حس و حالی عجیب و عاشقانه دست به سر و صورت رزمندگان زخمی کشید و از داخل قایق پایین پریده و خیلی بلند و رسا با لهجه غلیظ ترکی گفت : مگه ، خون من از خون این بچه ها رنگین تره !؟ امروز همینجا کنار این بسیجی ها مانده و خواهم جنگید و عقب هم نخواهم رفت ! اجباری هم در کار نیست ! هر کس نمی تواند ، قایق آماده است ، همین الان می تواند برگردد ، قدرت کلام و سخنان کوبنده و شجاعانه برادر باکری ، نطق همه یاران و دوستانش را در گلو خفه و همه را ساکت و خاموش کرد ، همه مات و مبهوت آقا مهدی را نگاه می کردند و هیچ کس جرات حرف زدن نداشت ، برادر باکری هم با دیدن سوکت و خاموشی همقطاران ، خیلی جدی به سکاندار قایق گفت : پس چرا راه نمی افتی !؟ مگر نمی بینی ، حال زخمی ها خوب نیست و دارند درد می کشند ، راننده قایق هم با شنیدن دستور محکم و صریح برادر باکری ، دیگر درنگ نکرده و با کنده شدن از ساحل با شتاب به سمت ورودی جزایر مجنون حرکت کرد .

فرمانده دل ها

بعد از رفتن قایق ، آقا مهدی راضی و خشنود کنار آب رفته و لبخند زنان تعدادی مدارک و نقشه و یک دفترچه یادداشت از جیب های اورکت اش در آورد و مقابل چشمان مات و مبهوت یاران و همراهان پاره پاره کرد و داخل رودخانه دجله ریخت و بعد هم گوشی بی سیم را از بی سیم چی گرفته و چندباری پشت سرهم داد زد که پس چه شد این نیروهای کمکی و آتش پشتیبانی !؟ فارغ از زمان و مکان محو تماشای رفتار و حرکات شجاعانه آقا مهدی بودم و داشتم از آن همه شیدایی و مردانگی کم نظیر و شاید بی نظیر فرمانده دل ها لذت می بردم که یکدفعه فریادهای بلند برادر باکری در فضا پیچید که آن نفربرها را بزنید ! آن نفربرها را بزنید !

اولین موشک

سراسیمه برگشته و دیدم که دهها دستگاه نفربر زرهی دشمن در حال پیاده کردن کماندوهای عراقی در میانه های نخلستان هستند ، در مکانی بسیار مناسب و عالی بودم و چند قبضه آر پی جی هفت و تعداد زیادی هم موشک داخل سنگر زاغه مهمات بود ، سراسیمه یکی از آر پی جی ها را برداشته و مسلح و با ذکر مبارک سبحان الله اولین موشک را به سمت نفربرها شلیک کردم ، فاصله نسبتاً کم بود و موشک درست به وسط یکی از نفربرها خورده و باعث انهدام و آتش گرفتن آن شد ، با عنایت خداوند متعال دومین نفربر هم بلافاصله با موشک یکی از همراهان آقا مهدی به آتش کشیده شد و کماندوهای بدبخت عراقی ، زخمی و آتش گرفته از داخل نفربر ها بیرون پریده و شعله کشان و فریاد زنان شروع به دویدن در داخل نخلستان کردند.

هوشیاری برادر باکری

بقیه نفربرها هم که مشغول پیاده کردن نیرو بودند با دیدن این صحنه و اوضاع و احوال دردناک و اسفبار هم قطاران، چنان هراسان و وحشت زده شدند که بی درنگ دور زده و سراسیمه با درهای باز شروع به فرار کردند ، اوضاعی بسیار دیدنی و صحنه های عجیب و خنده دار بود ، نفربرها با شتاب دور می شدند و کماندوهای پیاده شده در داخل نخلستان هم شتابان و افتان و خیزان به دنبال شان می دویدند ، با عنایت خداوند متعال و هوشیاری برادر باکری حمله بی سروصدا و غافلگیرانه دشمن از داخل نخلستان ناکام مانده و صدای شادی و فریادهای الله اکبر و صلوات رزمندگان در منطقه طنین انداز شد .

زمان شادمانی خیلی هم دوام نیاورده و تانک‌های دشمن بلافاصله از دشت کناری روستا شروع به حمله کرده و به سمت سیل بند آمدند ، بنا به دستور برادر باکری همه پشت سیل بند رفته و با گردآوری مهمات و موشک ، آماده مقابله با قشون تانکها و نفرات پیاده و کماندوهای عراقی شدیم ، دیگر چیزی از نفرات گردان دواطلبان باقی نمانده بود و با در نظر گرفتن آقا مهدی و یارانش حدود ۳۰ یا ۳۵ نفری بیشتر نبودیم که پشت سیل بند موضع گرفته بودیم ، نقطه به نقطه دشت مقابل و روی اتوبان و کوچه ها و پشت بام های روستای حریبه مملو از تجهیزات و نیروهای عراقی بود و لحظه به لحظه هم بر تعداد و کثرت شان افزوده می شد...

منبع: اداره امور فرهنگی، تبلیغات، هنری و اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران استان


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده